مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خاطره ای از شهید داریوش درستی

سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۱۳ ب.ظ

همرزم شهید جاویدالاثر حاج داریوش درستی:

ابو حامد(شهید حاج داریوش درستی) عزیز در این آموزش برای دوره های نیرو مخصوص زحمات زیادی متقبل میشد ومجدانه وبا صبر وحوصله ی فراوان به اموزش عزیزان می پرداخت از محسنات این استاد بزرگ وارجمند صبر مثال زدنی ایشان توام  با اخلاق حسنه بود.

داریوش عزیز درشروع کلاس با مهربانی ولی با نظم ودیسیبلین خود آموزش را توام با رأفت ومهربانی ودلسوزی سپری می نمود.درآموزش آبی خاکی، شنا ازمقدمات اولیه است که خیلی از افراد شنا کردن بلد نبودند که باید آن را فرا می گرفتند  و این مورد برای استاد سخت وبرای دانشجو سختتربود. و برادران بخاطر وارد نبودن اکراه داشتند وگاهی هم فراری بودند، که اخلاق خوش ورفتار برادرانه ی ایشان چنان جاذبه ایجاد میکرد که در روزهای بعد برادران دانشجو که از کلاس فراری بودند با جاذبه وهنر کلاس داری این بزرگوار مشتاق وتشنه فرا گیری این آموزش می شدند

🌷هنرفصاحت وبلاغت وساده گویی توأم بااخلاق خوش ولبخند ملیح وچهره ی زیبای ابوحامدتسلط بر دلها وقلبها ایجاد میکرد. دراین آموزش که با سختی ومشقت وخستگی مفرط همراه بود با هنر صبر وتبحر این فرمانده واستاد عزیزسپری می شد. هر روز از کلاس که می گذشت اشتیاق دانشجویان زیاد وزیاد تر می شد.

[در آموزش شنا از ترس وفراری بودن دانشجو با هنر کلاس داری ایشان به تفریح وسر گرمی تبدیل میشد. ]این هنر با سعه ی صدر و اخلاق نیکو وبردباری ایشان محقق میشد.وظیفه ی داریوش عزیزآموزش شنا بود ولی با ظرافت خاص وبرخورد خاکی ومزاح وشوخی جاذبه فراگیری را مضاعف مینمود ، بعد از سپری شدن چند روز از آموزش براداران دانشجواز رفتار کریمانه وبزرگوارانه وصبر وحوصله ایشان محفل گفتگو ی اوزبانزد خاص وعام میشد واین برای ما یک الگو در ذهن تجسم مینمود .این مرد آسمانی با ما رابطه عاطفی وصمیمانه وبرادرانه وبارأفت داشت که در آن صبر وبردباری را به همراه داشت. بعضی از افراد دانشجو  ضعیف بودند، برای همسان سازی برادران دانشجو با آن بردباری که داشت وقت می گذاشت تا این دانشجویان رابه دیگران برساندتاهم سطح وهم ترازدیگران شوند.یادم می آید در یکی از کلاسها  انقدر به تمرین وممارست برادران همت گماشت که بعد از کلاس همین چند نفر تصمیم به بیشتر تمرین کردن گرفتند تاخود را به دیگران برسانندواین شد رویه ی آنها تا به اصصلاح از خجالت داریوش در آیند. در کنار کار آموزش با رفتار وکردار واخلاق نیکو وحسنه، صبر وبرباری را به ما اموخت واین برای ما که بعدها مسئولیتهایی راپذیرفتیم الگو وسرمشق شد.برادری وصمیمیت ایشان ان کار غیر ممکن را سهل وآسان نمود وهمه ی اینها در صبر وتحمل ایشان مستتر بودوهنر کلاس داری ایشان دو مطلب در پی داشت یکی نظامی ،عملیاتی ودیگری آموزش اخلاق نیکو وحسنه ، انسان وقتی با ایشان برخورد مینمود چنان جذب معرفت وشعور وصفا وصمیمیت ایشان میشدکه به قول معروف با مصاحبت این مرد بزرگ هم نیرو می گرفت و هم آموزش .در احادیث داریم یک دوست خوب آن است که انسان را به یاد خدا بیاندازد ورفتار واقوال واعمال وکردار آن دوست مخاطب رامتنبه کند. او هر چند استاد دوره بود ولی استادبارز اخلاق بود من به جر أت می گویم کار این عزیز کمتر از یک روحانی که وظیفه ذاتی وضمیری او آموزش اخلاق حسنه هست نبود. ایشان در عمل به آن عامل بود.

