مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۷۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

مقام شهادت را فقط به مخلصین میدهند

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۳۳ ب.ظ

تازه داماد شــش ماهــه عقـد

تاریـخ شـهادت:۹۴/۱۱/۱۶

محـل شـهادت:نبل والزهراء

خادم الشهداء شهید مدافع حرمـ

محمد مسرور

آقا محمد خوب فهمیده بود که مقام شهادت

را فقط به مخلصین میدهند در منطقه شلمچه قبل از اذان صبح که همه خواب بودن از خواب بلند می شد

وشروع به تمیز کردن محوطه میکرد تا زائرین شهداء  ظاهر منطقه را مثل باطنش پاک ببینند

شهید تازه داماد

شـش ماهـه عقد

@ashgemano

اخلاق معلـــمی

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۳۰ ب.ظ

من از بچه های لشکر عاشورا هستم.سری اول بود که برای کارآموزی به لشکر زرهی هشت نجف اشرف میرفتم.گردان شهیـــد علیرضا نوری محل خدمت بنده بود. علیرضا اون زمان فرمانده تانک بود.به من گفتند که باید در عرض یک ماه با علیرضا نوری کار کنی تا با کار دستگاه خوب آشنا بشی.

وقتی برای بار اول خدمت شهید رسیدم،ایشون با حس مسولیت بالایی که داشت

ب من یک جارو داد و گفت :" اگر میخوای به این نظـــام خدمت کنی از جارو کردن دستگاه نباید خجالت بکشی " و من چون از این شهید عـــزیز خوشم اومده بود و پشتکار و تواضعش را دیدم ،با جون و دل کار کردم. 

از دستگاه پایین اومدم وگفتم کارم تموم شد، سریع پمپ گریس رو داد به من و گفت :"به چرخ جاده ها باید سریع گریس بزنیم "

گفتم من بلد نیستم !

خودش تمام مراحل کار را به من یاد داد و طی اون مدت تجربیاتشو در اختیارم گذاشت.

از روز دوم باهم خیلی صمیمی شدیم.اما موقع کار رو دستگاه خیلی جدی بود و دل به کار میداد. هم خودش کار میکرد هم ب من میگفت که باید وظیفتو به خوبی انجام بدی.

آدم وقتی عکس علیرضا را میبینه از خودش خجالت میکشه که پاسدار خطاب بشه.

وقتی فهمیدم آرزوی علیرضا شهـــادت بوده خیلی ناراحت شدم چون خیلی زود از برکت حضور فیزیکی علیرضا محـــروم شدیم.او به برکت تشبه به رفتار حسین بن علی علیه السلام ارزش آفـــرید و باید بین ما می بود تا ما هم اخلاق و منش پاســـداری را از ایشون یاد میگرفتیم.

هر موقع که به شهید فکر میکنم از خدا میخوام به آبروی زینب کبری (س) به همسرشون صبـــر بده چون بیشترین کسی که از دوری آن نازنین رنج میکشه ایشون هست.

روحش شـــاد و راهش پر رهـــرو باد.

خاطره از آقای یاسین خوش ترکیب

     از تیپ مکانیزه امام زمان (عج)

شهید مدافع حرم علیرضا نوری

 @shahid_Alireza_Nouri



بسم رب شهدا

یکی از خصوصیات اخلاقی شهید سردار بزرگ فرمانده بااخلاق ..

ابوعلی(مرتضی عطایی)

داشتن زهد بود...

یکی از مشخصات بارز سالک الی الله ..

زاهد بودنه...

زهد به معنی ترک دنیانیست ...

به این معنی است که دنیاروداشته باشی ...

ثروت ومقام ومنزلت دردنیاداشته باشی ولی اهلش نباشی ...

زینت دنیانتوانسته بود ابوعلی روفریب بده ...

همین هم باعث دل کندن از این دنیاشد ..

شهادت روبه مردانی میدهند که سوار بردنیا باشند نه این که افسار نفسشون بردست دنیاباشد ....

ابوعلی این مردخدا طوری زندگی کرد دراوج رفاه نسبی که داشت به جای ادامه دادن به امورات اقتصادی ...

مسیر جهاد روانتخاب کرد...

دراوج معروفیت شهادت روانتخاب کرد ...

زهد روبه این شکل معنی کرد که میدانست بماند همه چی دارد ...

