مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خاطره مادر شهید حامد جوانی از او

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۰ ب.ظ


بسم رب الشهدا...

تقریبا پنج، شش ماهه بود تازه دندان های اش در آمده بود. او را خواباندم تا سریع از نانوایی سر کوچه نان بخرم.

موقع برگشت به خانه یکی از همسایه ها سر راهم را گرفت و شروع کرد به صحبت کردن، کمی طول کشید. ولی اطمینان داشتم که حامد به این زودی ها بیدار نمی شود ولی یک لحظه غوغایی شد در دلم زود خداحافظی کردم و به خانه برگشتم.

در را که باز کردم، دیدم حامد سر و رویش خونیست و گریه می کند. به قدری سرش را به نرده ها زده بود که تمام دندان های جلو شکسته بود. آرام اش کردم و از آن روز دچار دغدغه و نگران چند ساله ی او شدم که تا هفت سالگی بدون دندان چگونه قرار است غذا بخورد؟!

تقریبا یک ماه نشده بود که روزی دیدم دندان های دیگری شروع به رشد کردن. خیلی متعجب بودم و باور نمی کردم دندان های شیری که فقط یک بار در می آید چطور شده که برای حامد مجددا شروع به رشد کرده است...

اما الان حکمت خدا برایم روشن شده

وقتی خدا کسی را انتخاب میکند، توجه ویژه ای نیز به او دارد.

راوی مادر شهید حامد جوانی

سردار همدانی و نمازخوان کردن ارتش سوریه

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ب.ظ


       

 این متن مخصوص بانوان زهرایی این سرزمین است. بانوانی که رسالتی عظیم بر دوش ایشان نهاده شده. آری! تابوت شهید در واقعیت بر دوش بانوان ایرانی است و ایشان باید راه و نام و یاد و مرام و عقیده شهید را در رگهای جامعه تزریق کنند. به همین دلیل لازم دیدم خواهرانه با ایشان به گفتگو بنشینم..

از خواهری که بیست سال هم نفس برادرش بوده، این سخن را بپذیرید که داغ بزرگ دل محمدرضا، بی حرمتی به مادرسادات بود چرا که بارها در دستنوشته هایش خواندم: شرمنده ام که از غم مادر نمرده ام. آن زمان که حرامیان را اطراف حرم دخت امیرالمومنین دید، به غیرتش برخورد و همراه سایر شهدای مدافع حرم، جانش را برسر غیرتش داد. آنجا که ماجرای حرامی و معجر و بی حرمتی به حرم آل الله برایشان تداعی شد، همه دست از جوانی کشیدند. حق محمدرضا و برادران شهیدش این است که بر مزارشان با ظاهری زهرایی حاضر شوید. به گونه ای که شان یک بانوی مسلمان و مرید حضرت مادر سادات است...

این نکته صحیح است که امثال محمدرضا، دست ما زمینی ها را رها نمی کنند. در مرام هیچ برادری نیست که برادران و خواهرانش را در تاریکی رها کند. اینکه شما عزیزان شهدای مدافع حرم را برادر معنوی خود می دانید هم قطعا هدیه ایست از جانب شهدا و اینکه ایشان را برادر خطاب می کنید هم می تواند کمک کننده بهبود رابطه شما با شهیدتان باشد.

اما...

شان شهید را تنها خدایی می داند که روزی دهنده شهداست. شهید، ناظر وجه الله است. شهید، بعد از حضرت ولی عصر( عج) واسطه فیض بندگان است. جایگاه شهید، عند ملیک مقتدر است. مسلما برخورد با چنین مقام رفیعی، ادب و مرام خاص خود را دارد. نوشتن متن های عاشقانه در شان شهید نیست، مخصوصا زمانی که این متن سبب سوءظن شود و مخاطب را مجبور به پرسیدن این سوال کند که: شما با شهید چه نسبتی دارید؟؟!!

مراقب الفاظی که برای برادر شهیدتان استفاده می کنید، باشید مبادا سبب بی احترامی و سوءظن شود. 

