مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

‍ دلنوشته برای شهدای مدافع حرم

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۷ ق.ظ


خطاب میشوند " مدافعــانِ حــــرم " 

و انگار خدا دارد جبران میکند تنهایے زینب 

را در کربـــــلا ...

" ســـــوریہ " معبدیست براے آنانے کہ 

تاریخ را حسرت خوردند و در اشک پیچیدند 

و گویا این تنها فرصت است براے رفتن ...

دمشـــــق مقصدِ پرواز مردانے است کہ 

راه " شهادت "را نہ در سنگرهاے حرف کہ در گذرگاه‌هاے عمل نعمت گرفته اند ...

به زندگے مردانِ حَرَمَ کہ میرسم نگاهم تنها گرِه میخورد 

بہ بصیرت هایے کہ میدرخشند و انگار راهِ دمشق از همین‌جا معلوم است ...

شهیدان ما رفتند تا حریم حرم امن باشد

چه بسا شهیدانی که رفتند و سایه سر نشدند

دل کندن از خواهر

دل کندن از مادر

دل کندن از فرزند و همسر

آنها که رفتند

حالا ما هم بیاموزیم از آنها...

 شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeharam_qom



خاطره ای از شهید بیضایی ۶

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۴ ق.ظ

احمدرضا بیضایی

 ظهور امام زمان (عج)  و مبارزه مسلمانها برای حکومت جهانی امام زمان (عج)،  عمده ‌ترین حرفی بود که محمودرضا توی بحث هایمان میزد و خیلی تکرارش می کرد.

آقا محمودرضا


شهیدی که نحوه شهادت خود را میدانست

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ق.ظ


شهید مدافع حرم جبار عراقی 

چندین بار در طول ۱۲سال زندگی مشترکمان، مطلبی را به من یاد آوری می کرد، از بیان این مطلب ناراحت وحتی گریه می کردم، به من میگفت: نمی دانم چرا فکر میکنم یابهتر بگم یقین دارم مرگم در ســـــرم است چیزی به سرم میخورد وباعث مرگم می شود ،ناراحت میشدم وبهش میگفتم چرا نفوذ بد میزنی عزیزم.

گفت حاج خانم احساس عجیبی دارم، به وی گفتم چه احساسی، برگشت با آرامش گفت احساس قوی دارم که مرگم درسرم است بعد دو دستش را از روی سکان ماشین برداشت وبه علامت انفجار مانند، گفت یقین دارم سرم منفجر میشود.

مبهوط شدم بغض گلویم را فـشار میداد گفتم توکه نمی خوای مرا تنها بزاری که گریه امانم را برید و شروع به گریه کردم و با همان حالت گریان گفتم تو خواب میبینی یا رویت میکنی؟ چرا اینقدر با اطمینان از مردنت وشکل مردنت برام میگی، دلمو به درد میاری صدسال زنده باشی برای ساکت شدنم ادامه داد مامان رضا باید حقیقت را پذیرفت.

 روزی همه میرویم ولی ای کاش خدا مرگی باعزت وحرمت نصیبم کنه، وقتی خبر شهادتش را اعلام کردند خبرهای مختلفی پخش شد بعضی میگفتن سرازبدنش جدا، بعضی میگفتن تیرباران شده....

دیدم صورتش سالم ولی پشت سرش طبق گفته خودش در اثر انفجار متلاشی ومنفجر شده بود.

کانال شهید جبار عراقی  

@shahid_jabar_araghi

شهادت هفت محرم۹۴

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@haram69 


سلام مصطفی عزیزم... هرساله اول محرم پیراهن مشکیت رابرتن میکردی وازفرزندت هم میخواستی مشکی بپوشد. دستان کوچکش رامیگرفتی وهیئت میبردی. میگفتی پسرم بعدازظهربخواب تابتونی شب ازثواب سینه زنی برا امام حسین بهره ببری وطاها باچه ذوقی هرساله منتظرمحرم بود اما... امسال پسرت سرگردون بود انگارمنتظر دستای گرم بابابود تاتوسرمای شبهای پاییزی دلگرمش کنه... امسال طاها بی تاب بود بغض داشت امیرعلی سرگردون بود.. واما خودم توسوزعشق مادرانه دارم میسوزم.

