مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۷۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

شهیدی که حاج قاسم بر دست‌هایش بوسه زد

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۳۷ ب.ظ


شهید ستار عباسی

گفت: یک ماه دیگر بر می‌گردم، اما روز بعدش به شهادت رسید. ما رسم داریم امواتمان را در روستای اجدادیمان خاک می‌کنیم. تنها سفارش ستار این بود که حتی اگر شهید نشدم، مرا کنار شهدا دفن کنید.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - از ابتدای تشکیل جبهه مقاومت اسلامی، استان کرمانشاه ۱۵ شهید تقدیم کرده است. شهید ستار عباسی یکی از این ۱۵ نفر است که ۲۵ آبان ماه ۱۳۹۴ در حلب سوریه خلعت شهادت پوشید. مینا عباسی همسر شهید که دخترعموی او نیز هست، در گفت‌وگو با ما از خوابی می‌گوید که همسرش پیش از غائله تروریست‌های تفکیری می‌بیند و مطمئن می‌شود در سوریه به شهادت خواهد رسید. شهید عباسی ابتدا به عراق و سپس به مشهدش در سوریه اعزام می‌شود. بیابان‌های حلب، کربلای ستار بودند که خاکش تشنه خون او بود. گفت‌وگوی ما با همسر شهید را پیش‌رو دارید. 

می‌گویند عقد پسرعمو و دخترعمو را در آسمان‌ها بسته‌اند، باعث ازدواج شما و شهید عباسی با چنین اعتقادی بود؟

ما دخترعمو و پسرعمو بودیم و من به چشم برادر به ستار نگاه می‌کردم. از زمان کودکی تا چهار سال قبل از ازدواجمان، همسایه دیوار به دیوار هم بودیم. بچه‌های فامیل در یک حیاط جمع می‌شدیم و بازی می‌کردیم. گاهی دعوایمان می‌شد. ستار همسن خواهربزرگم بود. من متولد ۶۸ هستم و او متولد ۱۳۶۲ بود. ستار سه برادر و سه خواهر داشت. فرزند سوم خانواده‌اش بود. عمویم، پدر ستار، پاسدار بود و زمان دفاع مقدس در جبهه‌ها می‌جنگید. در کودکی خیلی متوجه رفتارهای ستار نبودم، اما می‌دیدم مثل بچه‌های دیگر نیست. قلب مهربانی داشت. از بچگی خداترس بود. اگر چیزی می‌شد می‌گفت: خدا خوشش نمی‌آید. در کودکی به ما می‌گفتند عقد پسرعمو و دختر عمو در آسمان بسته شده است، اما خیلی به این حرف توجه نداشتم. تا اینکه بزرگ شدیم و ستار پیشنهاد ازدواج را مطرح کرد. گفتم فرصت بده تا فکر کنم. چند ماهی گذشت. تماس گرفت و گفت: من خواب دیدم که باید با شما ازدواج کنم. با شناختی که خانواده‌ها نسبت به هم داشتند خیلی زود مراسم خواستگاری و عقد انجام شد و سال ۱۳۹۰ زندگی‌مان را شروع کردیم.


زندگی با یک پاسدار چه حس و حالی داشت؟

همسرم سال ۱۳۸۱ عضو سپاه شده بود. اوایل در اصفهان و بعد تهران و کرمانشاه خدمت می‌کرد. بعد از ازدواج، سالی سه بار به مأموریت یک هفته‌ای می‌رفت. تقریباً به مأموریت‌هایش عادت کرده بودم. وقتی وارد سپاه شد شخصیتش تغییر کرد. ایمانش بیشتر شد. می‌گفت: من همه چیز را مدیون سپاه هستم. ائمه اطهار (ع) را بیشتر شناختم. همیشه خدا را شکر می‌کرد و می‌گفت: حقوق و پولی که از سپاه می‌گیرم پاک‌ترین و حلال‌ترین پول و لقمه است. شاید اگر شغل دیگری داشتم به حلال بودن حقوقش اینقدر اطمینان نداشتم.

