مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۹۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

اهمیت به بیت المال حتی در مدرسه

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۰ ب.ظ


شهید مدافع حرم عسکر زمانی 

روزی سر کلاس بودیم و من داشتم چرت می زدم و حسابی خوابم میومد و شهید زمانی هم رو صندلی کناری من بود.

ایشان مدام مرا از حالت خواب و چرت زدن بیـــــدار میکردن و چندین بار سر کلاس اینکار را تکرار کردن تا اینکه من اعتراض کردم ایشان گفتن که میدونی الان که ما سر این کلاس هستیم ازهزینه بیت المال استفاده میکنیم؟؟

میدونی هزینه بیت المال یعنی چه؟ پس سعی کن از این کلاس بهره کافی راببری که اگر در این زمینه سهل انگاری کنی وکوتاهی کنی گناه دارد.

حتی مسائلی که ما اصلا ان را به حساب نمی آوریم وحتی فکرنمیکنیم گناه باشد ولی از دیدگاه شهید بزرگواری اینا خود از گناه کبیره و حق الناس محسوب می شود و چقد پایبند هستند به این مسائل که از اموال بیت المال به نحواحسن استفاده کنی.

شهید بزرگوار در وصیت خود نیز نوشته بودند که ماهانه مبلغ یکصد و چهل هزارتومان از حقوقش را به حساب دولتی جهت رفع مظالم باید واریز شود، این به خاطر این است که شاید در استفاده از وقت و زمان و اموال 

بیت المال کوتاهی کرده باشد جبران گردد و گناهی بر وی نباشد.

راوی همرزم شهید

کانال شهید  @shahidzamani 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69 

خاطره ای از قول برادر (شهید اسکندری)

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۹ ب.ظ


سردار شهید حاج عبدالله اسکندری

سال ٦٢ حاجی فرمانده سپاه لار شده بود و من هم در لشکر ١٩ فجر مشغول خدمت بودم . 

قرار بود در منطقه طلاییه عملیات ( خیبر ) بکنیم .

 در منطقه حضور داشتم که ناگهان حاجی را با لباس سپاه دیدم .

گفتم عبدالله : شما اینجا چکار می کنید ؟ شما که حکم ندارید ....

خیلی با او صحبت کردم که شما مسئولیتی در اینجا نداری ( عضو لشکر نیستی) و نباید در عملیات شرکت کنی. 

گفت : من فرمانده سپاه هستم و خودم برای خودم حکم حضور در اینجا را صادر کرده ام و امشب در عملیات شرکت خواهم کرد . 

هر کاری کردم نتوانستم او را مجاب کنم که در عملیات شرکت نکند در عملیات شرکت کرد و حدود ساعت ٥ صبح هم در همین عملیات مجروح شد . 

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا

نشر معارف شهدا در تلگرام.


خاطره ای ازشهید امیر سیاوشی

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۷ ب.ظ


از میان جمع دانشجویان عالم در جهان

 هرکه شد فارق تحصیل هیئت بر ترست....

شهید امیر یک ماه قبل از محرم ۹۲یک ماشین پراید داشت که برای ساخت علم امام حسین اون رو فروخت و یه پولی هم روش گذاشت تا بتونه علم امام حسین رو بسازه.

 یکی از علمدارهای خوب بود همه هیئت های شمرون واسه علم کشی دعوتش می کردند، خودش یک کاروان 

علم کشی واسه شب سوم محرم راه انداخته بود که همه محل های شمرون توش حضور داشتن، البته کاروان 

علم کشی رو برای اولین بار شب سوم محرم سال۹۴درست قبل از اعزام به سوریه راه انداخت.

سال ۹۴امام حسین بهش در قبال اون پراید که واسه علامت فروخته بود یه پرشیا داد که نشون دهنده نظر خاص امام حسین به امیر بود.

 ۱۰سال جلو در امامزاده علی اکبر چیذر ایستگاه صلواتی یا به قول خودش چایخونه رو واسه دهه اول محرم راه می انداخت.