دلنوشته خواهر شهید محمد اسدی

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۳ ق.ظ


دلنوشته 

متن زیبا نوشته شده توسط خواهر محترم وبزرگوار فرمانده شهیدمدافع حرم محمداسدی(غلامعباس)

باسلام وعرض تسلیت خدمت خداجویان دشت کربلا

توکیستی؟ ازکدامین مهرزاییده شدی ؟ازکدامین چشمه نوشیدی، راهت زکجاآغازمی شدقلبت به وسعت کدام دششششت بودونانت ازگندمهای حلال  کدام صحرا آسیاب گشته بودودردل کدام شاهچراغ بیعت خویش رادرراه مجاهدت حق بستی وچگونه دخیل کاروان عشق حسین گشتی وباکدامین نجواغلامی فرزندحیدرکراررادرگوش زمان مکررومکرم داشتی 

توشهیدی زائیده سحرگاه مبعث ،،،همسرابانغمه اذان پابه جهان هستی گذاشتی تااز همان شروع تکبیرعشق رابرسجاده مادراقامه کنی 

وتونیزمبعوث گشتی تاپیام آورخانواده ،محله واجتماع خویش باشی وازاینرو نامت راباخود آوردی * محمد*

وازهمان روز اول مولود دعوت شده کاروان ارباب ومولای خویش شدی ...چرا که مولای حق ،حسین باکاروان واهل بیت خویش درروزمبعث به سوی سرزمین   کرب وبلارهسپارشد

وتونیزهمچو ن جدت ((حبیب بن مظاهر)) ندای هل من ناصرینصرنی امام زمانت رالبیک گفتی وبه رسم قبیله ات بنی اسد بارها بردل یزیدیان زمان رفته وپیکر پاک شهدا را می آوردی و به حکم وجدان ووظیفه شناسی پیکرهمرزمانت رابه وطن باز میگرداندی چراکه دغدغه اسلام وهدایت خفتگان وخواب زده گان راداشتی تابه برکت حضورپیکرشان عده ای ازخواب غفلت بیدارشوندودیگر اینکه به رسم ادب ومهروجودت آنهارابه دستبوسی پدرومادرشان برسانی  ومادرانشان راازچشم انتظاری درآوری همان شد که لبیکت رادربلندای پله معرفت وخلوص پدیرفتندوبه حضور طلبیدندت.

((خوشا به حالت غلامعباسم ،مردخاکی وبااحساسم که امسال درخیمه های ارباب چون همیشه رجز میخوانی 

محرمهای گذشته دلم خوش ومحکم به حضور غیرتت درهیاتها بود وامسال ،جان خواهردلم بسیار خوش تر،که درمحضرشان درروضه های اربابت حسین علیه السلام برای غریبی حضرت مهدی اشک می ریزید وشفیعمان هستی برادرم.

به یاد شهید جاویدالاثر مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس) جانشین محور و فرمانده گردان غلامان عباس


شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همرزمان "بخش ششم"؛

بسم الله الرحمن الرحیم 

با سرعت داشت میرفت، هیچی بهم نگفته بود که کجا میره ...

خیلی نگرانش بودم و پشت بی سیم چند بار پیجش کردم ...

جواب نداد، دلم شکست و گفتم حتماً بابت کار اون دفعه ازم ناراحته ...

ولی من که میشناختمش اون دلش خیلی بزرگ تر از این حرفها بود که کینه ای از کسی به دل بگیره ...

همون لحظه چند نفر دیگه صداش کردن و جواب اونها رو هم نداد ...

گفتم پس خیالت راحت فلانى، از دست تو شاکی نیست ...

چند ساعتی گذشت و دیدم اومد و پریشان و بهم ریخته ...

کجا بودی حاجی؟؟؟!!!!!

چند تا شهید داشتیم و از رفقا بودن ...

چقدر میشناختیشون؟؟؟!!!

خیلی زیاد، از رفقا بودن 

بغلش کردم و گریه کردیم و بعد یخورده گریه که آروم شد ...

بهش گفتم پس باهاشون میری ایران واسه کفن و دفن دیگه؟؟؟!!!!

گفت جواب حضرت زینب سلام الله علیها رو چی بدم؟؟!!!

برای دلم از وظیفم کم بذارم ....

شادی روح شهدا گرانقدر علی الخصوص شهید عطایی صلوات ...

ادامه دارد ...

ابوعلی

خاطرات همرزمان

"دم عشق،دمشق

@Labbaykeyazeinab


‌سلام برآن شهیدانی که با سر رفتند و بدون سرآمدند

سلام برشهیدانی که با پای خودرفتند وبردوش مردم آمدند

سلام برآن شهیدانی که سالم رفتند وباچن دتکه استخوان آمدند

شهید مدافع حرم

 علی امامدادی

بخشی از وصیت نامه شهید دامرودی

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۹ ق.ظ

اینک که به یاری خدواند و پیرو لبیک به رهبر عزیزمان قسمت شد که درمسیر الهی گام بردارم وبعنوان مدافع حرم بی بی حضرت زینب س قدم بردارم خوشحالم و به خود میبالم.