محمدرضا و سایر شهدای مدافع پاک به دنیا آمدند، پاک زیستند و پاک به درگاه الهی خوانده شدند. با برخی متن ها، آستان پاکشان را آلوده نکنیم.

منطق خواهر، صبر و مقاومت و سوختن در راه برادر است. خواهری را تنها باید از عمه سادات آموخت آنجا که بعد از برادر، عَلَم را بردوش گرفت و تضمین خون برادرش شد. اینک علَم بر دوش شماست. راهش را، مرامش را، عقیده و هدفش را از روی زمین بردارید و بر دوش گیرید. 

از شما عزیزانم صمیمانه تشکر می کنم، دست همه شما را با محبت می فشارم. این سخنان تنها درددل های یک خواهر بود. امیدوارم در راه دفاع از عقیده مقاومت، هرکدام زینبی باشیم برای شهدایمان و سربازی باشیم برای مولایمان.

برای عاقبت بخیری یکدیگر دعا کنیم، درهای رحمت الهی هرگز بسته نمی شوند.

انگار که یک کوه ، سفر کرده از این دشت

آنقدر که خالی شده ، بعد از تو جهانم ...



خواب دختر شهید مرتضی کریمی

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۵۲ ب.ظ


ملیکا دختر چهار ساله شهید والا مقام مرتضی کریمی شالی صبح زود وقتی که از خواب بیدار میشه به مامانش میگه دیشب خواب بابامو دیدم.. چه خوابی دیدی دخترکم:

دیشب خواب دیدم که بابام سوار هواپیما بود ویه کلاهی هم تو سرش بود برام دست تکون داد وبا لبخندیواش یواش رفت به سمت خورشید.ملیکا کوچولو این خوابرو همزمان با لحظه شهادت باباش میبینه که بدنش زیر انفجارمستقیم موشک داعش همچون فرزند مولایش امام حسین اربا اربا شد.


شهید جاویدالاثرمرتضی کریمی 

 شهید مقاومت اسلامی 

https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndFYhOL9lB4MqQ



شهید سید علی شاه از شهدای تیپ زینبیون

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۴۵ ب.ظ



شهید “سیدعلی شاه” فرمانده پاکستانی یکی از دسته‌های نظامی تیپ زینبیون بود که چند روز پیش در درگیری با تکفیری‌ها در حوالی نبل الزهرا سوریه به شهادت رسید.

این جوان متاهل که به مدت ۲ سال در سوریه حضور داشت، شجاعتش زبانزد همه بود. همرزمانش می‌گویند هرجا که برای عملیات داوطلبی می‌خواستند، خود و دسته‌ی تحت فرماندهیش اعلام آمادگی می‌کردند.

در بخشی از وصیتنامه این شهید آمده است: «ما درس آزادگی از کربلا آموختیم. بهترین زندگی، زندگی باعزت است و اگر عزت نباشد زندگی معنا ندارد و این یکی از بزرگترین درس‌های کربلاست. تا حرم حضرت زینب(س) کاملا آزاد نشود از سوریه برنمی‌گردم.»

خاطره از برادر شهید محمدحسین میردوستی

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۳۹ ب.ظ



من طاقت ندارم برادرم را تنبیه کنند و تماشاچی باشم

در دوره آموزشی هم با محمد حسین یکجا بودیم. قشنگترین خاطره‌ای که از او دارم هم در این دوره اتفاق افتاد. مربی آموزش من را تنبیه کرد و یک مسافتی را تعیین کرد تا غلت بخورم. لحظاتی بعد دیدم یک پاسدار دیگر هم با من غلت می‌خورد. وقتی ایستادم متوجه شدم سید محمد حسین است، بلند شد پرسیدم: مگه تو را هم تنبیه کردند؟ گفت: «نه! من طاقت ندارم برادرم را تنبیه کنند و تماشاچی باشم».