 یکی از میوندارای هیئت بود که نظم جلو در هیئت به عهدش بود، خیلی این سِمَتش رو دوست داشت، به اندازه ای که تو وصیتش سفارش اکید کرده که برادرش تو دهه محرم حتما لباس سبز خادمیش رو بپوشه و نذاره رو زمین بمونه.

نقل از دوست شهید

شهی امیر سیاوشی

شهادت۲۹آذر۹۴

سوریه حلب

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram 

شهید سلمامنیان

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۴ ب.ظ

بسم رب الشهدا

بعضی اوقات حرف بچه های مدافع می شه بعضیا که خودشونو زرنگ می دونن می گن 

که تا حالا دیدی یه آخوند بره سوریه بجنگه فقط مغزتونو شست و شو می دن.

بامرام شهید مجید سلمانیان

خادم الشهدا

@khadem_shohda

سقف آرزوی یک جوان شهادت بود

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۵۹ ب.ظ


هر وقت مادرم نماز می‌خواند سید میلاد از مادرم می‌خواست که برای شهادتش دعـــــا کند.

اگر ما به دوستان و آشنایان التماس دعا می‌گوییم برادرم فقط می‌گفت دعا کنید که من شهید بشوم.

برای هر کسی هم که می‌خواست دعا کند دعا و آرزوی شهادت می‌کرد.

اگر کاری برایش انجام می‌دادم و می‌خواست از من تشکر کند می‌گفت ان‌شاءالله شهید بشوی.

شهادت بزرگترین آرزویش بود.

دوست داشت شهید گمنام باشد، شب قبل از عملیات به همرزمانش گفته بود: من دوست دارم گمنام بمانم

اگر شما هم شهید بشوید من شما را عقب نمی‌آورم تا در منطقه بمانید و گمنام باشید.

همان چیزی که برای خودش دوست داشت برای دوستانش نیز همان را می‌خواست.

شهید سید میلاد مصطفوی

کانال شهید سید میلاد 

 @ShahidMiladMostafavi

شهیدی که دست پا و سرش را جداکردند...

شهادت تاسوعای ۹۴

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69 

مراسم تشییع و تدفین شهـید مدافع حرم « سلام اکبری »

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۵۶ ب.ظ

مراسم تشییع و تدفین شهـید مدافع حرم

« سلام اکبری »

صبح امروز | شیراز

وی ١٨سال سن داشت و به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب (س) 

از استان فارس به سوریه عازم شده بود.

بیسیم چی

@bisimchi1

شهدای مدافع حرم به استقبال عروس و داماد آمدند

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۵۳ ب.ظ

یک زوج جوان و انقلابی شب گذشته زندگی مشترک خود را با حضور اختصاصی خانواده شهدای مدافع حرم آغاز کردند.

در این مراسم عروسی که همه چیز آن به یاد شهدای مدافع حرم بود؛ خانواده شهدای مدافع حرم ایرانی و تیپ فاطمیون دعوت شده بودند که حضور همسران و فرزندان خردسال و پدران و مادران شهدای مدافع حرم به چشم می آمد.

پدر و مادر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی که آرزو داشتند دامادی فرزندشان را ببینند در کنار ماشین عروس و وداماد عکس گرفتند و پدر این شهید در این مراسم به سخنرانی پرداختند.

همچنین در این جشن عروسی سرود ویژه مدافعان حرم به صورت زنده به اجرا در آمد.

جمعی از جانبازان مدافع حرم هم در این جشن عروسی حضور داشتند که قرار گرفتن تصاویر شهدای مدافع حرم در ابتدای ورودی سالن عروسی از نکات قابل توجه این مراسم است.

گفتگو با همسر شهید امین کریمی 9

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۸ ب.ظ


خیر دنیا و آخرت

راستش اینطور نبود که من تمام 24 ساعت به فکر شهدا باشم و در مراسم آنها شرکت کنم.

با اینکه اردوهای راهیان نور هم شرکت می‌کردم و آرزو می‌کردم لیاقت شهادت نصیب من هم شود، اما همان زمان وقتی خانواده‌های شهدا را می‌دیدم همیشه فکر می‌کردم که این داغ واقعاً سنگین و غیر قابل تحمل است. 