وصیت نامه شهید رضا دامرودی

شهادت: سوم محرم94


پسرم بودی کردی ز ادب تعظیم پدر

یا زینب گفتی و کردی چه عزم سفر

رنج فقدان تو از دل نرود برون عزیز

رحمت حق گشته شامل حالت پسر

جا نمازت پر از عطریاس محمدی بود

آن شمیم گل یاس ز همه گلها بود برتر

خانه را مهر رخ تو رخشان ز نور میکرد

راحتی بخش جان و دل ای عارف پدر

بی تو ای پسرم من در خانه ندارم آرام

دیگر از لطف و صفایت درخانه نیست خبر

رفتی وعده دیدارت وصالت حاصل شد

درقیامت نزد ارباب به خدا کن شفاعت پدر

ارسالی از همسر محترمه شهید بزرگوار سعید سامانلو

خــــــــادم الشـــــهدا

@khadem_shohda


استقبال و آمادگی جوانان نبل و الزهرا از محرم

يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۰۳ ب.ظ

استقبال و آمادگی جوانان  نبل و الزهرا از محرم سالار شهیدان آقا ابا عبدالله الحسین (علیه‌السلام )

تصاویر اختصاصی کانال رسمی  فاطمیون

https://telegram.me/joinchat/BLg3jD72m2rJl4oI74z-SA

✅👆🌹

پرهیز از اسراف زندگی به سبک‌ شهدا

يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۶ ب.ظ


شهیدمدافع‌حرم علیرضا نوری 

 زندگی نامه های شهدا را که می خوانی می بینی چقدر حساس بوده اند به رعایت بیت المال،به عدم اسراف و ...؛ از اسراف نکردن عمر و جانشان بگیر تا دورریختن چند حبه قند و تکه های نان و ...

در زندگی همسرم هیچوقت اسراف جایگاهی نداشت.باقیمانده غـــــذا را دور نمیـریخت.دریخچال نگهداری میکرد تا با وعده ی بعدی مصرف کند.

درمصرف آب بی نهایت صرفه جویی میکرد.

از زمانی که بحران کم آبی جدی شد و با خشکسالی و کمبود بارندگی مواجه شدیم ، در مصرف آب خیلی محتاط بود.

آبی که بعداز استحمام علی اکبرمان در وان حمامش جمع شده بود را هیچوقت در چاه نمیریخت،با اینکه طبقه ی دوم یک آپارتمان زندگی می کردیم ،ولی وان آب را پایین ساختمان میبرد و آب را پای درختان میریخت.

هیچوقت باآب آشامیدنی قالی یا پتو نمیشست.میگفت:" حیفه که آب آشامیدنی مردم صرف شستن پتو و قالی شود و با این وضع کمبود آب باید قالیشویی این کار را انجام بده.و اینقدر این مساله براشون مهم بود که به دیگران هم تذکر میدادند.

گاهی شاید بگویید این شهدا دیگر خیلی سخت می گرفتند! اما حقیقت این است که آنها - «اشد حبا لله» ها - از 

« لایحب» های الله سخت می هراسیدند؛ 

《لا تسرفوا انه لایحب المسرفین》

پیام شهدا به جامعه صرفه جویی و پرهیز از اسراف است.

معنویت و مقابله با گناه

نقل از همسرشهید

 کانال شهید   

@shahid_Alireza_Nouri

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69 

هدف دشمن از نظر شهید بیضایی

يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۵ ب.ظ


آقا محمودرضا می‌گفت: دشمنان قصدشان این است که الگوی مقاومت شیعی را به الگوی تکفیری در برابر اسرائیل تبدیل کنند. 

هدف‌شان از اینکه این همه سلاح، تروریست، امکانات و پول به آنجا ریخته‌اند، این است که مقاومت شیعی را با مقاومت تکفیری-سلفی جایگزین کنند.

آقا محمودرضا

نوشته دست ابوعلی

يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۸ ب.ظ


قربون یارقیه برم فرمانده  رو دست نوشتی

(دم عشق؛دمشق) 

کرامتی از شهید مدافع حرم

يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۴ ب.ظ

روزی که قرار بود محمد تقی را در امامزاده عقیل به خاک بسپارند.. زن و شوهر جوانی وارد امامزاده شدند و حیران به این سو و آن سو میرفتند!

