مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۹۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

بسم رب الشهداء و الصدیقین


"باید صد هزار تومان بدهى، " ...


قبل از سال هاى ٨٣ و ٨٤ به حج عمره مشرف شده بودم اما توفیق حج تمتع نصیبم نشده بود. خیلى دلم مى خواست به حج تمتع بروم اما به سختى نوبت حج تمتع به افراد مى رسید. یک روز یکى از همسفرهاى مکه به من گفت: "اگر گذرنامه افغانستانى داشته باشى، مى توانى به راحتى ویزاى حج تمتع بگیرى." من هم که خیلى علاقه داشتم به حج واجب بروم، راه و چاه کارهاى ادارى آن را از او پرسیدم. چون در تأسیسات ساختمان کار مى کردم، تعدادى از بچه هاى افغانستانى را مى شناختم. به یکى از برادران افغانستانى به نام سید محمد گفتم: "سید محمد، یک گذرنامه افغانستانى مى خواهم. مى توانى برایم جور کنى؟" گفت: "بله، پول که باشد، همه چیز مى شود." گفتم: "چقدر و چطورى؟" گفت: "صد هزار تومان پول و یک عکس بده تا برایت بیاورم." من هم پول و عکس را به او دادم. اما اصلاً فکر نمى کردم کارم درست شود. دیگر از آن پول دل کندم اما دو روز بعد گذرنامه را براى من آورد.

وقتى گذرنامه را به من داد، دیدم گذرنامه تروتمیز و مرتبى است و در قسمت مشخصات نوشته مرتضى، ولدِ حیدر، شغل: دکان دار. دو دوتا چهارتایى با خود کردم و بعد به حرم حضرت رضا [علیه السلام] رفتم و گفتم: "آقاجان، اگر قرار است که حواله کنید و ما به حج واجب برویم، بالاخره این شما و این هم گذرنامه ما." اما به دلم بد افتاد و با خودم گفتم: "اولاً من باحق حساب این گذرنامه را گرفتم و بعد هم با هویت دیگر و به نام افغانستانى قرار است به حج واجب بروم و بالاخره سهمیه چند نفر را پایمال مى کنم. آدم در عمرش یک بار ممکن است که به حج واجب مشرّف شود. بعد، این چه حج واجبى است که با این همه تضییع حق همراه باشد؟!" خلاصه منصرف شدم.

از طرفى در مجموعه بسیج بودم. گفتم اگر فرداروزى حفاظت گذرنامه را ببیند، مى گوید نکند تو جاسوس هستى و ممکن است برایم مشکل پیش بیاید. به مغازه رفتم و آن را در گاوصندوق گذاشتم و دیگر هم به سراغش نرفتم.


ادامه دارد ...

صفحه ٩


✍️ برگرفته از کتاب: "ابوعلى کجاست؟"؛ شهید مرتضى عطایى

به کوشش دفتر مطالعات جبهه فرهنگى انقلاب اسلامى


بسم رب الشهداء و الصدیقین


"دوست داشتم نزدیک حرم باشم، " ...


بعد از اینکه از خدمت سربازى برگشتم، در مغازه پدرم مشغول کار شدم. رسماً شدم تعمیرکار تأسیسات ساختمان و کارهایى مثل تعمیر آب گرمکن، کولر، لوله کشى، پکیج و شوفاژ را انجام مى دادم و تا قبل از اینکه ازدواج کنم، در مغازه پدر کار مى کردم.

در سال ٧٨ ازدواج کردم و بعد از آن مغازه مستقلى براى خودم اجاره کردم. بعدها هم عضو اتحادیه تأسیسات ساختمان شدم.

تا امروز تقریباً بیست سال است که سابقه کار تأسیساتى دارم. الحمدالله و به لطف اهل بیت، کارم خوب بود و توانستم مغازه اى را که اجاره کرده بودم، بخرم. یک خانه هم در قاسم آباد خریدم و مدتى در آن ساکن بودم، اما به دلیل اینکه فاصله آن تا حرم زیاد بود و دوست داشتم به حرم امام رضا [علیه السلام] نزدیک باشم، خانه ام را به اجاره دادم و خانه اى در چهارراه لشکر اجاره کردم و با همسر و فرزندانم، نفیسه و على در این خانه زندگى مى کنیم.


ادامه دارد ...

صفحه ٨


✍️ برگرفته از کتاب:"ابوعلى کجاست؟"؛ شهید مرتضى عطایى

به کوشش دفتر مطالعات جبهه فرهنگى انقلاب اسلامى


شهید مدافع حرم محمد کیهانى به روایت همسر گرامى شهید

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۳۴ ق.ظ

بسم رب الشهداء و الصدیقین


"ما مدّعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند؛  غیرت دینى" ...


