مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خداحافظی آخر شهید "ابوهادی"

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۴۷ ق.ظ

به خانواده اش نگفته بود که به سوریه می‌رود. وقت رفتن با گوشی مقداد (دوست شهید) با خانواده و مادرش تماس گرفت و با  خوشحالی‌ که پر از بغض بود در گفتگویی عاشقانه با مادرش گفت: دارم می‌روم مشهد و ان‌شاءالله سریع برمی‌گردم. حاج خانم هم به‌ روی خودش نیاورد و خداحافظی کرد.

بعد از اینکه علی از ما جدا شد مادر به گوشی مقداد زنگ زد و با صدای لرزان گفت: علی رفت سوریه؟

مقداد هم گفت: علی به شما گفت می‌روم مشهد مادر جان، مشهد یعنی محل و مکان شهادت، ان شاءالله هر آنچه خیر است برایش رقم بخورد.

علی رفت مشهد، پیکرش را از سوریه به معراج الشهدا آوردند. از پهلو مجروح شده بود و به دلیل خونریزی در شب 24 محرم در باغ زیتونی حوالی حلب شربت شهادت را نوشید. فاطمیون و مجروحیت‌شان از پهلو آتش به جان شیعه انداخته است.



شهید ابوهادی، عالم عامل

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۳۹ ق.ظ

از همرزمش ابوعلى پرسیدم : مگر مدافع حرم شهید علی تمام زاده براى کار فرهنگى نیومده بودن اونجا؟ پس خط مقدم چیکار می کردن؟

ابوعلی در پاسخم گفت :

یکی از رسالت های روحانیون در جبهه های مقاومت، پرداختن به مسئله شهادت و جهاد و پرورش روحیه شهادت طلبی درمیان رزمندگان است.
قطعا زمانی این مباحث تاثیر گذار خواهد بود که صاحب سخن نیز عامل به مسائل مطرح شده باشد.
در راستای این مسئولیت خطیر مدافع حرم، شهید علی تمام زاده  (شهید ابوهادی) همگام با رزمندگان در مناطق عملیاتی حضور یافته و جهاد می نمودند که در این راه بار رسالت خود را آنگونه که باید به مقصد رسانده و به فیض شهادت نائل آمدند.

مجروحیت شهید صدرزاده در تکرار تاریخ

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۱۸ ب.ظ

هر دو عکس شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم)مجروحه و اونی بغلش کرده برادر شهید هستن....

عکس بالا از زبان محمدحسین برادر شهید: سال 76 بابام جیره سپاه و گرفته بود پوتیناش کوچیک بود ساقشون رو کوتاه کرد و دادشون به مصطفی... مصطفی شروع کرد غر زدن که من کفش اینجوری نمیخوام که بابام به حرفش گوش نداد فردا صبحش مصطفی با همون پوتینا میره مدرسه توی راه میخوره زمین و نیسان حمل شیر از رو ی پاشنه پای چپش رد میشه پاش میشکنه دکتر گفت خدا رو شکر کنید پوتین پاش بود وگرنه استخوان پاش خرد می شد

عکس پایین به نقل از همرزم شهید (ابوعلی): عکس پایینی هم مربوط به پارساله که تو عملیات دیرالعدس تیر تیربار دشمن به پاش (سید مصطفی) خورد و برای بار ششم جانباز شد...

ابوعلی در ادامه میگه: شهدا هم شوخ بودند و هم شاد

هم جدی و غمگین بودند...

پر از اخلاق های متضاد درست...

خوف و رجایی که مومن باید داشته باشه...

کاش درک کنم و عمل کنم اخلاقشون رو ...

اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک


خاطره ای از همرزم شهید سیدمصطفی صدرزاده

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۰۷ ب.ظ

یه خاطره از شهید سیدابراهیم براتون میگم...
پارسال حدود اسفند ماه بود که سید ابراهیم مرخصیش رسیده بود و با یکی از بچه ها داشت میرفت ایران. ..کارها رو بهم سپرد و هماهنگیهاشو کرد و وسایلش رو جمع کرد که ببرمش فرودگاه....تو ماشین بهم گفت ابوعلی یه بطری کوچیک (بطری آب یکنفره محتوی عطر خالص حرم)از خادم حرم حضرت زینب سلام الله علیها هدیه گرفتم که هر چی گشتم پیداش نکردم...تو اونو ندیدی؟
گفتم نه سید جان...
چه شکل و رنگی بوده؟
گفت رنگ چایی بود....که یه دفعه اون نفری که همراهمون تو ماشین بود گفت سید یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
سیدم گفت نه عزیرم بگو...
اونم گفت راستش من فکر کردم بطری چایی هست که مونده و سرد شده.... (تو منطقه گاها به دلیل کمبود امکانات رزمنده ها تو این بطری ها چایی میخورن) و اونو چند روز پیش انداختم سطل آشغال....
فکر میکنین سید چه برخوردی کرد و بهش چی گفت؟؟؟



فورا دست کرد جیبش و دقیق یادم نیست 1000 لیر سوری یا 5000 لیر سوری(اون موقع هر 1000لیر سوری تقریبا معادل 15000تومن بود) داد بهش و گفت:
"این هدیه رو دادم فقط برا صداقتت"....