از زیباییهای این استادبزرگوار وفرمانده ی بزرگ لبخند ملیح وچهره ی زیبا ودوست داشتی اوبودکه هر شخصی را جذب خود می نمود ودر عمل سنگ صبور براداران هم بود،چقدر خوب است زیبا زیستن وزیبادرس اخلاق دادن بدون اینکه جاروجنجالی باشد، کاری که یک سخنران ویک استاد ومعلم دینی باید مدتهامنبر برود تا از او درس اخلاق فرا گیرند، داریوش عزیز ،در اقوال واعمال داشت که جاذبه ان همانند آهن ربا عمل می کردآن که خوبان همه دارند تو یکجا داری ،باید باداریوش میبودی تا از درون این اقیانوس ،خوبیها را استحصال کنی وما اورا الگو واسوه ی خود قرار داده بودیم ودر امتحان الهی ان شاءالله موفق، چرا که در زنده بودن الگوی ما بود ودر شهادت ان شاءالله شفیع ما ،بر خود می بالیم که چنین دوست ورفیق واستاد وفرماندهی داشتیم وخدا را شکر می کنیم در این انتخاب درست وخداپسندانه ،این شعربرای مرادی که مریدش بودم و استادی که شاگردش بودم

تواول بگو با کیان زیستی      

پس آنگه بگویم که تو کیستی

ودر شعر دیگر

خوشتر آن باشد که وصف دلبران

گفته آید درحدیث دیگران

آقا محمودرضا

شهید حسن رزاقی

سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۰۸ ب.ظ

سم ِ ربـِّـ الشـُّهداءِ و الصِّدیقین

زندگینامه شهدا

شهید حسن رزاقی

ولادت : ۴۴/۱۲/۲۰

شهادت : ۹۴/۱۱/۱۲ - سوریه، شهرک نبل و الزهرا

اعتقاد به مال  حلال داشت و بی‌توجه به مال دنیا بود و به پرداخت خمس به خصوص در موقع مقررش تاکید داشت.

تمام تلاشش بر این بود که حقی از مردم به گردنش نباشد چرا که بر این عقیده بود که مواردی که حق‌الله باشد ممکن است بخشوده شود ولی حق‌الناس هرگز.

زمانی که آقا فرمودند: «اگر حالا با داعش نجنگیم در آینده باید در مرزهای خودمان با آنها بجنگیم»، تصمیمش را قطعی کرد و گفت باید بروم و ساک سفر بربست و عازم سوریه شد و پرواز کرد در بی نهایت.

مراسم اولین سالگرد شهید حسن رزاقی

پنجشنبه ۹۵/۱۱/۷ - از نماز مغرب

تهران - ۳۰متری جی - خ. برادران فلاح - مسجد امام حسین (ع)

کانال «شهید هادی ذوالفقاری»

 @shahidzolfaghari

"مھدی" خیلے دل رحم بود

سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۰۵ ب.ظ


خاطره اےاز شھیدمیرزامھدےصابرے

خاطره ای از شھید "مھدےصابرے" به روایت "خواهـر" بزرگوار شھید

ســـــلام

"مھدی" خیلے دل رحم بود

سال قبل یه جا مراسم ختم بود و نهار داده بودن،طبق معمول هم غذای زیادی اسراف شده بود

"مهدی" ته مانده های غذاها و استخوان ها رو توی کیسه ی پلاستیکی بزرگی ریخته بود و آورده بود تو حیاط

به "مامان" گفت:مامان بیا یه سر بریم تا تهران "باغ بهمن"(پسر عمه ما داخل اون باغ کار میکرد)

سگ نگهبان باغ تازه زایمان کرده بود و 8 توله داشت و خیلی ضعیف و لاغر شده بود،غذاها رو بردن برای اون سگ

پسر عمه م که از وضع سگ خبر داشت،از گرسنگیش گفت:مهدی بهشت رو برا خودت خریدی

بارها شده بود جایی رفته بودیم که "مهدی" میدونست اطراف سگی هست که بچه داره سر سفره غذای خودشو نمیخورد و باهاش بازی میکرد تا بقیه هم غذاشون رو بخورن و اضافات اونا رو با اصل غذای خودش ببره برای حیوون زبون بسته

پ.ن:بارها محبت های بی دریغش را نثارمان کرده بود،اینقدر آسمانی بود که مثل باران ترنمش را نثار همه میکرد

فرقی نداشت انسان باشد یا حیوان،اینهم چکه ای از اخلاص "مھدے" جان بود

چهاردهم بهمن ماه بود ...