در زندگی مشترک، پسرعمو را چطور آدمی شناختید؟

ستار عاشق اهل بیت (ع) بود. اکثر شب‌ها، نافله می‌خواند. من سؤالات مذهبی را از او می‌پرسیدم. صبر ایوب را برایم تعریف می‌کرد. داستان اکثر پیغمبران را برایم می‌گفت. گاهی با داستان‌هایی که از پیامبران برایم تعریف می‌کرد به خواب می‌رفتم، وقتی نصف شب بیدار می‌شدم می‌دیدم به اتاقی دیگر رفته و با خدا نجوا می‌کند. صورتش خیس اشک می‌شد. صدایش را می‌شنیدم که از ته دل آرزوی شهادت می‌کرد. ستار می‌گفت: مرگ عادی، مرگ واقعی است، اما شهادت عین زندگی و زنده بودن است. هر موقع بیرون می‌رفتیم و نیازمندی را می‌دید به او کمک می‌کرد. می‌گفتم به این‌ها پول نده شاید واقعاً نیازمند نباشند، اما ستار می‌گفت: باید بدون حساب کمک کنیم. اگر افراد سالخورده را در خیابان می‌دید سوار ماشین می‌کرد و به مقصد می‌رساند. هر موقع وضع بی‌حجابی را در جامعه می‌دید ناراحت می‌شد. می‌گفت: این‌ها از حضرت زهرا (س) خجالت نمی‌کشند. چرا کسی وضع جامعه را کنترل نمی‌کند؟! 

در زمانه‌ای که خیلی از ما به فکر خودمان و زندگی‌مان هستیم، چطور ایشان به جبهه مقاومت اسلامی رفت؟

از اول ازدواجمان ستار می‌گفت: من در خارج از مرزهای ایران شهید می‌شوم. گویا نحوه شهادتش را در خواب دیده بود. وقتی بحث داعش پیش آمد برای مبارزه با تکفیری‌ها به عراق رفت. یک سال و نیم به عراق رفت وآمد می‌کرد. چند بار درخواست داد به سوریه اعزام شود که مخالفت می‌کردند. در خواب دیده بود که محل شهادتش سوریه است. روزی که پیکرش به وطن برگشت فرماندهش می‌گفت: شهید عباسی روز اعزام گفت: مدیون هستید اگر من را به سوریه نفرستید. من در این اعزام شهید می‌شوم. به خانواده‌ام چیزی نگویید.


بنابر تعبیر خوابش در همان اعزامی که به سوریه داشت شهید شد؟

بله، وقتی با اعزامش به سوریه موافقت شد، خیلی خوشحال بود. یادم است همان ایام به منزل پدرش رفت. بعدها مادرش تعریف می‌کرد: «ستار قبل از اعزام به خانه ما آمد، وضو گرفت و گفت: مامان من شهید می‌شوم. به شوخی گفتم جنازه‌ات برمی‌گردد؟ گفت: بله دوستانم جنازه‌ام را بر می‌گردانند.» دقیقاً همینطور شد. همسرم ۲۵ آبان ۹۴ به شهادت رسید. پیکرش در تیررس تکفیری‌ها بود، ولی دوستش جانش را به خطر می‌اندازد و پیکرش را برمی‌گرداند. همرزمانش می‌گفتند دو روز قبل از شهادت، گلوله‌ای به آرنج همسرم می‌خورد. همرزمانش به او می‌گویند برگرد، اما خودش می‌خواهد بماند. ستار یک روز قبل از شهادت با من تماس گرفت و گفت: حالش خوب است. دقیقاً روزی که می‌خواست پستش را تحویل دهد به شهادت رسید.


آنجا چه مسئولیتی داشت؟

کارش در سوریه دیده‌بانی بود. با دو همرزمش در بیابان‌های حلب بودند که تک تیرانداز تکفیری او را هدف می‌گیرد. اول گلوله‌ای به شکمش می‌زند. ستار احساس می‌کند قطع نخاع شده است. بیسیم می‌زند و می‌گوید پاهایم تیر خورده و قطع نخاع شده‌ام نمی‌توانم حرکت کنم. کمی بعد همسرم بر اثر خونریزی شدید به شهادت می‌رسد. یکی از دوستانش که در پادگان با هم بودند تصمیم می‌گیرد پیکر ستار را برگرداند. می‌گوید اگر تکفیری‌ها مرا هم بزنند باز پیکر ستار را برمی‌گردانم. پیکرش را پنج روز بعد به کرمانشاه آوردند و در گلزار شهدای کرمانشاه قطعه شهدای مدافع حرم به خاک سپردند. همسرم هر موقع از شهادتش تعریف می‌کرد، می‌گفتم ستار! من می‌ترسم، ناامید می‌شوم. برای اینکه دلداری‌ام بدهد می‌گفت: نترس، زمان شهادتم دور است. الان شهید نمی‌شوم.