نقل از: ابوعلی - دوست و همرزم شهید صدرزاده

هدیه مقام معظم رهبری به شهید جوانی

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۴۵ ب.ظ

تبرک رهبر به شهید جوانی

عکس: چفیه و انگشتر متبرک به حضرت آقا.

حامدم وقتی تو کما بود, پرستارها اصلا اجازه نمیدادن حتی با یه دستمال خونها و جای زخمای بدنشو تمییز کنیم.
تا اینکه تقریبا سی اُمین روز بود که از دفتر مقام معظم رهبری تشریف آوردن و گفتند که از طرف رهبر چفیه ای آوردیم و ایشون فرموده اند که این چفیه رو به بدن آقا حامد بکشید. و در کنار اون یه انگشتر شرف الشمسی رو هدیه دادند و گفتند آقای سید حسن نصرالله این انگشتر رو به رهبر فرستادن رهبر هم تبرک کردن و فرستادن برای شما.
برای این که مریض های دیگه معذب نشن چفیه رو دادم به یکی از پرستارها تا ببرن پیش حامد...
یکی دو ساعت که گذشت همون پرستار اومد و گفت می خواییم آقا حامد رو ببریم حموم.
یه آن تعجب کردم که تا دیروز اجازه ی دستمال کشیدن هم نمی دادن الان می خوان ببرن حموم؟!
از ته دلم خوشحال شدم و دعاشون کردم...
اونجا بود که فهمیدیم به برکت نفس یک سید بزرگوار، نائب امام زمان، این اتفاق افتاد.
دکترها و پرستارها میگفتن یک مریض کمایی رو هرگز به حموم نمی برن...اصلا امکانشم نیست!!!
وقتی حامد رو آوردن قیافش کلی تغییر کرده بود...خونا از بدنش پاک شده بود و چهره ش عوض شده بود.

نقل خاطره از مادر صبور شهید مدافع حرم حامد جوانی

روی نگین انگشتر یه ذکر و آیه ی زیبایی نوشته شده که مرهم درد و زخم دل همه ی خونواده های شهداست.

«الا بذکرالله تطمئن القلوب»


آرزوی شهادت حامد جوانی

هوالشهید

در تصویری که مشاهده می کنید ,صفحاتی از دفترچه آغشته به خون شهید جوانی هست که موقع شهادت تو جیبشون بوده و از ترکشهای ریز موشک تاو نیز بی نصیب نمونده.

با توجه به تخصص و موقعیت آقا حامد که در قسمت توپخانه فعالیت داشتن در این دفترچه محاسبات و گراهای توپ هایی هست که برای نابودی داعشی ها و تکفیری ها انجام میدادن..
ولی در بین این محاسبات و اعداد و ارقام چند مورد خودنمایی میکنه..
در یکی از این صفحات طرح و نوشته ی زیبای «یا زینب» هست که با نگاه کردن به این کلمه آرامش و صبر عجیبی به انسان منتقل میشه و بر خلاف کفار، ترکش های بی جان ادای احترام کردن به این نوشته و هیچ صدمه ای به این کلمه وارد نکردن.
در صفحات آخر دفترچه هم نقاشی هست که بدون دست کشیده شده..
نمی دونم وقتی این نقاشی رو میکشیدن وقتی به قسمت دست رسیدن چه حالی شدن و چه معامله ای با معشوق کردن..که در نهایت همچون مولاشون حضرت ابوالفضل شهید شدند.

و نیز در یکی از صفحات دفترچه شعر معروفی نوشتن که غیر از تجلی عشق و ارادتشون به مادر سادات و امام علی، نشون دهنده ی اوج دلتنگی و دلشکستگی آقا حامد در نیمه شب های سوریه هست...

«شب، شهر همه در خاموشی

شمع من سوسو نزن حیدر خجالت میکشد
دست بر پهلو نزن حیدر خجالت میکشد
جان من بر لب رسید از سرفه هایت جان من
خانه را جارو نزن حیدر خجالت می کشد
من خودم گیسوی زینب را مرتب می کنم
شانه بر گیسو نزن حیدر خجالت می کشد.»

شادی روحمون با یاد شهدا:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.



آرزوی کودکی و بزرگسالی شهید تمام زاده

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۱۶ ب.ظ

ابوهادیمادر شهید مدافع حرم علی تمام زاده:

به من تبریک بگویید
پسرم علی در کودکی انشاء نوشته بود:

خوش به حال آن هایی که به جنگ رفتند
کاش من هم بزرگ بودم ، می رفتم و شهید می شدم...