با هم خانطومان بودیم و هجوم دشمن و شهادت جواد و خیلی بچه های دیگه کمرش رو شکسته بود ...

اما مرتضی عطایی بود و اهل عطا و بخشش ، از نوع حال خوب و مهربانی ...

این عکس رو تو بیمارستان رو تخت گرفت برای رفقا ، که بهشون احساس ارامش بده از سلامتیش و این در صورتی بود که پهلوش مانند مادر سادات زخمی بود ...

صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

اره ، تو بدترین شرایط هوای حال و روحیه ی رفقاش رو داشت ...

خاطره از شهید رادمهر

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۴۵ ب.ظ

تو سوریه بهش میگفتند: ماشین که هست چرا تو این سرما با ماشین نمیری ماموریت؟

میگفت: من که یک نفری تنها میرم همین موتور کافیه برام...!

شهید محمود رادمهر

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا

شهیدمدافع ‌حرم موسی جمشیدیان

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۴۳ ب.ظ


موسی وقتی سپاه قبول شد و رفت شیراز بعد از کسب معدل عالی که می خواست برگرده، بهش پیشنهاد کردن که بیا به جای لشکر هشت که پیشرفت خوبی خواهی داشت.

ولی شهید موسی گفت:

 پدرم رضای‍‍ت ندارن که برم شیراز .

پدرم گفت رضایت پدرت با من پدر گفتن، تو برو ولی موسی نمیرفت.

گفت لشکر همینجا میرم ، پدرم به موسی گفت چرا آخه اونجا که پیشرفت بهتری میکنی موسی فقط یه حرف زد و گفت :

اگر بناس در تهران پیشرفت کنم در لشکر هشت همین جا ،با رضایت پدرم پیشرفت می کنم.

آقا محمودرضا

ازدروغ متنفر بود

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۴۱ ب.ظ


ازدروغ متنفر بود ومیگفت حتی در سخت ترین شرایط هم نباید دروغ گفت؛ دروغ مصلحتی هم گناه دارد زیرا باهمین دروغ مصلحتی است که سر رشته ی دروغ گفتن شروع میشود.

شهید حاج حیدر ابراهیم خانی

@haram69

دلنوشته ی همسرشهید ایزدی

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۳۹ ب.ظ


‍ ساربان آهسته ران

کارام جانم میرود

وان دل که باخودداشتم

بادل ستانم میرود....

سالروزازدواج....

اه...ازسردی روزهای رفته وداغی روزهای بی توبودن...

دلتنگم...

دلتنگ شنیدن صدای توومخاطب توشدن...

ودلخورازهمه ی حرفهای اطرافم ....

وقتی به روزهای شیرین گذشته ولحظات تلخ خداحافظی باتوبرمیگردم یادم می آیدبه من گفتی هرجادلت لرزیدبگویازینب(س)...

آری این مصبتی است که تالمسش نکنی فهم آن ممکن نیست...روضه ی حضرت مادرودخترراخوب میفهمم...

به یاددارم که یک هفته قبل ازرفتنت به سوریه سالگردازدواجمان راخوب یادت بودوهدیه ای که به یادگارگذاشتی ،تبریک گفتی بابغضی به توگفتم حالاتاسالگردازدواجمان وقت هست ،می خواهی تاآن موقع نیایی...!؟

بانگاهی پرسخن گفتی؛می خواهم بدانی هرجاباشم همیشه به یادت هستم خوب میفهمم که به یادم هستی دیشب درعالم خواب احوالم راپرسیدی؟!(احوالم ازغم دوری توخوب نیست) حالاخوب میفهمم هرجاکه باشی مارافراموش نخواهی کرد...

دراین روزهاکه ایستادگیم رابه نظاره نشسته ای دستان روبه آسمانم رابگیروبه بلندای آسمان بلندکن تااجابت دعاهایم همراهی وهمنشینی دوباره درملکوت باتوباشد...

اه...چه هاکه به دلم گذشت ..

می خواهم بدانی لحظه ای پای دلم ازهمراهی توسست نخواهدشد.