ترجیح می‌دادم همه داغ مرا ببینند اما من داغ عزیزانم را نبینم. من قدرت تحمل سختی را نداشتم.

یادم هست یک‌بار در شلمچه یکی از دوستانم گفت «اگر جنگ شود همسرم را به جنگ می‌فرستم تا شهید شود.»

آن زمان من مجرد بودم. خیلی جدی گفتم «من محال است چنین اجازه‌ای بدهم! یعنی چه که من ازدواج کنم و همسرم شهید شود؟ اجازه نمی‌دهم همسرم شهید شود.

چون من آدم وابسته‌ای هستم.»

به من گفت «این چه حرفی است که می‌زنی؟ مگر مسلمان نیستی؟»

 بعد از شهادت امین به من گفت «زهرا! من اصلاً دلم نمی‌خواهد همسرم شهید شود...» 

گفتم «دیدی خدا اصلاً به حرف‌های ما کاری ندارد.»

همسر من شهید شد و او تازه می‌گفت «راست می‌گفتی، چرا باید همسرم شهید شود...» 

البته بعد از لحظاتی به او گفتم «آن زمان سن من خیلی کم بود و شاید فکرم هنوز ناپخته، اما الآن من به شهادت امین افتخار می‌کنم. 

امین می‌توانست طور دیگری از دنیا برود. امین خیلی خوب بود که خدا به بهترین نحو و با احترام زیاد او را برد.

من خوشحالم که آن دنیا همسرم را دارم.» می‌گفت «به خدا با تعریف‌های تو آدم حسادت می‌کند!

 تو چقدر محکم شدی زهرا!

تو آدم احساساتی بودی...»

یاد نیت قبل از ازدواج خودم می‌افتم؛ از خدا خواسته بودم خیر و عافیت دنیا و آخرت نصیبم شود و کسی جلوی راهم قرار بگیرد که این دعا محقق شود.

بعد از شهادت امین، پدرم می‌گفت «زهرا جان خودت خیر دنیا و آخرت را خواستی پس دیگر گریه نکن...»

تا وقتی امین بود، به محض اینکه ناراحت می‌شدم کنارم می آمد و آرام‌ می‌کرد.

حالا هم واقعاً انگار چیزی تغییر نکرده، وقتی بعد از ناراحتی و بی‌تابی زیاد ناگهان آرام می‌شوم، مطمئنم امین کنارم حضور دارد. من آدمی نیستم که به سادگی آرام شوم.

ناراحتی‌ امین کلاً 10 دقیقه هم طول نمی‌کشد و اصلاً آدم کینه‌ای نبود.

 نهایت 5 دقیقه پیاده‌روی آرام‌اش می‌کرد و بعد کلاً موضوع را فراموش می‌کرد.

بعضی از پیامک‌هایش را حتی همان زمان نامزدی و محرمیت برای خودم یادداشت می‌کردم.

حرف‌هایش برایم شیرین و جالب بود.

یادم می‌آید پیامک طنزی برایش فرستادم که می‌گفت مردها اگر همسرشان در دوران نامزدی زمین بخورند، قربان و صدقه همسرشان می‌روند یک ماه که می‌‌گذرد رفتارشان عوض می‌شود و آنقدر ادامه پیدا می‌کند که در نهایت بعد از چند سال راضی می‌شوند که از زمین زنده بلند نشود!

به امین گفتم «واقعاً مردها همینطورند؟» گفت «بگذار اگر خدایی نکرده، زبانم لال، یک زمانی زمین خوردی و من جلوی همه خم شدم و دست‌هایت را بوسیدم متوجه می‌شوی که من مثل آنها نیستم...»

خیلی احساساتی و مهربان بود. با خودم فکر می‌کردم این پسر چقدر با شعور است، چقدر فهمیده و آقاست!

از همنشینی با چنین مردی لذت می‌بردم.

بعد از شهادتش یکی از دوستانش به خانه ما آمد و به من گفت مرا حلال کنید!

 گفتم چرا؟

گفت واقعیتش یک‌بار چند نفر از رفقا با هم شوخی می‌کردیم.