ولی او لقاءالله روانتخاب کرد...

ازطرف یکی از همرزمان شهید           

"دم عشق،دمشق"  

  @ labbaykeyazeinab

مهدی نعمایی در سوریه به شهادت رسید

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ


بسم رب الشهدا

مهدی نعمایی ازفرماندهان یگان امام علی ع اهل چالوس مازندران در سوریه به شهادت رسید.

هنیئا لک یا شهید الله

@bisimchi1

وسایل شهید مهدی حیدری

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۴۳ ب.ظ


شب اول محرم بود که میخواستیم بریم هجوم بعد از خوردن شام قرار بر این شده بود که همه بچه ها رو ببریم یه مقر دیگه تا اونجا عزاداری محرم انجام بگیره رفتیم و بعد از نماز جماعت و روضه و سینه زنی آماده رفتن شدیم اومدیم مقر خودمون اسلحه برداشتیم و آماده شدیم برای رفتن به خط حول و حوش ساعت 10 شب بود که رسیدیم به اون منطقه ای که میخواستیم هجوم کنیم....

خلاصه تا میتونستیم برای خودمون مهمات برداشتیم و زدیم به دل دشمن چند ساعت درگیری داشتیم...

خیلی خوب پیش می رفتیم و همه چی خوب بود و دشمن در حال عقب نشینی...

یه بچه مشهد بود که بهش می‌گفتیم سید محسن خیلی پسر خوبی بود جوانی پاک و با تقوا از چند شب پیش معلوم بود که نور بالا میزنه نصف شب بدون اینکه کسی متوجه بشه پا میشد نماز شب میخوند و صبح ها هم پوتین های بچه هارو تمیز میکرد و مرتب میچیند شون جلوی اتاق بچه ها میدونستن کار سید محسن هست ولی به روش نمیاوردن تا ناراحت نشه...

خلاصه سید محسن قبضه آر پی جی رو برداشت و میخواست سنگر دشمن رو بزنه رفت بالای خاکریز هنوز شلیک نکرده بود که چند تا گلوله تیربار 23 م.م، به پاهایش اصابت کرد و از شدت خونریزی همون جا دعوت حق رو لبیک گفت...

چند متر اون طرف تر یاسین رحیمی که از رفیق های خوبم بود تیر خورده بود به پاهایش دیدم دشمن داره از پشت خاکریز میزنه و نمیتونیم بیاریمش قرار شد با چند تا از بچه ها بریم بیاریمش که فرمانده اجازه نداد....

که متأسفانه به دست تکفیری های ملعون به اسارت در اومد هنوز هم افسوس می خورم  من که میتونستم چرا نرفتم....

که چند وقت بعد خبر شهادتش رو به ما دادند و عکس هایش رو توی کانال های تلگرامی دیدم و الان هم شهید سید محسن و هم شهید یاسین در بهشت رضا(مشهد) آرمیده اند....

شادی روح شهیدان؛

محمد اسدی(غلام عباس).

حسین محرابی(سید حسین).

عارف حسینی.

محسن خاوری.

یاسین رحیمی.

صلواتی هدیه شود...


روال کار ما تو اردوگاه اینطور بود که شب زائرین می اومدند اسکان می شدند ، صبحانه می خوردند و می رفتند

یه روز صبح از خواب بیدار شدیم ، سید اومد سراغ من گفت فلانی بیا محوطه رو آب و جارو کنیم ، مهمون قراره برامون بیاد ، گفتم سید جان ما که بعد از نماز صبح تمام زائرها رو بدرقه کردیم و رفتند تا شب هم که خبری نیست مهمون کجا بود ؟؟!!!

گفت نه کارت نباشه گفتم چشم آقا سید

جارو رو برداشتم و شروع کردم به آب و جارو کردن محوطه ، عرق از سر و صورتم پایین می ریخت و می گفتم سیدجان عجب کاری داد دستمون

تو افکار مسموم خودم غوطه ور بودم که مسئول اردوگاه اومد گفت بچه ها آماده باشید خانواده و مادر شهید درویشی برای بازدید و سرکشی دارند میان اردوگاه!!!!!

با شنیدن این خبر چشمام از تعجب گرد شد و مو به تنم راست شد!!!!!

بابا این سید میلاد نکنه علم غیب داره؟؟؟!!!

