مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳۰۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم عمار بهمنى

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۰ ق.ظ


بابای وسط پرچم ایران است...

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸ ق.ظ


نقاشی فرزندشهیدنرمیسای.ازپدرش.می گویدبابای وسط پرچم ایران است...

خاطرهای از شهید فاتح توسط یکی از دوستان شهید

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۲ ق.ظ

درست دو هفته پیش بود، تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم، آنسوی خط صدای مهربان رضا بود که می گفت : هنوز خوابی؟ بیا بریم کوهنوردی چندتا عکس بگیریم.

لباس پوشیدیم و دوربینم را برداشتم و رفتیم، او اهل عکس گرفتن و اینطور برنامه ها نبود اما نمی دانم چرا اینبار این پیشنهاد را داد که برویم عکس بگیریم، انگار می خواست این عکسها بعنوان آخرین عکسهایش گرفته شود تا امروز بی عکس نباشیم.

هوا سرد بود و رضا لباس گرم نپوشیده بود، نیمه های راه گفت : خیلی سرد شده بیا برگردیم، گفتم : تو مگر اسمت فاتح نیست؟ بیا این کوه را فتح کنیم، خندید و گفت : ان‌شاءالله فتح قله شهادت... عکسهای مارو منتشر نکنی!

گفتم : باشه، هر وقت شهید شدی منتشر می کنم.

گفت : ان‌شاءالله عکس شهادت باشه...

ان‌شاءالله شهادت تکیه کلامش بود، هر چیزی می شد می گفت :ان‌شاءالله شهادت...

عکس گرفتیم و حرف زدیم، رضا می گفت: شهدا گلچین می شوند، اینکه ما نرفتیم یعنی یا نوبتمان نشده یا اینکه لیاقت نداشتیم.

سردار شهید رضابخشی، معاون فرماندهی تیپ پر افتخار فاطمیون، جوان 28 ساله رعنا، کارشناسی علوم اسلامی داشت و به سه زبان فارسی، انگلیسی و عربی حرف می زد.

نزدیک دوسال بود که به جبهه علاقمند شده بود و در رفت و آمد بود، برای انجام دادن کارهای مربوط به شهدا سر از پا نمی شناخت، همیشه در حال فعالیت بود و خلاصه از آن آدمهایی بود که تکلیفش با خودش مشخص بود.

او فهمیده بود که چکار باید بکند، از دنیا و مافیها گذشته بود و فقط به یک چیز می اندیشید، شهادت ...

در منطقه او را به اسم "فاتح" می شناختند، خیلی از رزمنده های ایرانی و عراقی و سوری و حتی لبنانی، اسم فاتح برایشان یک عطر و بوی خاصی دارد، وقتی جایی اسم فاتح به میان می آمد همگی پشتشان گرم بود که عملیات حتما با پیروزی همراه است.

فاتح را آنهایی می شناسند که در عتیبه و ملیحه و درعا و غوطه شرقی و حلب رزمیده اند و از نزدیک شاهد دلاوریها و رشادتهای این استوانه ایثار بوده اند، فاتح چشم در چشم داعشیان کثیف می جنگید و هراسی به دل راه نمی داد، خیلی اوقات پیکر مطهر شهدا را از زیر تیرباران دشمن به دوش می گرفت و به پشت خاکریز منتقل می کرد، خیلی از مجروحان جنگی را چندین کیلومتر روی دوش خود می کشید و از مهلکه نجات می داد.

یکبار هم گلوله ای شانه اش را دریده بود، اما او خم به ابرو نمی آورد، وقتی مجروح شده بود گفتم : رضا یک دستت را در این راه دادی خدا قبول کند، بگذار بقیه بروند تو نرو، گفت : یک دست دادیم، سرمان هم برود نمی گذاریم دست داعش به زینبیه برسد، سرمان به فدای حضرت زینب، مگر نشنیدی که حضرت عباس چگونه در میدان نبرد دستهایش را برای آوردن آب فدا کرد؟ ما امروز باید به وظیفه مان عمل کنیم، ما مدافعان حرمیم، دست و پا که سهل است، سرمان هم برود از حضرت زینب دست بر نمی داریم.

در طول مدت دوسال عملیات های زیادی را فرماندهی کرد، که اکثریت این عملیات ها با موفقیت انجام شده بود.