محمد همیشه روی ظاهر انقلابی بچه‌ها سفارش می‌کرد و تأکید داشت که انسان باید از ظاهر شروع کند. من به محمدم می‌گفتم: حاجی آدم باید از باطن و درون آغاز کند و پاک و انقلابی باشد.

اما محمد می‌گفت: نه اگر انسان توانست از ظاهر شروع کند آرام‌آرام به درون و باطن می‌رسد. محمد می‌گفت: ظاهر بچه‌ها باید حزب‌اللهی باشد، ظاهر که انقلابی باشد، باطن خود به خود انقلابی می‌شود. وقتی که برای زیارت پیکر همسرم رفتم، پسرها دورم حلقه زدند. نمی‌خواستند نگاه نامحرمی به من بیفتد، می‌دانستند پدرشان حساس است آنها هم مانند پدرشان غیرت دینی دارند.

هر زمان از خواب بیدار می‌شد، شروع می‌کرد به خواندن روضه، بچه‌ها می‌گفتند بابا ما می‌خواهیم کمی بیشتر بخوابیم. می‌گفت بچه‌ها با خواندن روضه انرژی می‌گیرید و با انرژی بیدار می‌شوید. محمد خیلی روی حجاب و پوشش اسلامی تأکید داشت. "غیرت دینی" داشت. محمد در مورد حجاب بسیار جدی برخورد می‌کرد و بیشتر اطرافیان هم این موضوع را می‌دانستند. محمدم به هیچ وجه تحمل بدحجابی و بی‌حجابی را نداشت.


صفحه ١٤

ادامه دارد ...


✍️ برگرفته از مجموعه منش شهدا


شهید مدافع حرم عسکر زمانى به روایت یکى از همرزمان

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۲۹ ق.ظ

بسم رب الشهداء و الصدیقین


"ما مدّعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند، دقت در بیت المال" ...


روزی سر کلاس بودیم و من داشتم چرت می‌زدم و حسابی خوابم میومد و شهید زمانی هم رو صندلی کناری من بود.

ایشان مدام مرا از حالت خواب و چرت زدن بیدار می‌کردن و چندین بار سر کلاس این کار را تکرار کردن. تا اینکه من اعتراض کردم. ایشان گفتن که، میدونی الان که ما سر این کلاس هستیم از هزینه "بیت المال" استفاده می‌کنیم؟؟

میدونی هزینه "بیت المال" یعنی چه؟ پس سعی کن از این کلاس بهره کافی را ببری که اگر در این زمینه سهل انگاری و کوتاهی کنی گناه دارد.

حتی مسائلی که ما اصلاً آن را به حساب نمی‌آوردیم و حتی فکر نمی‌کردیم گناه باشد ولی از دیدگاه شهید بزرگوار اینا خود از گناه کبیره و حق الناس محسوب می‌شدند. چقدر پاى‌بند هستند به این مسائل که از اموال "بیت المال" به نحو احسن استفاده کنند.

شهید بزرگوار در وصیت خود نیز نوشته بودند که ماهانه مبلغ یکصد و چهل هزار تومان از حقوقش به حساب دولتی جهت رد مظالم واریز شود. این به خاطر این است که اگر در استفاده از وقت، زمان و اموال بیت المال کوتاهی کرده باشد، جبران گردد و گناهی بر وی نباشد.


صفحه ١٣

ادامه دارد ...


✍️ برگرفته از مجموعه منش شهدا


بسم رب الشهداء و الصدیقین


"در ارتش هم بسیجى بودم،" ...


اوایل دهه ٧٠ وارد پایگاه شهید حسینى در مسجد حضرت رقیه [علیها السلام] آزادشهر شدم. به گشت هاى بسیج خیلى علاقه داشتم و بیشتر در بُعد نظامى فعالیت مى کردم. آن زمان نظامى گرى در بسیج خیلى پُررنگ تر از الان بود. اردوهاى نظامى، خیلى بهتر و پُربارتر بود و انفجارها و تیراندازى ها در حجم بیشترى برگزار مى شد؛ اما اولویت امروز بسیج تمرکز بر فعالیت هاى فرهنگى است.

اوایل ورودم به بسیج، فعالیت جدّى انجام نمى دادم تا اینکه بعد از چند سال، بعد از گرفتن مدرک دیپلم، به خدمت سربازى رفتم.