ما از شهادت و کشته شدن در راه خدا هیچ باکی نداریم

وقتی برادر باشی گاهی ممکن است دعوا هم بکنی دیگر! ما هم گاهی دعوا می کردیم اما یک ساعت بعد آشتی بودیم. انگار نه انگار که همین چند لحظه پیش اوقات همدیگر را تلخ کردیم.

این را هم باید تاکید کنم که ما از شهادت و کشته شدن در راه خدا هیچ باکی نداریم و ان‌شاءالله با قدرت این مسیر را ادامه می‌دهیم و ان شاءالله که در این مسیر ما هم به شهادت برسیم.

منبع:

@shahidmirdoosti

@Shohadaye_Modafe_Haram

شهید محمد موسوی حسینی از لشکر فاطمیون

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۳۳ ب.ظ



 ییکر مطهر شهید "سیدمحمد موسوی حسینی" از روحانیون مدافع حرم لشکر فاطمیون روز سه‌شنبه (۹۴/۱۱/۶)  در حرم حضرت زینب(س) در دمشق سوریه تشییع شد. پیکر این شهید روز چهارشنبه (۹۴/۱۱/۷)  ساعت 14 در قم به همراه پیکرهای مطهر 6 شهید مدافع حرم دیگر از لشگر فاطمیون و تیپ زینبیون، تشییع و در بهشت معصومه به خاک سپرده شد.

این روحانی شهید که برادر و پدرش نیز چند روز پیش در درگیری با نیروهای تکفیری به شهادت رسیده بودند، کودکش تازه به دنیا آمده‌اش را ندید و آسمانی شد.

 او در وصیتنامه‌اش آورده است: «این زمانه مقدس است. وقت صاحب الزمان است. قدربدانید. بنده حقیر سراپا تقصیر از شما عزیزانم طلب حلالیت و مغفرت دارم. خداوند ان شالله به همه شما توفیق شهادت بدهد.

بنده لایق نبودم که شهید بشوم و مرا شهید خطاب نکنید بلکه بگویید عبد حقیری بودم سرافکنده بودم نزد امیرالمؤمنین و مادرم زهرا که نتوانستم خادم خوبی باشم و به این زودی حرم را ترک کردم عزیزانم سعی کنید درهمه مراحل زندگیتون امید بخدا رو فراموش نکنید و سعی کنید همیشه متوسل به مادرم زهرا بشوید آخر مادرم غریب بود. اللهی راضیم به رضات. از همه شما التماس دعا دارم به امید روزی که قیامت نزد مادرم زهرا(س) همدیگر را ملاقات کنیم.»

شهیدحجت اصغری شربیانی

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۴۸ ب.ظ


دختری داد میزد، گریه میکرد... میگفت میخواهم صورت برادرم را ببوسم، اما اجازه نمیدهند...! یکی گفت: خواهرش است، مگر چه اشکالی دارد؟!! بگذارید برادرش را ببوسد...؛ گفتند شما اصرار نکنید نمیشود...! «این شهید سر ندارد»



شهید شهریاری از زبان مادرش

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۴۳ ب.ظ


مادرش می‌گوید اکبر جانش را برای حکومت داد و برخلاف دیگران چیزی هم نخواست.

دو سال از ازدواج شهید شهریاری گذشت که شهید شد. سه سال قبلش به سوریه رفته بود و سالم برگشته بود اما آخرین بار که به منطقه می‌رفت زنش گفته بود که نرو، اگر مجرد بودی عیب نداشت اما الان که زن و بچه داری نرو. همسر شهید شهریاری بار آخر گفته بود من افتخار می‌کنم همسر شهید باشم اما این بچه چه گناهی کرده است که بدون پدر بزرگ شود؟ اکبر همسرش را قسم می‌دهد که بگذارد برود که زنش راضی می‌شود و او را به حضرت زینب (س) می‌سپارد.