مهمترین پیروزی فاتح، عملیات ملیحه بود، ملیحه منطقه ای بسیار استراتژیک در شرق دمشق و اولین منطقه از غوطه شرقیه، در شمال منطقه زینبیه و حرم حضرت زینب(س) است، که از ابتدای جنگ سوریه دست مخالفین بود.

نیروهای حزب الله لبنان پس از چندین عملیات نتوانستند منطقه را آزاد کنند، ارتش سوریه هم نتوانست و عاقبت این سرداران بی نشان فاطمیون بودند که در یک عملیات رعدآسا این منطقه را آزاد کردند.

این منطقه از آن روی اهمیت داشت که مشرف به حرم بی بی زینب بود و هر از گاهی خمپاره های داعش به نزدیکی های حرم می رسید و بیم آن می رفت که از همین ناحیه به حرم حمله کنند، اما شیر مردان فاطمیون به فرماندهی فاتح دلها توانستند طوری داعش را فراری بدهند که حتی وقت نکرده بودند ادوات و وسایلشان را ببرند.

بگذریم...

وقتی خبر شهادت برادرم را دادند، تنها چیزی که به زبانم آمد این بود : اللهم تقبل منا هذا القربان، جانهای ما به فدای حضرت زینب، کلنا عباسک یا زینب!

اما وقتی خبر شهادت فاتح را دادند، دنیا دور سرم چرخید، کمرم شکست و احساس کردم قلبم از جایش کنده شد.

یک پیام یک خطی بود : حاجی پرواز کرد، فاتح را هم با خودش برد...

اول باورم نشد، اما کم کم رسانه ها اعلام کردند که سردار علیرضا توسلی(ابوحامد)، فرمانده تیپ پر افتخار فاطمیون بهمراه شهید رضا بخشی(فاتح دلها) معاون فرماندهی تیپ فاطمیون در استان درعا، جنوب سوریه منطقه تل قرین نزدیکی مرز اسراییل بر اثر شلیک خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل شدند.

قبل از رفتنش گفتم رضا، نمی شود نروی؟ گفت : الان بچه‌ها رو در روی اسراییل دارن می جنگن، ما دوسال جنگیدیم که به اینجا برسیم که بتوانیم با اسراییل رو در رو باشیم، می روم تا حداقل چند تا گلوله به سمت اسراییل شلیک کنم.

دیروز صبح پیکر غرق به خون رضا را به همراه ابوحامد آوردند، سیل دوستداران و عاشقان شهدا آمده بودند تا استقبالشان کنند.

باران نم نمک میبارید، انگار آسمان هم به حال فاتح دلها می گریست، وقتی صورتش را باز کردند، اولین نفری بودم که صورت به خون خضاب شده اش را دیدم، یک طرف رضا بود و یک طرف ابوحامد، طاقت دیدنش را نداشتم، ابوحامد هم صورتش خونین بود، او همان کسی بود که نامش لرزه بر اندام داعشیون خونخوار می انداخت، حالا اینجا دراز کشیده بود و مردم فریاد زنان شعار لبیک یا زینب سر می دادند. و فرمانده آرام خوابیده بود.

سردار شهید رضا بخشی، به آرزوی دیرینه اش رسید، او اگر شهید نمی شد جای تعجب داشت، امروز همه جا حرف از او بود، همه او را به یک نام می شناسند : فاتح دلها ...

چقدر زیبا رفتنی بود این رفتن، دوسردار بی نشان فاطمیون در ایام فاطمیه به جمع شهدا پیوستند، نوششان باد نوشیدن جام شهادت!

رضا، حماسه ساز فاطمیون و شهید همیشه زنده فاطمیون خواهد ماند، دیگر او را رضابخشی صدا نزنید، او فاتح دلهاست...

فاتح دلها، شهادتت مبارک.

( نوشته شده توسط یکی از دوستان صمیمی شهید بخشی" فاتح")

مصطفی خیلی مبادی آداب بود .

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۹ ق.ظ



همراه با صحبتهای مادر

شهید مصطفی صدرزاده

مصطفی خیلی مبادی آداب بود .

نسبت به بزرگترها مخصوصا پدربزرگ و مادربزرگ ها....

 اگر در روز ده بار می رفت خدمت پدر بزرگ یا مادر بزرگ ،مقید بود دستشون ببوسه و قربون و صدقشون بشه.

 و همیشه می گفت خداوند سایه این بزرگان از ما نگیره که مایه ی خیر و برکت هستند .