امین هم که پایه ثابت شیطنت جمع ما بود.

یکی از بچه‌ها روی امین آب ریخت، امین هم چای دستش بود، چای را روی او ریخت.

دوستش ادامه داد: «حلالم کنید! من ناخودآگاه به صورتش زدم و چون با ناخنم بلند بود، صورتش زخمی شد!»

همان لحظه گفت «حالا جواب زنم را چه بدهم؟»

 به او گفتیم «یعنی تو اینقدر زن ذلیلی؟» گفته بود «نه، اما همسرم خیلی حساس است. ناچار به همسرم می‌گویم شاخه درخت خورده وگرنه پدرتان را در می‌آورد!»

یادم آمد کدام خراشیدگی را می‌گفت.

از مأموریت زنجان برمی‌گشت.

از خوشحالی دیدنش داشتم می‌‌‌خندیدم که با دیدن صورتش، خنده از لب‌هایم رفت و با ناراحتی گفتم «صورتت چه شده؟»

گفت «فکر کن شاخه درخت خورده اینقدر حساس نباش».

گفتم «باشه. چمدانت را بگذار کفش‌هایت را در نیاور.چند لحظه منتظر بمانی آماده می‌شوم برویم داروخانه و برایت پماد بخریم تا جای خراش روی صورتت نماند.»

امین که می‌دانست من خیلی حساسم مقاومت نکرد.

گفت «باشه، آماده شو»

و با خنده ادامه داد «من هم که اصلاً خسته نیستم!»

گفتم «می‌دانم خسته‌ای. خسته نباشی! اما تقصیر خودت است که مراقب خودت نبودی! باید برویم پماد بخریم.»

از آنجا که مردها زیاد به این مسائل توجه نمی‌کنند، هر شب خودم پماد را به صورتش می‌زدم و هر روز و شاید هر لحظه جای خراشیدگی را چک می‌کردم و با ناراحتی به او می‌گفتم «پس چرا خوب نشد؟»

اولین بار که از سوریه برگشت به او گفتم «امین جای خراش صورتت هنوز مانده. من خیلی ناراحتم.»

 گفت «نگران نباش دفعه بعد که به سوریه بروم و برگردم جای خراشم خوب می‌شود خیالت راحت.»

گفتم «خدا کند زودتر خوب شود. خیلی غصه می‌خورم صورتت را می‌بینم.»

راست می‌گفت در معراج صورتش را دقت کردم خدا را شکر خراشیدگی‌اش محو شده بود...

یکی از دوستان امین بعد از شهادتش حرف جالبی می‌زد، می‌‌گفت «شما باید خیلی خوشحال باشید که دو سال و 8 ماه با یکی از اولیای خدا زندگی کردید و بهترین لذت را بردید.

 افراد زیادی هستند که 60-50 سال زندگی می‌کنند اما لذت‌های 3 ساله شما را نمی‌برند.» 

واقعاً شاید من به اندازه 300 سال شیرین زندگی کردم که تماماً لذت بود.

ما واقعاً مانند دو دوست بودیم.

با هم به پیاده‌روی و ... می‌رفتیم.

 قول داده بود که بعد از بازگشت از سوریه، راپل را هم به من آموزش دهد.

با تعجب به او می‌گفتم «فضایی نداریم که بخواهی به من آموزش بدهی!»

 گفت «آن با من!»

 ذوق و شوق داشت.

 من مانند یکی از دوستانش بودم و او هم برای من.

 نگاهش به خانم این نبود که مثلاً تنها وظیفه زن ماندن در خانه و انجام کارهای خانه است!

وقتی کار خیری انجام می داد، دلش نمی‌خواست کسی متوجه شود، حتی من! کارت سرپرستی ایتام را در جیب‌اش دیده بودم.

بعد از شهادت امین، یکی از همکارانش تعریف می‌کرد در یکی از سفرهای استانی دختربچه‌ سرایدار، نامه‌ای به امین داد تا به آقای رئیس جمهور بدهد.

امین به همکاران گفت تا این نامه به دفتر و مراحل اداری‌اش برسد زمان می برد، بیایید خودمان پول بگذاریم و بگوییم رئیس جمهور فرستاده است! 