اسفند ٧٤ تا اسفند ٧٦ دوران سربازى من در ارتش بود. سه ماه آموزشى ام را در بیرجند و بیست و یک ماه دیگر خدمت را در تهران بودم. در ارتش هم که بودم، شخصیت بسیجى ام را حفظ کردم و چفیه بر دوشم مى انداختم. فرمانده پادگان ما از این ارتشى هاى قدیمى و به قول ما شاهى بود. البته آدم درستى بود ولى آن خوى ارتشى و خشک نظامى را داشت و این کارها را ممنوع اعلام کرده بود؛ اما من علاوه بر اینکه چفیه مى انداختم، همیشه یک واکمن کوچک و تعدادى نوار مداحى هم داشتم. بقیه که سرو و وضعم را مى دیدند، خیلى تعجب مى کردند.


ادامه دارد ...

صفحه ٧


✍️ برگرفته از کتاب:"ابوعلى کجاست؟"؛ شهید مرتضى عطایى

به کوشش دفتر مطالعات جبهه فرهنگى انقلاب اسلامى


بسم رب الشهداء و الصدیقین

"ما مدّعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند؛ (بخش بیست و ششم)، امیدوارى" ...

شهید حسینى آدمى بود که همیشه سعى مى کرد به دیگران امید بدهد و در همه کارهایش امیدوار بود.

در یکى از روزها در افغانستان که بودیم، یک خانم و دو بچه را آوردند به بهدارى. دشمن روستا را هدف گرفته بود و افراد محلى که آن اطراف بودند، زخمى شده بودند.

دکترى در کار نبود و آن ها را آورده بودند به بهدارى. شهید حسینى زخم هاى آن ها را شست و باندپیچى کرد. حالشان اصلاً خوب نبود. شهید حسینى آمبولانس را صدا زد و گفت که آن ها را به بیمارستان ببرد. گفت: "حالشان خوب است. ببرید به بیمارستان". من که آنجا ایستاده بودم، گفتم: "آقاى حسینى، این ها که حالشان خیلى بد است. امکان دارد زنده نمانند. شما چه مى گویى؟" گفت: "خب اگر بگوییم حالشان بد است که این ها همین جا تمام مى کنند!" گفت: "باید به این ها دلدارى بدهیم تا برسند به یک جایى و بقیه اش با خداست."

@labbaykeyazeinab

روایتى از شهید مدافع حرم احمد گودرزى

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ق.ظ


بسم رب الشهداء و الصدیقین

"ما مدّعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند؛ (بخش بیست و هفتم)، حُسن خُلق" ...

اخلاق احمد چنان اثرگذار بود که سبب می‌شد دیگران جلب اخلاقش شوند و بسیار زود با همه ارتباط برقرار می‌کرد و هیچ کس از دستش ناراحت نمی‌شد. وی همیشه در "سلام کردن" پیشتاز بود و اجازه نمی‌داد در این باره به عنوان نفر دوم قرار بگیرد.

ایشان دوست داشتند تا کمک حال رزمندگان اسلام و مدافعان حرم باشند. هر کاری از دستشون بر می آمد کوتاهی نمی کردند.‌

ما شنیده بودیم که رزمندگان دفاع مقدس در تاریکی شب کفش ها رو واکس می زدند ولی ندیده بودیم و احمد آقا این نوع کارها رو انجام می دادند و یا برای نیروها مرتب چایی دم می کردند تا گلویی تازه کنند و سعی می کرد خودش مسئول چایی ریختن باشد.

و کلاً همه فن حریف بودند و از هیچ کاری کوتاهی نمی کردند.

@labbaykeyazeinab

یک روز مصطفی را دیدم . با آن هیبت و شوکت دل فریب و خنده معصومانه همیشگی.

 به شوخی گفتم آقا مصطفی عجب گلوله خوری داری . تیر هوایی هم بزنن صاف میاد دنبال شما و شهیدت می‌کنه...

خندید و گفت خدا از دهنت بشنوه حاجی.
سه روز بعد مصطفی ملکوتی شد......
و ما ماندیم تا.......

بسم الله النور
یادم هست شیخ مجید چه پرانرژی و غیرتی بود و چقدر به امر به معروف و نهی ازمنکر معتقد بود در روز13 فروردین سال 92 که شیفت حوزه بودم و ایشان جانشین عملیات آن حوزه بود از طریق بیسیم وبا رمز مراصدا زد و همینکه شناختمش انگار دنیایی را بهم داده بودند آمد و باهم به گشت زنی منطقه رفتیم توی مسیر همش از شهادت حرف میزد و میگفت میشه توی یکی از این ماموریتها شهید بشیم .گفتم من از خدامه ولی کو شهادت برای من !
نگاه محکم و پرمعنایی کرد و گفت بخواهی میشود کی بهتراز ما
بلی او خواست و خواستنه شد و رفت و من ماندم و کوله باری از خاطرات و غم فراغ دوست ...