ماشین ها وارد محوطه شدند مادر شهید تا ما خادمها رو دید برق شادی تو چشماش موج می زد که بعد از سالها نام پسرش هنوز زنده است

چشمم به سیدمیلاد افتاد سید داشت بال در می آورد

سید رو تا این اندازه خوشحال ندیده بودم 

اومد گفت فلانی دیدی گفتم مهمون داریم؟؟!!!!!! 

راوی : دوست شهید( از خادمین شهدا)

نشر خاطرات با ذکر صلوات

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ

خاطره ای از شهیـــــد پورهنگ

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۳۱ ب.ظ


بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداء

خاطره شهیـــــد

داستانی رو که میخوام بگم مربوط به دو سه سال پیشه

حاج محمد تازه اومده بود تو پروژه.

خیلی با بچه ها قاطی میشد ولی من هنوز باهاش صمیمی نشده بودم.رفته بود روی مخم که این روحانی چی داره که اینقدر باهاش گرم و صمیمی میشن...

یه روز که حاج محمد که حالا امام جماعت مسجد هم شده بود و همه نسبت بهش ارادت خاصی داشتن بعد از نماز اومد توی صف غذا که دید مسئول غذاخوری دوتا کارگر که لباسشون کثیف بود رو توی سالن راه نداد.حاج محمد این صحنه رو دید. هیچی نگفت. مسئول سالن غذای اون کارگرا رو ریخت توی ظرف یکبار مصرف و گفت برید بیرون سالن زیر سایه بنشینید و غذاتونو بخوریدنوبت حاجی که شد به مسئول غذاخوری گفت میشه غذای منم توی ظرف یکبار مصرف بدین و غذاشو گرفت و رفت سوپری نزدیک پروژه سه تا نوشابه هم گرفتاومد با همون لباس بدون توجه به دور و اطرافش نشست با اون کارگرا غذاشو خورد.

البته بماند که وسط غذا همش با اون کارگرا شوخی میکرد تا کار مسئول غذاخوری از یادشون بره.

 تمام این مدت من حاجی رو زیر نظر گرفته بودم.همین حین بود که دوستم اومد. بهش گفتم این مرد زمینی نیست.دیر یا زود میپره. خندید و گفت تو دیوانه ای.

راست میگن فرشته ها روی زمین موندگار نیستن.

حاج محمد یه مرد به معنای واقعی مرد بودحیف که لیاقت با ایشان بودن رو زیاد نداشتم.ولی توی همین مدت کم خیلی چیزا ازش یاد گرفتم.تجربه ای به اندازه یک عمر...

ارسالی همکار شهید

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg


شهید سروان پاسدار حسین جمالی مورخ۱۳۶۵/۷/۱ مصادف با 18 محرم الحرام سال 1407 در روستای شهید پرور و ولایت مدار "خورنگان" شهرستان فسا دیده به جهان گشود وی که از خادمان آقا اباعبدالله(ع) و ابالفضل العباس(ع) بود در خانواده ای شهید پرور و بعد از شهادت دایی به دنیا آمد ودر جوار خانواده ای مذهبی ، متدین و عموزاده های شهیدش تربیت گردید. این شهید بزرگوار مقطع ابتدایی را در دبستان عمار، مقطع راهنمایی را در مدرسه شهید مرادزاده ، مقطع متوسطه را در دبیرستان امام سجاد(ع)روستای خورنگان در رشته علوم انسانی گذراند و مقطع پیش دانشگاهی را در مدرسه شهید فلاحی شهرستان فسا سپری کرد. باتوجه به علاقه وافر این شهید در دفاع از ولایت فقیه و امامت و ادامه راه شهیدان به زمره پاسداران نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در سال 1385 با مراجعه به سپاه پاسداران در مرکز گزینش سپاه فجر استان فارس در آزمون ورودی استخدامی شرکت کرد و تا مشخص شدن نتیجه گزینش جهت انجام خدمت مقدس سربازی وارد پادگان آموزشی07 نیروی زمینی ارتش کازرون شد و بعد از گذراندن دوران آموزشی جهت ادامه خدمت به لشکر 82 زرهی کرمانشاه اعزام و بعد از گذشت 2 ماه جهت ادامه خدمت به مرکز پشتیبانی منطقه دوم نزاجا شیراز انتقال یافت .