و اما آخرین باری که به سوریه می رفت گفت:

دوست دارم محرم برم سوریه اگه شهید بشم همون محرم شهید بشم ...

شهید علی تمام زاده

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ب.ظ

شهید حجت الاسلام علی تمام زاده با نام جهادی "ابوهادی" از مدافعان حرم حضرت زینب ( سلام الله علیها ) روز جمعه 24 مجرم  در جریان عملیات محرم که از ابتدای ماه محرم آغاز شده است توسط نیروهای تکفیری وهابی داعش به شهادت رسید.

حجت الاسلام تمام زاده از اهالی شهر کرج استان البرز و یکى از طلاب فعال فرهنگى در سوریه بود .که پیکر وی پس از یک شبانه روز که در محلی ما بین نیروهای مقاومت و دشمن در شهر حلب قرار داشت تا با تلاش رزمندگان اسلام بازگردانده شد.

چگونه همنشین آقا سید مصطفی صدرزاده شویم؟!

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۲ ق.ظ


خواب:
دو شب پیش خواب دیدم دارم می میرم ،یکی بهم گفت: دوست داری با کی باشی این دم آخر?!!
گفتم:آقا مصطفی... برای بار آخر ببینمش وباهاش بریم پارک مثل بچگی ها مون...
بهم گفت: اگه میخوای با مصطفی همنشین باشی هر شب زیارت عاشورا بخوان...

(خواب دختر دایی شهید)

وصیتنامه شهید " حامد جوانی"

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۱۴ ق.ظ

شهید حامد جوانی

این وصیت نامه در حاشیه مراسم بزرگداشت شهدای مدافع حرم استان آذربایجان شرقی، توسط  پدر بزرگوار این شهید  منتشر شد.

"بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا اباعبدالله

یاحسین تا آخرین قطره‌ی خون نمی‌گذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود. تنها دلخوشی من برادر زاده‌ام علی است که وقتی او بزرگ شد بگوید که عمویت برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفته و شهید شده است، بگذارید علی افتخار کند.

مادر عزیزم اگر بنده توفیق شهادت پیدا کردم و برای من مجلس یادبود گرفتید در عزای من گریه نکنید چراکه دشمنان اسلام شاد و خرم می‌شوند و اگر گریه کنی در روز قیامت حلال نمی‌کنم و نیز مادرم بنده ان‌شاءالله در این سفر که به سوریه می‌روم عمودی می‌روم و افقی به ایران بازمی‌گردم و نیز به گروه موزیک لشکر بگویید چون من با شما سابقه دوستی و همکاری داشتم موقع ورود پیکر من به تبریز بصورت عالی و منظم به نواختن موزیک بپردازید.

پدر عزیزم به دلم افتاده که این آخرین سفر من به سوریه می‌باشد و می‌دانم که شهید خواهم شد لذا از صمیم قلب مرا حلال کنید.

ای عاشقان اهل بیت رسول الله! من خیلی آرزو داشتم که 1400 سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(ع) می‌جنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنه‌ای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم. لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه می‌شوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.

25 فروردین 94

حامد جوانی

خواب و دلنوشته ای از خانواده شهید حامد جوانی

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ق.ظ


هرسال دو روز مونده به محرم تو مسجد فاطمیه,مراسم تشت گذاری برگزار میشه...
امسال هم مثل سالهای قبل بچه ها, داشتن مسجد رو آماده میکردن..که دقیقا دو روز مونده به مراسم خوابی دیدم.
تو خواب دیدم حامد اومده محله و به سمت مسجد میره....
منو که دید مثل همیشه دستشو بالا آورد و بلند گفت:سلام خاله..
منم جواب دادم و پرسیدم: مادرت چطوره?
گفت: خاله اومدم بنرهای محرم رو نصب کنیم.
قراره مامانمم بیاد مراسم.

حامد جان!!! هر چند امسال ایام سوگواری مهمون خاص و ویژه ی ارباب بودی همچون شهدای دیگر. ولی حامد عزیز! عشقت به ارباب باعث شد که روحت هم در مراسم های محرم با ما مشارکت کند...

به نقل از خانواده ی شهید

شهید مدافع حرم " حامد جوانی"

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۶ ق.ظ

حامد جوانی

ستوان یکم پاسدار«حامد جوانی» 25 اردیبهشت ماه بر در حین درگیری با تروریست های تکفیری بر اثر اصابت ترکش های خمپاره از ناحیه چشم و دو دست مجروح شد و پس از چهل روز در کمابودن در بیمارستان بقیه الله تهران به فیض شهادت نائل آمد.