پیام همیشگی شهید صدرزاده

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ب.ظ

جوان ترین مدافع حرم شهید سید مصطفی موسوی

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۳۷ ب.ظ



 مادر شهید بزرگوار میگوید: اصلا اهل بیرون رفتن و گردش و تفریح نبود تا وقتی که عاشق تفکرات شهید بابایی شد و مرتب در اینترنت اطلاعاتی پیدا میکرد و میخواند و فیلمهای مربوط به او را می دید. مادرشهید ادامه میدهد: میدانستم آموزش میبیند،اما نمیدانستم کجا؟ققط میدیدم ریاضت میکشد. با آب سرد حمام میکرد، روی موکت و بدون بالش و پتو میخوابید،از زندگی دست شسته بود و وقتی دلیلش را میپرسیدم میگفت: مادر باید برای شرایط سخت آماده باشم . باید سرم را روی سنگ بذارم و بخوابم. مامان تو که در سوریه نیستی مراقبم باشی. مامان وابسته این دنیای بی ارزش نباش.من هم دل کنده ام و میدانم روزهای خوبی در آن دنیا در انتظار من است...

مادر شهید ادامه میدهد: با وجود کم سن و سال بودن اصلا وابسته به این دنیا نبود و همه را تشویق به وابسته نشدن به دنیا و متعلقات آن میکرد.میگفت:مادر برای هر فردی در دنیا یک روز، روز عاشوراست و ندای _هل من ناصر ینصرنی_را میشنود. من هم این ندا را شنیده ام و باید بروم، اما اگر تو راضی نباشی و اجازه ندهی خودت باید جواب حضرت زهرا(س)و حضرت زینب(س) را بدهی..

مصطفی طراح و مبتکر خوبی بود حتی طرح یک ناو را به سازمان نخبگان فرستاد و بالاترین امتیاز را گرفت و بعد از یک ماه در کشور کانادا پذیرفته شده بود و برایش دعوت نامه آمده بود که برای ادامه تحصیل به کانادا برود، اما مصطفی قبول نکرد.

  منبع:                                  

@sangarshohada📎

به قلم دوست شهید (شهید بیضایی)

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۳۳ ب.ظ



چند ماه پیش بود که با همسرم از جلوی امامزاده طاهر (ع) کرج رد می شدیم. مثل همیشه ایستادم تا به آقا سلام عرض کنم. یه دفعه توجهم به چندتا بنر جلوی در امامزاده جلب شد. روشون تصاویر چند شهید بود. یکی از تصاویر برام خیلی آشنا بود تو تاریکی رفتم جلوتر تا بیشتر دقت کنم. خشکم زد. باورم نمی شد این عکس محمودرضا باشه… تو یکی دو دقیقه خاطرات زیادی از ذهنم گذشت. انگار همین دیروز بود 18 شهریور 1380 من از تهران عازم پادگان ولیعصر (عج) اردکان شدم. شب موقع خواب تو آسایشگاه صحبتهای چند تا از بچه ها نمیذاشت بخوابم. ترکی حرف میزدن و من که متوجه نمی شدم خیلی حرص میخوردم ولی چیزی نگفتم. صبح اومدم تذکر بدم بهشون اما محمودرضا رو که دیدم بی خیال شدم. چهره آروم و مهربونی داشت. تقسیم که شدیم افتادیم تو یه گروهان و رفاقتمون از اونجا شروع شد. شب آخر که خداحافظی می کردیم از بین بچه های تبریز دو نفر بودن که خیلی سخت بود جدا شدن ازشون؛ یکی شون محمودرضا بود. تو دلم گفتم چی می شد اگه باز با هم یه جا میوفتادیم. صبح رسیدیم تهران گفتن برین 10 روز بعد بیاین که اعزام بشین اهواز آموزش پدافند. 10 روز بعد در کمال تعجب بچه هایی که پذیرش یگان موشکی سپاه شده بودیم رو فرستادن یه پادگان تو جاده خاوران و اهواز نرفتیم. بچه های تهران و کرج و تبریز بودیم. ماه رمضون بود و اون پادگان قدیمی و داغون. اولش می خواستم شبها بمونم و برنگردم کرج؛ بیشتر به خاطر محمودرضا. اما یه شب که موندم دیدم سرمای آسایشگاه قابل تحمل نیست. یادمه یه روز از صبح تا غروب به محمودرضا اصرار کردم این یه ماه مهمون من باشه، می گفتم غروب میریم کرج خونه ما صبح میایم. هر چقدر گفتم که خونمون بزرگه و اتاق من از بقیه جداست و در سوا تو حیاط داره و… فایده نداشت. می گفت دوست دارم باهات بیام اما اگه بچه هارو تنها بذارم بی معرفتیه آخه ما با هم از تبریز اومدیم. یکی از شبای احیا بهم گفت می خوام امشب برم مرقد امام ولی تهرانو بلد نیستم. با یکی دیگه از بچه ها می خواستن برن. منم تا یه جاهایی باهاشون رفتم و راهنماییشون کردم که چطور تا مرقد برن و برگردن.