هنوز ساعاتی مانده بود تا این شهید را به امام زاده بیاورند و کسی از صاحب این قبر خبر نداشت.

دونفر مشغول آماده کردن مزار شهید بودند؛ اما کسی نمیدانست قرار است شهید #مدافع در این مقبره بیارامد.

زن و شوهر جوان پس از اینکه از حرم امام زاده خارج شدند؛ به سوی قبری که در حال آماده شدن بود آمدند و سوال کردند: اینجا قبر کیست؟

مسئول حاضر در گلزار شهدای امامزاده گفت: شهیدی را به اینجا خواهند آورد. ما این مزار را برای او آماده میکنیم.

آنها دوباره سوال کردند: این شهید از کجا آمده و...

گفت: او جزء مدافعان #افغانستانی حرم حضرت زینب سلام الله علیها بوده و به شهادت رسیده..

با شنیدن این سخن آنها شروع به بیقراری و گریه نمودند! 

مسئول گلزار با تعجب جلو رفت و علت را جویا شد که برای چه ناراحت شدید؟ 

مرد جوان بعد از اینکه اشکهایش را پاک نمود گفت: ما اهل همین منطقه هستیم..دیشب همسرم خوابی را دیده و صبح بدون هیچ وقفه ای راهی این امامزاده شدیم..

بعد جریان خواب را این گونه شرح داد: 

همسرم حضرت زهرا سلام الله علیها را در رویا مشاهده نمودند. حضرت صدیقه فرمودند: فردا شهیدی را که برای دفاع از دخترم به شهادت رسیده ؛ به امامزاده عقیل خواهند اورد.. حتما به استقبالش بروید..

ساعتی را منتظر پیکر مبارک این شهید گذراندند.

مردم هم با شنیدن این خبر آمدند و جمعیت برای استقبال آماده شد. ..

نمی دانید آن روز در امامزاده چه معنویتی ایجاد شد.

از کتاب " چهل حکایت و خاطرات شنیدنی از شهدای لشگر فاطمیون" صفحه 202

کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 

خاطره ای از شهید علیرضا بریری

يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ب.ظ


با عرض سلام .خاطره در مورد شهید علیرضا بریری از لشکر ۲۵ کربلا و مازندران 

ما در منطقه خان طومان مستقر بودیم و تازه با این بزرگوار آشنا شده بودم. که درست چند روز بعد دشمن به ما حمله کرد و این مرد در پشت خاکریز آروم و قرار نداشت با تیربار شلیک میکرد و میدوید اینطرف با آرپیجی خودم دیدم دوتا تانک دشمن رو زد خلاصه با هرچه دم دستش بود میجنگید اونروز باور بفرمایید با شجاعت ایشون ما پیروز شدیم و دشمن عقب نشینی کرد.بعد چند روز که فرصتی دست داد از این دلاور که حالا نورانی تر شده بود پرسیدن چرا اینقدر با شوق وذوق میجنگی و آروم و قرار نداری جوابی داد که مو بر تنم سیخ شد گفت من در موقع جنگ حضرت زینب .س. را میبینم که به من نگاه میکند و لبخند میزند من ابتدا باور نکردم تا اینکه آن روز آمد روز سقوط خانطومان .من با همه ی شلوغی حواسم به علیرضا بود او باز شروع کرد به جنگیدن و چه جانانه میجنگید و صحنه ای را که میدیدم باور نمیکردم ...این شهید بزرگوار وسط معرکه جنگ به پشت سرش نگاه میکرد و لبخندی میزد که اورا اسمانی تر میکرد این نگاه کردنش چند بار تکرار شد و من یقین کردم خود بی بی نظاره گر ایشون هستند من به فراخور کارم خودم را به جایی دیگر رساندم و در این حین مجروح شدم و دیگه چیزی نفهمیدم تا تهران ‌...در بیمارستان خبر شهادت علیرضا و چند تن ار رفقای نازنینم‌ را دادند که گریه میکردم و پزشک فکر میکرد از درد جراحت گریه میکنم او هیچ وقت نفهمید که پاره های تنم در خانطومان جا مانده 

در خانطومان. بچه ها از چهار طرف مورد هجوم واقع شدند و با شجاعت جنگیدند و عقب ننشستن و شهید شدند شهدایی که خودشان نحوه شهادتشان را انتخاب کردند و خیلی ها گمنامی را انتخاب کردند همچون حضرت مادر و الان جاوید الاثرهای زیادی بجا مانده جای جای خاک خانطومان گلی پرپر شده است.