مصطفی از کودکی با پدربزرگش صمیمی بود ،

هروقت کوچکترین فرصتی پیش میومد، خدمت بی بی و بابا می رسید.

و فاطمه را ، از کودکی یاد داده بود مثل خودش احترام بذاره به بزرگترها.... 


صفحه چت خواهر شهید کریمیان با برادر شهیدشون

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۷ ق.ظ

شهادت بحث فتح‌الفتوح و رفع حجب وموانع است

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۵ ق.ظ

آیت‌الله میرباقری:

 «شهادت که پایان جهاد است، فقط به غلبه دنیایی منتهی نمی‌شود

شهادت بحث فتح‌الفتوح و رفع حجب وموانع است؛ بحث "أحیاء عند ربهم یرزقون" است.

شهیدعلیرضانوری

ارسالی همسر

بیسیم چی

@Bisimchi1

همه خفتند و منِ دلشده راخواب نبرد

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۱ ق.ظ


همه خفتند و

منِ دلشده راخواب نبرد

خوابِ من

زهرِ فراقِ تو بنوشیدُ و بمُرد

چه شود

گر ز ملاقات دوایی سازی

خسته‌ای را 

که دل و دیده 

به دست تو سپرد...

یسیم چی

@bisimchi1

به فیض شهادت نایل شد

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ق.ظ

بدور مرقد بانوی صبر گردیدی

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۳ ق.ظ


تو از (جوانی) خود بهره مند گردیدی

بدور مرقد بانوی صبر گردیدی

سلام ما برسانی به حضرت عباس

به پاسدار حریم ولا اگر دیدی

شاعر علی شهودی

کانال شهید ابوالفضلی، حامد جوانی

@alamdar13

شهید سید حکیم پرتلاش و خستگی‌ناپذیر بود

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۸ ق.ظ

یادداشت و خاطره همرزم سردار شهید سید محمد حسن حسینی (سید حکیم)

بسم رب الشهدا و الصدیقین

با سلام خدمت خانواده گرامی برادر عزیزم و فرمانده دلسوز خودم، مجاهد فی سبیل الله «سید حکیم» 

شهادت ایشان را تسلیت عرض می‌نمایم.

حدود دو ماه در کنار این سید بزرگوار بودم؛ تا به این لحظه صورت نورانی ایشان به خاطرم هست. از مهربانی ایشان شاید تمام دوستانی که با آن عزیز بودند خبر دارند. من در طول چند وقتی که با هم بودیم یادم نمی‌آید که یک وقت از دستم ناراحت شده باشد. سخت کوش بود و پر تلاش. یادم هست که از نماز صبح که بیدار می‌‌شد، بیشتر از 18 ساعت کار مثبت می‌کرد.

شبها خواب نداشت. بیشتر وقت ها تا ساعت 2 یا 3 شب بیدار بود.

زمانی برادر عزیزمان آقا رضا اسمایلی شهید شد، سید حکیم شاید 2 روزی غذا نخورد؛ توی اولین عملیات آقا مجتبی عباسی از گروه ما، نیز به همراه شهید اسماعیلی به درجه رفیع شهادت نایل شد و «سید» خیلی ناراحت بود و تمام حرفش این بود که چرا این عزیزان مثل ستاره ها دارند پرپر میشوند؟

چند روزی گذشت دشمن چندمنطقه را از دست داده بود و با رشادت‌های فاطمیون دشمن شکست سختی توی منطقه قاسمیه و زمانیه خورده بود.

«سید» آمد و گفت: برادران خودتان را آماده کنید؛ محل دیدبانی را مقداری جلوتر ببریم تا دید کامل‌تری بر دشمن داشته باشیم. با «سید حکیم» رفتیم و محل مناسبی برای دوربین حرارتی پیدا کردیم. رفتم و چند تا از دوستان را آوردیم برای درست کردن محل استقرار دوستان. چند ساعتی محل را تمیز کردیم و شب شد. رفتم و دوربین را در محل (که «سید حکیم» نیز حضور داشت)، گذاشتیم و با بررسی‌هایی که «سید» انجام داده بود، قرار بود دوربین را روی یکی از مناره‌های مسجد کار بگذاریم.