بعد از گذشت 3 ماه خدمت در آن یگان به علت قبولی در گزینش سپاه به این ارگان ولایت مدار ملحق شد.

وی پس از گذراندن مراحل گزینش به عنوان سهمیه گروه توپخانه56 یونس(ع) جذب و جهت فراگیری آموزش های مورد نیاز وارد دانشگاه امام حسین (ع) سپاه تهران شد.

شهید بزرگوار در حین گذراندن دوران تحصیلی به علت علاقه وافر به تیپ ویژه صابرین نزسا تهران ملحق شد.

بعد از پایان دوران تحصیلی اقدام به گذراندن دوره های تخصصی رزمی جهت رویارویی با دشمنان در صحنه نبردرا فرا گرفت.

این شهید بزرگوار در جریان درگیری در شمال غرب با گروهک پژاک از ناحیه پا مورد اصابت ترکش قرار گرفتند و به درجه رفیع جانبازی نائل گردید.

این شهید بزگوار آن قدر از دنیا و وابستگی های آن دل کنده بود که جانبازی خود را مخفی نگه داشت چون معتقد بود ارزش جانبازی در مخفی بودن آن است.🌹

عشق به خدا ، اهل بیت ، مقام معظم رهبری و دفاع از اسلام پای شهید را به حضور در عملیات های مختلف در غرب، شمال غرب، جنوب شرق کشور وکشورهای عراق و سوریه بازکرده بود.

شهید بزرگوار در نهایت ندای "هل من ناصر ینصرنی" مولایش امام حسین (ع) را لبیک گفت ودر صبح تاسوعای حسینی 1437 هجری قمری(1394/8/1هجری شمسی) با سر بند یا فاطمه الزهرا(س) در جنوب حومه شهر حلب با اصابت تیر در پهلو به جمع علمداران حضرت زینب (س) پیوست وشهد شیرین شهادت را نوشید و به آرزوی دیرینه و همیشگی خود رسید.

و به" سیمرغ محرم" شهدای عملیات محرم ملقب گردید.

سرانجام این شهید والامقام در روز شنبه مورخ1394/8/9 ابتدا در شهرستان فسا سپس با حضور پرشور مردم شهید پرور و لایت مدار روستای خورنگان در کنار دایی شهیدش امیر سرتیپ عبدلرزاق جمالی به خاک سپرده شد 

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

کانال جاماندگان قافله 

شهدا 

@jamondegan

فعالیتهای شهید مهدی نوروزی

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۲۰ ب.ظ


شهید مهدے نوروزے:

ولادت:15خرداد1361

محل ولادت: کرمانشاه

ویژگی های فردی: ایشان دارای شجاعت خاص، هوش بالا، داشتن بصیرت، اعتقاد راسخ به خدا، همیشه آماده فداکاری در راه اسلام بود، احساس مسئولیت زیاد داشتن، دائما الوضوبودن، مهربان بودن، علاقه بی حد و  اندازه ای به امام حسین(علیه السلام)داشت و......

اقدامات:

حضور در سیستان و بلوچستان در زمان عبدالملک ریگی و اعدام کردن نصر الله شنبه زهی یکی از نیرو های خطرناک ریگی، حضور در فتنه 88 و کور کردن چشم فتنه در ساختمان قیطریه، به دست گرفتن پرونده فوق سنگین در قوه قضائیه، بازجویی از بابک زنجانی، انتخاب شدن به عنوان فرمانده عملیات ویژه سامراء از طرف سردار #حاج_قاسم_سلیمانی، در این مقام در عراق بارها بارها توانست به داعشی ها زخم های کاری بزند.

شهادت:20 دی 1393

محل شهادت:العوینات، سامراء، عراق 

مقام در ایران :کارمند سازمان حفاظت و اطلاعات قوه قضائیه 

مقام در عراق:فرمانده عملیات ویژه سامراء

 @Modafean_saveh

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

گفتگو با خواهر شهید سید مجتبی حسینی

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۰۴ ب.ظ


تحصیلات و سن شهید بزرگوار رو میفرمایید؟؟

شهید سید مجتبی لیسانس کامپیوتر داشتند وتافل زبان انگلیسی وطلبه جامعه المصطفی بودند.

در سن ۳۱ سالگی شهید شدند.

شهید بزرگوار ازدواج کرده بودن یا مجرد بودند؟

مجرد بودند.