وتوچه زیباخواستی لحظه به لحظه ی زندگیمان به اهل بیت پیامبر(ص)گره بخوردوچه زیبامزدمحب علی (ع)بودنت راگرفتی...

آری کربلاهمانجاست که همه انبیاءواولیاخدارابه بلایی آزموده اند...

خداراشاکرم که دراین بزم عشق آسمانی زندگی کوتاهمان  آزموده شد

مرحبابه این عشق حسینی ...به غیرت عباس گونه ات ...

واژه هاناتوانندازوصف مردانگی وغیرت تو...

اسطوره ی زندگی من...

من به شوق دیدارتواین روزهای سردگذشته راباروزهای گرم باتوبودن گذراندم...

امابرای روزهای سردبی توبودن به یاری وهمراهی تومحتاجم دستم رابگیرای زنده ی همیشه جاوید...

امشبی که به یادماندنی ترین شب زندگیمان باشب عزادرای برادرزینب (س)یکی شدمی خواهم درکنارصاحبان عزابه یادمن وتنهاجگرگوشه مان باشی...

می دانم که جسم توبرای قیام وظهورمهدی موعود(عج)ذخیره شد...

مرادریاب....

دلنوشته ی همسرشهید

کانال‌شهیدپویاایزدی 

 @shahid_pouyaizadi

@haram69

دلم در هوای توست ...

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۳۵ ب.ظ


دل نوشته دختر

شهید مدافع حرم مرتضی کریمی

پدر خیالت راحت، همه هوایم را دارند ، اما دلم در هوای توست ...

شهادت۹۴/۱۰/۲۱

@khadem_shohda

بابایی گوشی رو بردار

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۳۱ ب.ظ


بابایی گوشی رو بردار

نیایش پشت این خطه

دلم بابا برات تنگه

نیایش گریه ها کرده ...

می دونی روزی که رفتی

فقط عمرم ۲ سال بودش

الان دارم بزرگ می شم

ولی بابای من کوشش؟

بابایی گوشی رو بردار

نذار این دل پر از خون شه

کی می دونه که با رفتن

نذاشتی دنیا زندون شه

بابا چشمم به در مونده

یه بار دیگه بیای پیشم

بگی بی من نمی تونی

بگم نور چشات می شم

بابایی گوشی رو بردار

چرا بازم نمی خندی

بابایی گوشی رو بردار

چرا بازم نمی خندی ...

نیایش فرزند دلبند شهید رضا دامرودی

اولین شهید مدافع حرم سبزوار

شاعر: سرکار خانم انارکی

https://t.me/joinchat/AAAAADzQtAYTTO9H-0HRjg


مادر شهید احمد قاسمی کرانی:

اینکه فرزندم اولین شهید مدافع حرم هلال احمر کشور بوده افتخار میکنم و برای مسؤلین و امدادگران سازمان آرزوی سلامتی دارم.

https://t.me/joinchat/AAAAADzQtAYTTO9H-0HRjg

خبرگزاری میزان- همسر شهید مدافع حرم گفت: متاسفانه می بینیم و می شنویم که برخی می گویند سپاهیانی که به سوریه اعزام می‌شوند دو میلیون تومان به حقوق‌شان افزوده می‌شود اما خدا گواه است که در روز اعزام محسن به سوریه من تنها ۳۰ هزار تومان پول داشتم و منتظر رسیدن موعد یارانه بودم.

روز اعزام همسرم به سوریه تنها ۳۰ هزار تومان پول داشتمبه گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری میزان به نقل از ایسنا، شخصی در حضور من گفت سپاهیانی که به سوریه اعزام می‌شوند، دو میلیون تومان به حقوق‌شان افزوده می‌شود اما خدا گواه است که در روز اعزام محسن به سوریه من تنها 30 هزار تومان پول داشتم و منتظر رسیدن موعد یارانه بودم.

جملات بالا بخشی از سخنان سمیرا حمیدی‌نامدار همسر شهید مدافع حرم محسن فانوسی است وی در گفت‌وگویی ازندگی تا شهادت همسرش گفت.

سمیرا حمیدی نامدار متولد آذرماه سال 64 ، در حال ‌حاضر در تربیت معلم بنیاد قرآن در حال تحصیل است. همسرش محسن فانوسی هم متولد شهریورماه 59 بود که در سال 79 استخدام رسمی سپاه شد و به عنوان تخریب‌چی،14 سال در سپاه انجام وظیفه ‌کرد.