بعد از چند ساعتی تلاش بچه‌ها و تمیز کردن خانه که قرار بود محل استراحت ما باشد با توجه به سرمای هوا، رفتم برای دوستان یک عدد بخاری پیدا کردم و نصب نمودم. خلاصه سرتان را درد نیاورم. دوستان خواستند استراحت کنند؛ زمانی که تمام کارهای مقر آماده شد، رفتم بخاری را روشن کردم. بخاری چون عیب فنی داشت یک مرتبه آتش گرفت و تمام وسایلی که آنجا داشتیم آتش گرفت. با دست‌پاچگی تلویزیون، دوربین‌ها و بعضی وسایل دیگر را زود جمع کردیم. مقرّی را که با هزار زحمت پیدا کرده بودیم به آتش کشیده شد.

به «سید حکیم» خبر دادم، سید حکیم، سید حکیم... جان بفرما.. سید جان یک دفعه بیا، در مقر جدید مشکلی پیش آمده. «سید» آمد و دید، (یا خدا تمام وسایل را به آتش کشیده شده است). در اولین صحبت گفت: حالتان چه طور است؟ کسی چیزی که نشد؟ 

گفتم «سید» به خدا شرمنده، زحمات شما را بر باد دادیم. خندید و گفت: فدای سرت، اتفاق هست دیگه. 

چه قدر من ترسیده بودم که «سید»شاید توبیخ و تنبیهم کند ولی «سید» بزرگوار با لبخند دوباره گفت: حاجی بلند شوید، لوازم را جمع کنید، بریم استراحت، امروز شما خسته شدید.

«سید» که می‌دانستم بیشتر از ما من خسته هست، شب و روز در تلاش هست؛ خسته نشده ولی ما که همه چیز را به آتش کشیده بودیم خسته بودیم.

درود به همه شهداء مدافع به ویژه سرداران شهید و شهید عزیز «سید حکیم»

(نام محفوظ) از گروه 10 اطلاعات عملیات.

کانال حکیم فاطمیون

@sayedhakim313


شهید حجت الاسلام محمدامین کریمیان...

شرکت در مراسم تشییع شهید سیدمصطفی موسوی 

هفت بهمن ۹۴

دم عشق دمشق

@labbaykeyazeinab



بسم رب الشهداء و الصدیقین  پیکر مطهر شهید عباس آبیاری پس از چندین ماه به میهن اسلامی بازگشت و هم اکنون در معراج الشهداء می باشد.

پست اینستاگرامی خواهر شهید کریمیان

چهارشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۹ ق.ظ


کجه بوردی?!

الان کجه باختی?!

تره کجه پیداهکنم?!

جان برار... 

چیتی صبرهکنم...

من بمیرم ته وسه..

گننه ته جنازه ره نتوننه بیارن..

اصا من تک وتنها قم دله چیتی هکنم?!

آ می جان برار

وداع جانسوز فرزندان مدافع حرم سید علی عالمی

چهارشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۷ ق.ظ


 وداع چانسوز مدافع حرم اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین،،شهید سید علی عالمی،، که در سوریه پای در بساط عند ربهم یرزقون گذاشت و تا ظهور مولایش امام عصر عج در بهشت رضا مشهد،، آرام گرفت

از میان خاطرات مادر شهید مصطفی صدرزاده

چهارشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۴ ق.ظ




سال 89  مصطفی صاحب گاو داری بود 

گوسالهایی که چندماه روز و شب براشون زحمت کشیده بود 

 و بسیار هزینه کرده بود تا به فروش برسن ،

در یک شب تمام گاوهایی که امانت بودن دزدیده شدن 

بعداز پیگری بسیار که نتیجه ای هم نداشت  ، 

وقتی وارد خونه شد خیلی ناراحت بود گفتم  :چی شد؟ نتیجه ی داشت؟ 

 گفت : نه  .....

هیچوقت مصطفی رو اینجوری ندیده بودم 

گفتم : فدات بشم برای مال دنیا  این طوری  ناراحتی ؟

 فدای سرت ان شاالله جبران میکنی .

گفت : مامان اینا امانت مردم بود،  اگر مال خودم بود که غمی نبود ،

من شرمنده شدم ..

مصطفی از لحاظ مالی خیلی 

امتحان های سختی میداد،

ولی هیچوقت اینجوری ظاهر نمی کرد، که برای گوساله هاش چون امانت بودن وبه قول خودش میگفت شرمنده مردم شدم...

حسینیه شهید مصطفی صدرزاده