خصوصیات اخلاقی و معنوی شهید بزرگوار چی بود که ایشون رو به این درجه رساند؛بانو؟

خیلی پسر محجوب وبا تقوایی بودند وهیچ وقت دل کسی رو نمیشکستند وباعث ناراحتی کسی نمیشدند.

تمام نیت هایش خالصانه بود وبرای رضای خدا بود.

به نظر شما چه عملی از ایشان باعث پذیرفته شدن این شهید بزرگواردر محضر حضرت زینب شده بود؟

تقوایی که داشت واحترام خاصی که به اهل بیت وامام حسین داشت وهرکاری که از دستش برمی آمد برای مراسمات امام حسین انجام میداد از ظرف شستن گرفته تا نذر دادن و.....

شهید گرانقدر به چه اعمالی مداومت داشتند؟

به هیات رفتن وکمک کردن به خانوادهای شهدای مدافع وجانبازان و زیارت عاشورا خواندن هرروزه.

آیا شما با اعزام و رفتن ایشان به سوریه موافق بودید بانو؟

اول که اطلاعات چندانی نداشتم مخالف بودم ولی بعد که فهمیدم مخالفتی نداشتم 

در مورد لحظه ای که ایشان با شما از اعزام صحبت کردند؛برامون بگین؛چی گفتند؟و چطور شمارا راضی به این سفر مقدس کردند؟

آخرین باری که میخواستن برن ومیدونستن دیگه برنمیگردند ومیخواستن با رضایت کامل برن ومیگفتن من نمک گیر حضرت زینب شدن اینجاآروم وقرار ندارم ونمیتونم بمونم واونجا به من احتیاج دارن واونموقع دو شهر نبل والزهرا تو  محاصره بودند ومیگفت این دو شهر چند سال تو محاصره هستن وشیعه هستن وبیشترشون از سادات هستن نمیتونم اینجا بمونم وباید برم وگریه میکردند وتعریف میکردند وگریه ما رو هم در می آوردند وراضی بودم بره.

شهید بزرگوار در کدام منطقه از سوریه به شهادت رسیدند و نحو ه ی شهادت ایشان رو بیان کنید؟

در حلب منطقه درعا در عملیات بصرالحریر.سید مجتبی برای بچه ها آب میبره که داشتن اسیر میشدند وتو محاصره میمونن ووقتی محاصره تنگتر میشه نارنجک هایی که داشته رو پرت میکنه وهمونجا به شهادت میرسه

شهید گرانقدر چند بار عازم سوریه شدند و در سفر چندم به شهادت می‌رسن؟

۳ بار اعزام شدن وبار سوم شهید شدند.

خبر شهادت شهید بزرگوار را به چه شکل متوجه شدید؛و چه کسی این خبر را به شما اعلام کردند؟

خبر شهادت برادرم تو یکی از گروهای مجازی تو واتساپ دیدن وشوکه شدند وما هم خبردار شدیم. 

آیا پیکر مطهر ایشان به کشور باز گشت؛و آرام گاه ابدی ایشان در کجا قرار دارد؟

پیکرشون بعداز ۶ ماه بازگشت ودر بهشت معصومه قم آرامگاهشون.

شهید گرانقدر در وصیت نامشون بر چه امری تاکید داشتند؟

تاکید داشتن هرروز برای فرج وسلامتی امام زمان دعا کنیم ومحبت اهل بیت را داشته باشیم.

آیا با رهبر معظم انقلاب دیدار داشتین؟

نه تا بحال سعادت دیدار با رهبر را نداشتیم ولی چفیه آقا رو برای پدرم آوردن. 

ودر آخر فرمایشات جناب عالی؛بانو؛اگر نکته؛خاطره؛یا توصیه ی خاصی از شهید دارین؛سپاسگزاریم اگر بیان کنید و ما از کلام شیرین شما بهرمند شویم؟

نه توصیه خاصی ندارم فقط هرروز زیارت عاشورا که داداش مجتبی برای مادرم که فوت کرده بود هرروز میخوندن ومیگفتن بهترین هدیه برای اموات هست ومن  و هم تشویق میکرد هرروز بخونم.