آغاز راه


حمیدی نامدار می‌گوید:خانواده فانوسی یکی از همسایه‌های بستگانمان بود و ما در حین روابطی که با این خانواده داشتیم، با خانواده شهید نیز تا حدودی آشنا شده بودیم. در نوروز سال 79 برای نخستین‌بار برای عید دیدنی از پدر شهید فانوسی که همه به عنوان عموعلی از او یاد می‌کردیم، در منزل ایشان حضور پیدا کرده و آنجا محسن را برای بار نخست در حالیکه عفت و حیا از سرتا پایش نمایان بود با لباس‌های سفید و تمیز و محاسن مشکی دیدم.

پس از نوروز آن سال به واسطه عروسی دختر عمویم خانواده محسن کاملا با من و خانواده‌ام آشنا شده و مرا به محسن پیشنهاد داده بودند این در حالی بود که من اصلا به ازدواج فکر نمی‌کردم و تنها چیزی که فکر مرا درگیر کرده بود، ادامه تحصیل بود. پس از این آشنایی، مادر شهید فانوسی مرا از مادرم خواستگاری کرده و مادرم پیشنهاد داده بود که من با محسن صحبت کنم.

نخستین جلسه خواستگاری در حالی برگزار شد که هیچ‌گونه تصمیم جدی برای ازدواج نداشتم و تنها برای اینکه به تصمیم بزرگترها احترام بگذارم در عمل انجام شده قرار گرفته بودم. محسن در آن جلسه با وقار و متانت خاصی که داشت، حضور یافت و در رابطه با نوع شغلی که داشت توضیح داد و از من خواست اگر جواب منفی دادم در رابطه با شغل ایشان با کسی گفت‌وگو نکنم. محسن در آن جلسه گفت که زندگی کردن با یک تخریب‌چی شرایط خاص خودش را می‌طلبد به طوریکه احتمال شهادت، اسارت و جانبازی در این شغل دور از انتظار نیست. من هم اگرچه تصمیمی برای ازدواج نداشتم اما همواره از خدا می‌خواستم کسی در آینده وارد زندگی‌ام شود که مرا به غایت نهایی که برای خودم ترسیم کرده بودم، رهنمون سازد.

من و محسن عقاید یکسانی داشتیم و دغدغه ذهن من هم رسیدن به همین مقام بود اما پس از عروسی با دلبستگی شدیدی که به ایشان پیدا کرده بودم، همواره استرس شغل محسن را داشتم. رازداری در رابطه با شغل محسن سخت‌ترین نقطه زندگی‌ام بود چرا که او از من می‌خواست در این‌باره با کسی صحبت نکنم و این در حالی بود که وقتی از مأموریت‌های طولانی یک ماهه محسن به خانواده‌ام شکایت می‌کردم، سریع متهم می‌شدم که انتخاب خودت بوده است.

تنها چیزی که در این شرایط سخت به من دلگرمی می‌داد صحبت‌های محسن بود که همیشه می‌گفت عملی که برای رضای خدا باشد، هیچ‌گاه بی‌پاسخ نخواهد ماند. محسن رازدارترین شخصی بود که دیده بودم، اما هیچ‌گاه شرایط شغلش را برای کسی به وضوح توضیح نمی‌داد و بسیار رازدار بود.

روز 9  آبان‌ماه سال 81، بدون هیچ تشریفاتی به صورت کاملا ساده در محضر عقد رسمی کردیم. ما با قناعت زندگی را آنطور که بود قبول داشتیم. از آنجایی‌ که می‌دانستم تمامی هزینه‌های عقد بر عهده محسن خواهد بود بنابراین سعی کردم ساده‌ترین و ارزان‌قیمت‌ترین وسایل را انتخاب کنم و با این وجود اگرچه همچون تمامی دخترها آرزوهای زیادی برای مراسم عقد و عروسی داشتم اما از نظرم محسن آنقدر با ارزش بود که در برابر تمام خواسته‌های برآورده نشده‌ام، سکوت کنم. در این دوران بسیاری از جوان‌ها هزینه‌های آنچنانی برای مراسم عقد و عروسی می‌کنند و همواره هم گله‌مند هستند اما در آن زمان با وجود اینکه یک عروسی کاملا ساده و بدون تشریفاتی برایم برگزار شد اما هیچ‌گاه گلایه‌ای بابت خریدها و مراسم ساده عروسی نداشتم و حتی روز به روز هم وابستگی و عشق ما به یکدیگر بیشتر می‌شد.