عموی من 29 دی 1365 تو عملیات کربلای5 شهید شدش. اون سال قرار بود سالگردش تو خونه مراسم بگیریم و شام بدیم و البته از محمودرضا قول گرفتم که اگه بود حتما بیادش.

الان که تاریخ شهادتشو دیدم جا خوردم. می گفت خوش به حال عموت که تو کربلای 5 شهید شده.

عکس یادگاری از خدمت به همراه دست خطش تو دفتر خاطرات سربازی برام خیلی عزیزن. هنوز صداش تو گوشمه و چهره معصومش جلوی چشمم...

به مناسبت 29دی ماه سالگرد شهادت شهید محمودرضا بیضائی

منبع:

https://telegram.me/Shahid_Ali_Amraee

دستخط شهید مهدی نورزی

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۳۲ ب.ظ

سخن همسر شهید صدرزاده بعد از شهادت او

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۷ ب.ظ



دیشب مشغول کارهای محمد علی بود فاطمه با یه خوشحالی وشادابی که درطی این مدته بعد از شهادت آقا مصطفی ندیده بودم اومد کنارم گفت مامان میدونی الان به جز بابا مصطفی حضرت آقا هم بابای منه تازه امام زمان وامام علی هم بابای من هستن راستی مامان چون من مثل حضرت رقیه بابام شهید شده خود امام حسین هم بابای منه.

از حرفای فاطمه خانم تعجب کردم گفت این حرفا رامعلمتون گفته.

گفت خود شما در مورد احسان پسر شهید باد پا میگفتی که الان امام زمان مثل باباشونه خوب منم به حرف شما فکر میکردم خودم متوجه شدم


شهید مدافع حرم فاطمی اطهر(ممبینی)

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۴ ب.ظ

 


بار دیگر ایران اسلامی فرزندی را در راه عقیده و شرف و مبارزه با تکفیر و شرک در کیلومترها دورتر از مرزهایش به آستان آل محمد تقدیم کرد تا باردیگر ثابت کند که انقلاب اسلامی همیشه پرچمدار مبارزه با ظلم و استکبار است.

این بار شهیدی از دیار نخل های بی سر از سرزمین مقاومت و ایثار خوزستان

حمیدجان آخر به آرزویت رسیدی، چقدر مشتاق شهادت بودی، این روزها چقدر آسمانی شده بودی...

چه خوب رفتی و خود را به قافله عشق رساندی. زمین جای برایت نداشت. باید می رفتی تا ثابت کنی که درهای شهادت باز است ولی مرد میدان می طلبد.

حقیقتا تو مرد این میدان بودی و خوب نقشت را بازی کردی و رفتی.

و اما ما دنیاطلبان هنوز پایمان می لنگد. دور خود حصاری از تعلقات کشیده ایم.

حمیدجان هنوز مناجات هایت در کنار شهید حمید رمضانی شنیده می شود. چه خوب از شهید حاجت شهادت را گرفتی. شنیده ام که وصیت کردی در کنار او دفنت کنند.

آری همان جای که یک عمر با شهید خلوت کردی خوب جای برای قرار همیشگیت می تواند باشد.

راوی:

خادم الشهدا : علی حسنی پور