"بسم الله الرحمن الرحیم"

منت خدای را که به ما اهلبیت و نعمت مسلمان بودن را عنایت کرد. حکمی که، به سبب آن گسترده جغرافیایی در این مجال گنجایش معنایی ندارد. در جای جای این کره خاکی که باشی، کافیست مسلمان باشی آنگاه، دردها و لبخندها مشترک می شود، واکنش ها جهت گیری شده و اتحاد خود باعث تشکیل یک پتانسیل قوی جهت انقلاب جهانی موعود عزیز در سرتاسر جهان خواهد شد.

از غیور مردان "فاطمیون" تا شیر دلان "زینبیون" که وقتی، غربت و مظلومیت مسلمین شامات را درک کردند، به تأسی از ارباب خود گفتند: "کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلاء". 

این بار، از "زینبیون" خواهم گفت. آنان که، رزم کردنشان حیدری است. آنان که، وقتی دشمن از حضورشان در خط آگاه می شود، چاره ای جز شکست و فرار ندارد.

خدا می داند در قلبشان چه می گذرد. از خان طومان تا خناصر و ...

گفتند: اینجا "زینبیون" عمل خواهند کرد با دکتر ک.

به من اطلاع دادند که وسایلت را جمع کن، باید به مکان دیگری بروی.

تازه به آن مکان رفته بودم کمی غریبی کردم. وقتی ماشین دنبالم آمد دیدم دکتر ک. هست.

بعد از احوالپرسی راه افتادیم. شروع به توجیه منطقه کرد. شیاری که می بینی چادر زدند، بچه های ما هستند.

گفتم: ک. "زینبیون" چطور آدم هایى هستند؟

گفت: واقعاً مرد جنگند. کلی از این خط را جلو رفتند، نترس و بی باک.

کل تلفات ما در مقایسه با داعش خیلی خیلی کم بود. 

وقتی حرف می زد چهره اش مشخص بود که کامل شیفته آنها شده است.

گفتم: یعنی هیچ مشکلی نداری؟

گفت: چرا، مثلاً زبان.

اینها هم اردو صحبت می کنند و هم پشتو. بیشترشان هم به انگلیسی مسلط هستند.

کلی حرف زدیم تا راه کوتاه شد و رسیدیم. 

بین راه دکتر ک. گفت: امشب "زینبیون" عملیات دارند.

به مکان استقرار جدید رسیدیم و بعد از سازماندهی وسایلم، به شناخت محیط تجهیزات و نفرات کمکی پرداختم.

بعد تقسیم کار شد. همه منتظر شدیم.

عملیات بعد از ساعت ... بود.

زمان سپری می شد و من در فکر زخمی ها و شهدا و آمار وسایل و ... بودم. مدتى گذشت و خبری نشد.

با خود گفتم، احتمالاً عملیات لغو شده است. از طرفی فکر مى کردم بچه ها شکست خورده اند و شهر سقوط کرده و کسی ما را مطلع نکرده است.

نگرانی من بیشتر شد.

بی سیم زدم مرکز مرکز ...

- بله 

یک ارتباط زمینی با من بگیرید.

- صبر کنید.

صدای تلفن:

الو سلام. آقا خبری نیست؟ مشتری نداریم؟ ...

- سلام، دکتر صبر کن خواهی فهمید.

حداقل متوجه شدم که شهر سقوط نکرده است و ... ولیکن دلشوره داشتم.

ظهر وقت نهار شد. در حین تحویل غذا بودم که ماشین ک. را دیدم.

لبش  خندان بود.

گفتم: مرد مومن، مگر قرار نبود عملیات باشد. از دیشب تا الان بیدار ماندیم ما را سبزه کردی ئ ...

خندید. گفت: بریم نماز بعدش کلی کارت دارم.

سمت اتاق رفتیم و گفتم: ک. من را کشتی. بگو چی شده؟ نکند خط را دادید رفته و ...

کلی خندید و بالاخره نماز و نهار ... گفت: آب خوردن داری؟

به او گفتم تا نگویى نمی دهم.

خندید و گفت: نمی خواهم ولی بیا بشین.

گفت: دیشب در تل ... عملیات بود. بچه ها به خط زدند و بعد از مدت تقریباً یک ساعت تل را بدون تلفات گرفتند. آنجا یک نقطه کورى بود که مدت زمانی ارتباط فرمانده محور با نیروهایش قطع شده بود. از طرفی هم داعش در حال فرار بود. بچه ها دنبالشان افتادند تا تل کناری، که اصلاً قرار نبود گرفته بشود و در طرح ریزی عملیات بعدی بود.