محسن به علت تعهد شغلی‌اش هیچ‌گاه در رابطه با نوع کاری که انجام می‌داد، برای هیچ‌کس توضیحی نمی‌داد و این در حالی بود که در مأموریت‌های طولانی یک ماهه خود گاهی حتی یک بار هم زنگ نمی‌زد و در عین حال با وجود دلتنگی فراوانی که داشتم اما هیچ‌گاه گلایه‌ای نداشتم. محسن به علت ارادت ویژه‌ای که به خاندان اهل‌بیت(ع) و به ویژه حضرت زهرا(س) داشت، نام فرزندش را که همیشه آرزوی داشتن آن را می‌کرد، فاطمه‌زهرا گذاشت و معتقد بود دینداری همواره باید در عمل هر فرد متبلور باشد نه تنها در ظاهرش. اخلاص در نماز محسن را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم، او همچنان که هیچ وقت نماز اول وقتش ترک نمی‌شد، از من می‌خواست هر کاری که در منزل دارم پس از ادای نمازم انجام دهم.

خواسته همیشگی محسن

همیشه در قنوت نمازش از خداوند توفیق شهادت را طلب می‌کرد. با وجود اینکه در یکی از پاهایش پلاتین داشت اما هیچ‌گاه از این شرایط برای معاف شدن از بعضی مأموریت‌ها استفاده نمی‌کرد. وقتی از مأموریت بازمی‌گشت پاهایش تاول زده بود اما هیچ‌گاه از سختی مأموریت‌هایش دم نمی‌زد این در حالی بود که برخی با کنایه به او می‌گفتند چقدر برای پول مأموریت می‌روی اما محسن تنها به یک چیز امید بسته بود، آن هم رضای خداوند.

در بسیاری از مناسبت‌های مهم که خانواده‌های زیادی در کنار یکدیگر بودند، من و محسن به علت شرایط خاص شغلی‌اش در آرزوی در کنار هم بودن به سر می‌بردیم. آخرین‌بار که عازم مشهد مقدس بودیم، محسن با راز و نیازهایی که داشت برات شهادتش را از امام رضا(ع) گرفت و همچون همیشه از من خواست بابت رنج‌هایی که می‌کشم، صبوری کنم و از رفتنش به سوریه جلوگیری نکنم. خاطرم هست در این سفر فاطمه‌زهرا مریض شد اما پا به پای فاطمه، محسن هم شرایط روحی‌اش به هم ریخت و حتی مثل فاطمه تب کرده بود. در آن هنگام به عمق رابطه‌ای که این پدر و دختر با هم دارند، پی‌بردم.

محسن حتی طاقت مریض شدن فرزندانش را هم نداشت اما برخی پس از شهادت وی تصور می‌کردند محسن علاقه‌ای به فرزندان خود نداشته که چنین تصمیمی گرفته است. چند روز پیش از عزیمت به آخرین مأموریت به سوریه، تمامی خریدهای لازم برای منزل را انجام داده بود حتی در تمیز کردن منزل کمکم می‌کرد و انگار خودش به این مقام شهود رسیده بود که شهادتش نزدیک است. در آخرین مأموریت، بر خلاف همیشه عکس بچه‌ها را با خودش نبرد وقتی علتش را از او جویا شدم گفت این مأموریت تنها برای حضرت زینب(س) است.

محسن در آخرین تماس‌ با من که یک ساعت پیش از شهادتش بود، گفت خانم مواظب دو بچه من باش.  وصیت کرد مزارش را در خارج از هیاهوی شهر قرار دهند و این برایم بسیار گنگ بود که چرا محسن در این مأموریت آنقدر به شهادت فکر می‌کند. قبل از عزیمت به آخرین مأموریت،محسن به سوریه از تمامی خانواده و بستگان حلالیت طلبید اما هیچ‌گاه به کسی توضیح نداد برای جنگ با داعش به سوریه می‌رود.