بسم رب الشهداء و الصدیقین


"پاتوق همیشگى، " ...


خانه ما نزدیک حسینیه قمى بود. دیگ هاى مراسم را به موقع سحر بار مى گذاشتند. در خلوتِ سحر، ساعت دوى صبح به آنجا مى رفتم و دیگ را بار مى گذاشتیم. قبل از اذان صبح، حاج قاسم مى گفت:

"آق مرتضى، من به حرم مى روم تا براى مجلس ظهر، آقا امام رضا [علیه السلام] را دعوت کنم."

این ارادت حاج قاسم به امام رضا [علیه السلام] بر من هم تأثیر گذاشت و عشقِ خدمت به امام رضا [علیه السلام] از همان ایام در دل من جوانه زد. لطف امام رضا [علیه السلام] هم شامل حال من شد و بعدها خادم حرم ایشان شدم.


ادامه دارد ...

صفحه ٦


✍️ برگرفته از کتاب: "ابوعلى کجاست؟"؛ شهید مرتضى عطایى

به کوشش دفتر مطالعات جبهه فرهنگى انقلاب اسلامى

شهید مدافع حرم عباس دانشگر به روایت سردار اباذرى

يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۲۳ ب.ظ

بسم رب الشهداء و الصدیقین


"ما مدّعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند، مراقبت از چشم" ...


سه سال است عباس شب و روز با من است. همه می‌دانند عباس این اواخر نامزد کرده بود. برای منی که فرماندهش بودم باور کردنی نبود اما عباس تا به حالا یک نامحرم ندیده بود.

اولین نامحرمی که حتی ایشان را هم درست ندید دختر عمویش بود که نامزدش شد.

روزی که برای مراسم ازدواج رفته بود پرسیدم دختر عمویت را دیدی؟ گفت: نه واقعاً؟! عباس خانه عمو رفت و آمد داشت ولی دختر عمویش را ندیده بود. چنین آدمی هست که شهید می‌شود. شهید یعنی مراقب چشمش هست. بعد که نامزد کرد گفتم تو از آن هایی هستی که خیلی عاشق پیشه می‌شوی چون اولین نامحرمی که دیدی همسرت است.


صفحه ٢١

ادامه دارد ...


✍️ برگرفته از مجموعه منش شهدا


روایتى از مستندساز شهید مدافع حرم هادى باغبانى؛

يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۱۸ ب.ظ

بسم رب الشهداء و الصدیقین


"ما مدّعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند؛  رزق حلال" ...


چند روز که صداشو نمی شنیدم دلم می گرفت. پرمشغله بود، یعنی خودش دورش رو شلوغ کرده بود. هدف هاش رو تایم بندی می کرد. از سنش جلوتر بود.

یکبار از اداره با من تماس گرفته بود، صحبتمون به درازا کشید، میشناختمش که وسواس داره. با خودم گفتم یادآوری کنم بهش که از اداره زنگ میزنه.

بهم گفت نگران نباش! یه صندوق گذاشتم اینجا تلفنای شخصی رو حساب می کنم، بیشتر از معمولش هم تو صندوق میندازم  یکی از مهمترین منش های ایشون وسواس در بردن نون حلال به خونه بود و در پرداخت خمس مقید بود.


صفحه ١٠

ادامه دارد ...


✍️ برگرفته از مجموعه منش شهدا


بسم رب الشهداء و الصدیقین


"پاتوق همیشگى، " ...


معمولاً از چند روز قبل از دهه موسى بن جعفر [علیه السلام]، حسینیه را سیاه پوش مى کردند و اگر قرار بود گاو و گوسفندى قربانى کنند، مقدماتش را آماده مى کردند. در یکى از سال ها، دو سه روز مانده به شروع دهه موسى بن جعفر [علیه السلام]، یک دفعه به ما خبر دادند که خانم حاج قاسم قمى سکته کرده است. مى گفتند در آى سى یو است و حالش هم خراب است. از آنجایى که ارتباطى با آن ها خیلى نزدیک بود، سریع به بیمارستان ام البنین [علیها السلام] رفتم. ساعت حدود یازده شب بود. دیدم پسرهایش خیلى بى قرار هستند. گفتم: "چى 