وقتی به تل و ارتفاع رسیدند، آنتن بی سیم آنها شروع کرد به پیام.

مسئول محور آن ها را صدا می زد و همه فکر می کردند که یا اسیر شدند یا شهید.

وقتی صدای بی سیم آمد،

مسئول محور گفت: فلانی کجایید؟

گفت: حاجی ما روی تل ... هستیم.

مسئول محور پیامش را تکرار کرد و اینها تأیید کردند که تل دومی هم فتح شده است.

مدت کوتاهی گذشت و خلاصه صحت فتح تل دوم هم تأیید شد.

می گفت: طرف مجروح شده بود باید بر می‌گشت عقبه تا به او گفتیم، یک باند کشی برداشت و دستش را بست و مجدداً رفت.

به او گفتم: یعنی شهید هم نداشتید غیر از مجروح؟

گفت: مجروح داشتیم که قرار است سمت شما منتقل شوند.

آنها را شب نگه دار و صبح به حلب بفرست.

آن هم در حد پیچ خوردگی پا و زخم های سطحی هست.

اینجا بود که فهمیدم و یقینم کامل شد که کسی توان جنگ با زینبیون را ندارد.

"شادی ارواح طیبه شهدای زینبیون صلوات"

@labbaykeyazeinab

آقا امیرعلی و آقا امیرمحمد سراجی

فرزندان شهید مدافع حرم محمدحسین سراجی

در راهپیمایی٢٢بهمن١٣٩۵

✌️"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g


وقتی به اتاقی نگاه میکنم که تو نیستی نمی دانم چه باید بگویم، چکار باید بکنم ، دیگر نمی شود به صندلی خالی تو نگاه کرد .

یادش بخیر چقدر روی این صندلی قرآن می خواندی چقدر صدای تو در این اتاق می آمد .

هنوز بوی تو در این اتاق می آید ما که می دانستیم هیچ کس غیر تو لایق این درجه نیست

ابوالفضل جان شهادتت مبارک

ابوالفضل جان این لباس و پوتین تو حالا شده یادگار یک بهشتی روی زمین حالا آرزوی همه ماشده پا گذاشتن جای پای یک بهشتی .

همیشه جای تو روی این صندلی خالی است . از همه ما گذشتی ولی ما همیشه به یادت هستیم .

نمی دانم کجای این اتاق نماز شب خواندی ولی جای قدمهایت را می بوسم. 


اخلاق آقا حامد از زبان همسر شهید

جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ب.ظ


حامد بسیار خوش‌‌اخلاق، خوش‌طبع، خونگرم و صمیمی بود. عصبانیت‌هایم را با سکوت جواب می‌داد و شرمنده‌ام می‌کرد. سعی می‌کرد جلوی عصبانیتش را بگیرد و طرف مقابل را نرنجاند. 

برای بزرگ‌ترها احترام خاصی قائل بود. مادرش یک سال پیش به رحمت خدا رفت. رابطه حامد با خواهرهایش بسیار خوب بود و به آنها علاقه داشت. به من و بچه‌ها علاقه‌مند بود و توجه بسیار داشت. 

وقتی از سر کار می‌آمد با تمام خستگی‌هایش تمام وقت در اختیار ما بود. بسیار نگران تربیت بچه‌ها بود که در چه محیطی رشد یابند و تربیت شوند. 

تمام دغدغه‌های ذهنی‌ و حرف‌هایی که می‌خواست به من بگوید را در دفترچه‌ای یادداشت می‌کرد. این دفترچه در مأموریت‌ها حتی سفر سوریه هم همراهش بود و کارهای روزانه‌اش را در آنجا برایم می‌نوشت. 

وقتی نوشته‌هایش را مرور می‌کنم صفحه‌ای نیست که در آن نسبت به من ابراز علاقه نکرده باشد. این نیز یکی از شاخصه‌های اخلاقش بود و خانواده درجه بالایی برای او به حساب می‌آمد. 

وقتی زنگ می‌زد بسیار با روحیه از اوضاع سوریه تعریف می‌کرد. بعدها در نوشته‌هایش متوجه شرایط سخت آنجا شدم..

شهید حامد کوچک زاده

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

https://telegram.me/Modafean_saveh