همین کار را کردیم. البته بیشترین مبلغ را امین تقبل کرد و هدیه در پاکتی به پدر بچه اهدا شد. اشک شوق پدر دیدنی بود...

امین به درس، تندرستی، ورزش خیلی اهمیت میداد. همیشه برنامه‌هایش را  یادداشت می‌کرد.

ادامه برخی ورزش‌ها و برنامه جدی برای تحصیلات تکمیلی در رشته الکترونیک داشت. 

البته با شوخی و خنده می‌گفت «چون همسرم حقوق خوانده، حتماً بعد از اتمام تحصیلاتم، این رشته را هم می‌خوانم. نمی‌شود که خانمم حقوق‌دان باشد و من بی‌اطلاع!»

بسیار به روز و مایه افتخار بود.

آنقدر از او حرف می‌زدم و به داشتنش مغرور بودم که برادرم سر به سرم می‌گذاشت و می‌گفت «انگار فقط زهرا شوهر دارد! از آسمان یک شوهر آمده فقط برای زهرا!»

شهید گرانقدر «امین کریمی چنبلو»،

سحرگاه هشتم محرم الحرام، مصادف با 30 مهر ماه 1394 در شهر حلب سوریه آسمانی شد.

پیکر مطهر این شهید والامقام، مجاهد و مدافع حرم مطهر عقیله بنی هاشم،

 زینب کبری (سلام الله علیها) پس از انتقال به ایران اسلامی در ششم آبان سال 1394 تشییع و بنا به وصیت وی در حرم مطهر امام زاده علی‌اکبر (علیه السلام) چیذر تهران آرام گرفت.

شهید امین کریمی چنبلو 

شادی روح این شهید بزرگوار و تعجیل در فرج مولای مهربانی ها صلوات.


هسمر شهید باغبانی می گوید: وقتی که جایی می رویم که یک بچه با پدرش هست، رضوانه خیلی اذیت می شود. به هم می ریزد. 

مثلا وقتی مترو می رویم نگاهش را که دنبال میکنم می بینم که دارد یک بچه را با پدرش می بیند. فقط نگاه می کند. بعد از چند دقیقه بهانه گیری های بی دلیلش شروع می شود. 

خیلی ها نمی فهمد رضوانه چرا این کار را می کند . می گویند خسته است خوابش می آید یا گرسنه است. ولی من خوب می دانم علت این بی تابی ها جای دیگری است. 

چند روز پیش خانواده یکی از دوستانِ هادی مهمان ما بودند و آنها هم بچه های همسن و سال رضوانه داشتند. 

رضوانه مثل پدرش آدم توداری است؛ ولی رضوانه فردای آن شب تب کرد و برای اولین بار فقط گریه می کرد . 

می گفت : "من بابایم را می خواهم! دلم برای بابایم تنگ شده. اگر بابایم الان اینجا بود دستمال روی سرم می گذاشت تا تب من کم شود... "

از آن طرف طاقت گریه های من را هم ندارد و وقتی اشک من درآمد رضوانه گریه اش را قطع کرد و مرا بغل کرد.

شهید هادی تا پیش از این زیاد ماموریت رفته بود ولی ماموریت آخری که یک ماه طول کشید رضوانه تازه به سنی رسیده بود که معنی بابا را فهمیده بود و گاهی دلتنگ بابایش می شد. 

آنهم که دیگر دیدارشان به قیامت افتاد. 



خاطرهای از شهیدسامانلو

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۱۹ ب.ظ


پدر شهید سامانلومی گفت: یه روزی رفتم سرمزارشهیددیدم یه خانم گریه میکنه گفتم دخترم بااین شهیدعزیزنسبتی دارید گفت بله داداشم باتعجب بهش گفتم من که پدراین شهید هستم فرزندانم رومیشناسم چرا شمارو نمیشناسم.

دخترخانم باگریه گفت شهدابه خاطرناموس جنگیدن پس ایناداداشای ماهستند.