شهید جوانی از رزمندگان نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جمعی لشگر 31 عاشوراء استان آذربایجان شرقی بود که 25 سال سن داشت. شایان ذکر است که شهید "حامد جوانی" در راه دفاع از حرم اهل بیت(ع) در سوریه نقش مستشاری داشته است.

پیکر مطهر این شهید روز پنج شنبه ـ 4 تیرماه ـ از طریق فرودگاه بین المللی شهید مدنی وارد تبریز شد و مورد استقبال مسئولین و مردم روزه دار قرار گرفت.

مراسم وداع با پیکر شهید نیز صبح روز جمعه در معراج شهدای سپاه عاشورا برگزار شد و پس از اقامه ی نماز جمعه، پیکر شهید بر روی دستان نمازگزاران و روزه داران تبریز از مصلی اعظم امام خمینی(ره) به طرف میدان ساعت تشییع گردید و در جوار قبر شهید "محمودرضا بیضائی" به خاک سپرده شد.

یادش گرامی و روحش شاد

خاطره سردار سلیمانی از سید ابراهیم

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۱۶ ب.ظ


یه خاطره سردار قاسم سلیمانی از شهید مصطفی صدر زاده معروف به سید ابراهیم  که روز چهارشنبه ۶ مهرماه در جمع رزمندگان لشگر فاطمیون در خط مقدم جبهه مقاومت سوریه

درایام فاطمیه سال قبل بود که شهید حسین بادپا اینجا آمد. در دیرالعدس دیدم که یک صدای خیلی برجسته و مردانه تهرانی از پشت بی سیم می آید، حسین پشت بی سیم با سید ابراهیم داشت صحبت می کرد، نمی شناختمش !پرسیدم این جوان تهرانی از کجا در تیپ فاطمیون جا گرفته ؟! گفت: سید ابراهیم !صبح که برگشتیم از حسین پرسیدم که این سید ابراهیم کیه که با این صدای بلند و مردونه صحبت می کرد ؟! سید را نشان داد گفت : این !

..یک جوان باریک و نحیف ! گفتم که من فکر می کردم یک آدم با هیکل بزرگ الان باید باشد با آن صدای کلفت و بلند !

یک جوان تو دل برویی بود ، آدم لذت می برد نگاهش کند من واقعا عاشقش بودم.. آن وقت این جوان چون ما راهش نمی دادیم بیاید اینجا رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد ، زرنگ به این می گویند! به ما و امثال ما که دنبال مال جمع کردن و … هستیم نمی گویند! با ذکاوت کسی است که اینطور کار را بدست می آورد و بالاترین بهره را از آن می گیرد و به نحو احسن از فرصت استفاده می کند، چرا این کار را کرد؟! چون قیمت داشت. ان الله یحب یقاتلون فی سبیل الله … خدا کسی را که در راهش جهاد می کند دوست دارد ،اگر کسی را خدا دوست داشته باشد محبتش را، عشقش را ،عاطفه اش را و همه چیزش را در دلها پراکنده می کند. امثال سید ابراهیم در خیابان ها خیلی زیاد هستند،اما آن چیزی که سید ابراهیم را عزیز کرد و به این نقطه رساند همین راه بود …

جشن پتو

عکس از : روح الله رفیعی

یادش بخیر آبان 1392اون روز که جدا شدیم ابوحامد و فاتح و غلامرضا و... در حیات دنیایی ما بودند و امروز در  عندربهم یرزقون
اخرین روز از اولین دیدار ما با دلاوران فاطمیون در زمین تمرین تیراندازی بود.  رسم بچه ها به تاسی از بچه های جنگ ،جشن پتو برای کسانی بود که می خواستند به مرخصی بروند حالا تصور کنید که بدن پیزوری ما کجا و ضربات مشت و ... بچه ها کجا!
با درایت شهید مصطفی صدرزاده آن جشن پتو تبدیل به انداختن بچه ها با پتو به سوی بالا شد وانقدر این کار جذاب بود که همه بچه ها نوبتی برای این جشن جدید نامزد شدند
و اینطور بود که از بعد از سالم ماندن در منطقه جنگی از کوفتگی قطعی نجات یافتیم
پ.ن عصر همان روز در حمله دشمن تکفیری پنج تن از همین بچه ها برای دفاع به منطقه اعزام می شوند که به فیض شهادت نایل می آیند و تا امروز پیکرهای مطهرشان مفقود مانده است.
روحمان با یاد شهدا شاد با ذکر صلوات


شهید مهدی صابری

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ

جالبه که شهید مهدی صابری هم قبل از آخرین اعزامش به همراه مادر راهی مشهد الرضا میشه و همونجا تو حرم امام رئوف شهادتش امضا میشه...

مادرش میگه دیدم خوشحال و خندون از زیارت اومده میگه مادر اذن شهادتم رو از آقام گرفتم...