بعد از شهادت

تشییع جنازه باشکوهی که مردم برای محسن برگزار کردند گویا این واقعیت را نشان می‌داد که همه مردم از خُرد و جوان فهمیده بودند محسن چه کسی بود. خاطرم هست در روز تشییع جنازه شهید، فردی که از وضع ظاهری مناسبی برخوردار نبود حال خوشی در مراسم نداشت و به شدت بی‌تابی می‌کرد، پس از چند روز در پی نحوه آشنایی او با شهید شدم که فهمیدم این فرد در حین چیدن گردو از باغ پدر محسن بوده که محسن او را می‌بیند اما وانمود کرده او را ندیده و بدون اینکه او را توبیخ کند از کنارش عبور می‌کند.

منتظر یارانه بودم/ چرا شبهه درست می‌کنند؟


محسن هیچ‌گاه قضاوتی  در مورد هیچ انسانی نمی‌کرد چرا که معتقد بود ما بنده خدا هستیم، مقام خداوندگاری به انسان‌ها نداریم که در پی قضاوت و توبیخ آنها برآییم. پس از گذشت 25 روز از اعزام محسن به سوریه خبر شهادت ایشان آمد و این در حالی بود که قضاوت‌های متفاوت برخی افراد، بیشتر از نبودن محسن عرصه را بر ما تنگ می‌کرد. خاطرم هست شخصی در حضور من گفت سپاهیانی که به سوریه اعزام می‌شوند، دو میلیون تومان به حقوقشان افزوده می‌شود اما خدا گواه است که در روز اعزام محسن به سوریه من تنها 30 هزار تومان پول داشتم و منتظر رسیدن موعد یارانه بودم.

حاضرم فیش حقوقی همسرم قبل از شهادتش و اکنون را در فضای مجازی منتشر کنم تا همه متوجه شوند که این شبهات تنها به منظور درگیر کردن فکر جوان‌هاست. پس از شهادت این افراد که عمدتا نظامی هستند، حقوق آنها بازرسی شده و حق‌بیمه و حقوق اندکی نیز از بنیاد شهید برای آنها درنظر گرفته می‌شود به طوریکه  مجموع حقوق دریافتی‌ام از بنیاد شهید و حق‌بیمه همسرم تنها دو میلیون و 100 هزار تومان است که حتی آشناهای نزدیکم نیز این موضوع را باور نمی‌کنند.

مطلب دیگری که باید برای مطرح‌کنندگان این شبهات روشن شود این است که شهدا قبل از شهادت انسان‌هایی با وضعیت مالی بد نبودند که بخواهند برای کسب درآمد با جان خود بازی کنند. برخی نیز با وارد کردن شبهه‌هایی، می‌خواهند وانمود کنند این خانواده‌ها به شهدایشان علاقه‌ای نداشتند در حالی که ما معتقدیم شهدا زنده‌اند و در کنار خانواده خود حضور دارند. اگر فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه ما به خوبی نهادینه شده بود به طور قطع چنین شبهاتی برای جوانان ما پیش نمی‌آمد.

با توجه به شناختی که از محسن داشتم، هیچ کمبودی در زندگی‌ام باقی نگذاشته بود و احساس نمی‌کنم در حقم ظلم کرده اما برخی تصور می‌کنند وابستگی یک زن و شوهر به مفهوم در کنار یکدیگر بودن است در حالیکه شهید همیشه حاضر و ناظر بر زندگی خود است. کسانی‌که در این مسیر گام برمی‌دارند، از امام حسین(ع) الگو گرفته‌اند پس هیچ‌گاه نباید تصور کرد شهدا به خانواده خود ظلم کرده‌اند و به طور قطع این خانواده‌ها نیز بابت این صبوری‌ها نزد پروردگارشان اجر خواهند داشت.

شهدای مدافع حرم ثابت کردند در هر لباس، مقام و منصبی که هستیم می‌توانیم وظیفه بندگی خود را به خوبی انجام دهیم، ثابت کردند برای احیای دین و حقیقت باید از تمام تعلقات دنیا دل بکنیم و زمینه و شرایط ظهور مهدی زهرا(عج) را فراهم کنیم. پس نباید چشم‌ها را بسته و خود را به خواب بزنیم چرا که در این صورت این ما هستیم که بازنده خواهیم شد. پس از خدا بخواهیم ما هم به شناخت و بصیرت این شهدا برسیم تا فردا جزو سربازان مخلص حضرت مهدی(عج) قرار گیریم و برای فراهم ساختن شرایط ظهور آقا گام برداریم. امروز حفظ حجاب و غیرت علوی همچون سلاحی است که باید به دست بگیرم و با دشمنان بجنگیم و ثابت کنیم ما مدافع خون شهدا بودیم و هستیم.