پدرشهیدسامانلو گفت: این دخترخانم یه مشکل بزرگی داشته متوسل میشه به شهید مشکلش حل میشه پدرش میپرسه مشکل توروکی حل کرد?! جواب میده داداشم '"

خانوادشومیاره قبرشهیدسامانلو نشون میده.

خصوصیت اخلاقی شهید مرتضی زرهرن

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ب.ظ


تمام سعی ش این بود که در نمازجمعه شرکت کنه و نسبت به این فریضه سیاسی عبادی بی تفاوت نباشه، همیشه دائم الوضو بود.

ازدواج ومهربانی شهید از زبان همسر شهید 

اینکه آقا مرتضی در جواب سوالم گفت میخوام به آرامش برسم فقط یه حرف نبود ، در واقع  عملا زندگی مشترکم با آقا مرتضی سرشار از  احساس آرامش و امنیت و احترام بود. 

 آقا مرتضی در عین اعتقاد راسخش به خدا و تعهداتش نسبت به کار، مرد، زندگی بود حمایتگر و مهربان و فوق العاده سرزنده و پر انرژی بود

عاشق سربه سر گذاشتن و سورپرایز و خوشحال کردن بود، یه همسر تمام عیار و پدری فداکار برای فرزندانمون   چیزی که من بیشتر از همه دلتنگشم خنده های از ته دلشه که سرشار از حس زندگی بود.

همیشه مشکلات همه رو حل میکردم ، عاشق کار کردن بودم، کار رو هیچ وقت عار نمیدونستم، به خاطر همین بیش فعالی هام بود که تو خونه ی مادرم، خودم کارهای ساخت و ساز از قبیل بنایی و لوله کشی رو انجام دادم، پایه یک گرفتم و خلاصه اینکه ی جا نمی تونستم بشینم.

شهیدمدافع حرم سرهنگ مرتضی زرهرن

کلاه سبز نوهد ارتش

کانال شهید 

 @shahidzarharan

شهادت فروردین۹۵

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69




دلتنگی فرزند شهید برای پدر

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۴ ب.ظ


هر وقت دل امیر حسین براے پدرش تنگ میشود

با مادرش بر سر قبر شهداے گمنام مے آید..

آخر پیڪر پدرش هنوز بازنگشتہ..

"شهید مدافع حرم

جاویدالاثر علی آقا عبداللهی"

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا

پیمانی دوباره با شهدا...

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۲ ب.ظ


پیمانی دوباره با شهدا...

این بار به بهانه میلاد زمینی شدن

مردی از جنس آسمان...

سجاد جان تولدت مبارک روحت شاد ویادت گرامی...

ارسالی همسر شهید

شهید آقا سجاد طاهرنیا 

@shahid_tahernia 

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom

خانواده داری شهدا

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۸ ب.ظ


سردار شهید سید حمید طباطبایی مهر

دنیایی ازلطف و مهربانی بود، زمانی که به خانه می آمدند آغاز راحتی من و ادامه خدمت بدون منت ایشان به اعضاء خانواده بود . چرا که نقش ایشان درخانه و محل کار باهم تفاوت داشت. و برای ما چیزی کم نمیگذاشت، یعنی تازه یکسری کارها و الطاف ایشان شروع میشد.

مزاح و شوخ طبعی که بااعضای خانواده داشتند طوری بود که خود ایشان گاهی می خندید و می گفت: "معصومه !اگر بچه های نیروی زمینی بفهمند من در خانه چگونه هستم باورشان نمیشود که این فرد همان سید است و تعجب می کنند." واقعا مهربان بود.

نقل از همسرشهید

شهادت۹۱/۱۲/۴ 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حـــــرم

@Haram69

شهید مدافع حرم محمدحسین عطری

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۴ ب.ظ

شهید مدافع حرم محمدحسین عطری

متولد:١٣۵۴/۵/٨تهران

شهادت:١٣٩٢/٣/١۴سوریه

آرامگاه مسجد سلیمان داراب رشت

یادگاران شهید

آقا محمدمهدی و زهرا خانم

ک هنگام شهادت پدر

2 و 10ساله بودن.

خادم ا لشهدا

@khadem_shohda