شده؟" گفتند: "دکترها قطع امید کرده اند. مادرمان تا صبح زنده نمى ماند." به طرف حاج قاسم رفتم. دیدم او برعکس پسرهایش اصلاً عین خیالش نیست و یک گوشه ساکت نشسته است. از آنجا که با هم خیلى رفیق بودیم، مثلاً خواستم کمى او را دلدارى بدهم تا از این وضعیت بیرون بیاید. کنار او نشستم و گفتم: "حاج آقا این مسائل براى همه هست." سرش را بلند کرد و گفت: "آق مرتضى شما مثل اینکه باورت نیست این آقایى که ما نوکرى اش را مى کنیم و دو سه شب دیگر مجلس او شروع مى شود، مى داند از الان کارهاى ما شروع شده است. او خودش در این گیرودار نمى گذارد که زن ما در بیمارستان بماند. ان شاءالله خودش درست مى کند."

با خودم گفتم این بنده خدا دلش خوش است و همین طورى یک چیزى مى گوید، اما خدا مى داند، به صبح نرسید که همسرش را مرخص کردند؛ همان کسى که دکترها گفته بودند اگر وصیتى دارد انجام بدهید که به صبح نمى رسد. 

🔺تا این حد وصل بودن سیم حاج آقا به اهل بیت [علیهم السلام] براى من خیلى عجیب بود. حاج قاسم وقتى این تعجب را دید گفت: "ما این مجلس را با یک قابلمه کوچک آبگوشت راه انداختیم و کم کم قابلمه تبدیل به دیگ شد و یک دیگ شد دوتا دیگ و سه تا دیگ."


ادامه دارد ...

صفحه ٥


✍️ برگرفته از کتاب: "ابوعلى کجاست؟"؛ شهید مرتضى عطایى

به کوشش دفتر مطالعات جبهه فرهنگى انقلاب اسلامى


روایتى از شهید مدافع حرم محمد مسرور

يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۱۴ ب.ظ

بسم رب الشهداء و الصدیقین


 دورى از ریا ...


محمد در کارهایش خیلی خالص بود، در کارهایش خیلی بی ریا بود. بسیاری از کارهایی که محمد انجام می داد دور از چشم همه بود.

شب ها که برای نماز شب بیدار می شد، در تاریکی و بدون سر و صدا می رفت توی اتاق و شروع به نماز خواندن می کرد.

مادر می گفت: هر زمان نیمه شب از خواب بیدار می شدم می دیدم که محمد در تاریکی در اتاق نماز میخونه؛ می گفت: می رفتم چراغ را روشن می کردم ولی محمد دوباره چراغ را خاموش می کرد که بتواند در تاریکی به راحتی عبادت و خلوت کند و کسی از حال او با خبر نشود.


بسم رب الشهداء و الصدیقین


"پاتوق همیشگى، بخش چهارم" ...


این جور وقت ها حاج قاسم دیگ شُله بار مى گذاشت و دو سه دیگ غذا درست مى کرد. من از یک روز قبل براى کمک پیش او مى رفتم. یا کمچه مى زدم [به هم زدن محتویات دیگ با قاشق یا ملاقه بزرگ] یا هر کار دیگرى که از دستم بر مى آمد، براى درست کردن غذا انجام مى دادم. تقریباً مشترى ثابت این جور کارها بودم و با حاج قاسم هم حسابى رفیق شده بودم. قدیمى هاى مشهد ارادت خاصى به حاج قاسم قمى داشتند و خیلى از مداح هاى قدیمى مشهد به این حسینیه مى آمدند؛ مثل آقایان خوش چهره، حاج احمد واعظى، اکبرزاده و مؤیّد.

حاج قاسم از افرادى بود که قبل از انقلاب نوارهاى سخنرانى امام را قاچاقى به مشهد مى آورد و در خانه اش که خانه اى خشتى با سقف هاى چوبى بود، جلسات مخفیانه برگزار مى کرد. خودِ او مى گفت: "در آب انبار خانه ام نوارهاى امام را قایم مى کردم و مجالس زیرزمینى مى گرفتم."

در ایام شهادت آقا موسى بن جعفر [علیه السلام] ده شب مجلس مى گرفت. هر شب یک هیئت از جاهاى مختلف مشهد به حسینیه قمى مى آمد و سینه زنى برپا مى شد. چنین مجالسى براى ما خیلى جالب بود. همه پیرغلام و از آن سینه زن هاى سنّتى بودند و سه ضربِ سنگین مى زدند.


ادامه دارد ...

صفحه ٤


✍️ برگرفته از کتاب:"ابوعلىکجاست؟"؛ شهید مرتضى عطایى

به کوشش دفتر مطالعات جبهه فرهنگى انقلاب اسلامى