عاشقانه همسر شهید

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۲۱ ب.ظ


من و سعید سال1381 به شکل کاملاً سنتی با هم آشنا شده و ازدواج کردیم و 13 سال با هم زندگی کردیم. 

سعیدم یک سالی از من بزرگ‌تر بود. آن زمان هر دو دانشجو بودیم. من دانشجوی روانشناسی و ایشان دانشجوی حسابداری.

 در ابتدای آشنایی‌مان سعید از اینکه به خواستگاری یک دختر شهید آمده است بسیار خوشحال بود. او با هدف به خواستگاری من آمده بود.

 می‌گفت از همان شب خواستگاری به پدرت متوسل شدم که اگر لیاقت همسری شما را دارم برای انجام این وصلت دعا کند. 

می‌گفت من به پدر شما غبطه می‌خورم. کاش من نیز در زمان جنگ بودم و در کنار پدر شما به دفاع از اسلام می‌پرداختم.

 همان روز از من قول گرفت که برای شهادتش دعا کنم. من ناراحت شدم اما ایشان گفتند که همه ما رفتنی هستیم. هیچ کس نمی‌داند چگونه به سوی خدا خواهد رفت، پس چه بهتر که این وصال در راه خدا باشد و در راه رضای او کشته شویم.

 هر پنج‌شنبه به مزار پدر می‌رفت و ساعت‌ها با او خلوت می‌کرد.

به نقل از همسر شهید مدافع حرم  سعید سامانلو 

کانال تلگرامی شهید رضا دامرودی 

@shahid_damroodi

زمین گِلی

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۱۴ ب.ظ

زمستان سال ۹۳ تعدادی از عملیات های لشکر فاطمیون که پیروزی های بزرگی در تاریخ این لشکر مخلص خدا محسوب می‌شود با سختی های فراوانی بدست آمد.

سردار شهید محمدرضا خاوری با نام جهادی حجت یکی از بازوهای توانمند ابوحامد در سوریه بود. رضا ویژگی های خاصی داشت هیچگاه اهل ریا و خودنمایی نبود. همیشه با نیت خالص فقط برای رضای خدا کار میکرد و همین که خدا می‌بیند برایش کافی بود. برای همین هیچکس درست و حسابی او را نمیشناخت و هنوز هم نمیشناسند.جز عده ای اندک.

شهید حجت مسئول عملیات های استان درعا بود که پس از ابوحامد دومین مقام محسوب میشد. همانطور که بارها گفته شده شهید حجت واقعا یک نخبه نظامی بود که حیف شد خیلی زود او را از دست دادیم و در قبال امانت و یادگار ابوحامد کوتاهی کردیم.

همه میدانند که در طی یکی از عملیات ها در آن سال میخواستیم عملیاتی را شروع کنیم که حاج قاسم امده بود و بهمراه فرماندهان برای بازیدید به خط رفتیم و منطقه را نشان و در مورد ان صحبت کردیم سپس حاج قاسم به ابوحامد گفتند که کار را شروع کنید. در این زمان حجت ابوحامد را به کناری برد و آرام و اهسته به ایشان گفتند که به حاج قاسم بگویید: 《 الان باران زیادی باریده و زمین پر گِل هست و عملیات کار را سخت خواهد کرد و این منطقه ناجور است و بچه ها در گل میمانند بگویید اگر میشود یک هفته صبر کنیم زمین سفت تر شود》شهید ابوحامد هم پذیرفتند و ان را با حاجی در میان گذاشتند و حاج قاسم پیشنهاد را نکته بسیار خوب و موثر دانستند و موافقت کردند و عملیات یک هفته به تاخیر افتاد و سرانجام با موفقیت پایان یافت.

حالا جمع عاشقان از میان مان رفته اند و هیچ در مورد خودشان نگفتند. حالا خیلی ها نمیدانند که حجت آن پیشنهادات و مشاوره‌ها را به ابوحامد میداد و هیچگاه ادعایی نداشت. ابوحامد به دلیل داشتن چنین نیروهایی بود که به خود میبالید و با اطمینان به دل دشمن میزد و پیروز بیرون می‌آمد. روحمان با یادشان شاد....

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

(راوی همرزم شهید)

کانال سردار شهید_حجت

http://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RAZyxJDNv_Cjg