روزهای بدون همسرتان را چطور سپری می‌کنید؟

گاهی که دلم می‌شکند و قلبم به درد می‌آید با ستار درددل می‌کنم، خواب خوبی از او می‌بینم. می‌فهمم مراقبم است و هوایم را دارد. بعد اتفاق خوبی برایم می‌افتد که تلخی‌ها یادم می‌رود. سال اول که ازدواج کرده بودیم ماه رمضان هوا خیلی گرم بود. ستار تا ظهر سرکار بود. وقتی به منزل می‌آمد خیلی تشنه و گرسنه بود و اذان شده بود. یک روز سریع به سمت آب رفت خواست افطار کند که تلنگری به خودش زد. آن لحظه دیدم رنگ چهره‌اش تغییر کرده است. سریع رفت وضو گرفت و نماز خواند. گفتم چرا اینطور کردی؟ گفت: خواستم به خاطر نفسم اول نمازم را نخوانم. بعد از این ماجرا خیلی استغفار و بعد افطار کرد. حتی دو سال بعد از شهادت همسرم نمی‌خواستم قبول کنم که او شهید شده است. فکر می‌کردم به مأموریت رفته و بر می‌گردد. خودم را به فراموشی می‌زدم. شش ماه بعد از شهادتش به کربلا رفتیم. هر زیارتگاهی می‌رفتم دعا می‌کردم به من صبر بدهند. به مرور زمان صبرم زیاد شد. قلبم آرام گرفت. گاهی که خاطرات همسرم یادم می‌آید ناراحت می‌شوم. احساس می‌کنم پشتوانه محکمی را از دست داده‌ام. به خودم می‌گویم به خاطر خدا و ائمه اطهار (ع) رفت و شهید شد. ان‌شاءالله در آخرت شفیع‌مان می‌شود.

شهید در کل چند بار به سوریه و عراق اعزام شد؟

همسرم از سال ۹۳ هفت بار برای مبارزه با تکفیری‌ها به عراق رفت و برای اولین بار به سوریه رفته بود که شهید شد. پنجمین شهید مدافع حرم استان کرمانشاه بود. تا زمانی که پیکر شهید مدافع حرم امجدیان را نیاورده بودند آنچنان به شهادت ستار فکر نمی‌کردم. وقتی عکس و بنرهای شهید امجدیان را دیدم، دلم ریخت. دقیقاً ۲۲ روز قبل از شهادت همسرم بود. به مادرم گفتم دلم می‌گوید ستار بر نمی‌گردد و شهید می‌شود. ستار قبل از رفتنش دلم را آرام می‌کرد و می‌گفت: جای من امن است. یک روز قبل از شهادتش تماس گرفت و گفت: یک ماه دیگر بر می‌گردم، اما روز بعدش به شهادت رسید. ما رسم داریم امواتمان را در روستای اجدادیمان خاک می‌کنیم. تنها سفارش ستار این بود که حتی اگر شهید نشدم، مرا کنار شهدا دفن کنید. به شوخی می‌گفت: مرا نبرید قبرستان روستا. 

از رزم همسرتان در جبهه مقاومت اسلامی چه روایت‌هایی دارید؟

آنطور که سردار ساکی فرمانده همسرم می‌گفت، ایشان نبوغ نظامی خیلی خوبی داشت. طوری که ژنرال‌های سوری به همسرم پیشنهاد می‌دهند در قالب ارتش آن‌ها و با مزایای خاصی در کنارشان باشد. ستار نمی‌پذیرد و به آن‌ها می‌گوید من سرباز ولایت فقیه هستم و جز در این لباس خدمت نمی‌کنم. همرزمانش می‌گویند حاج قاسم برای ایمان و ولایتمداری ستار بر دستانش بوسه زده بود.

سخن پایانی؟ 

وقتی ستار تازه وارد سپاه می‌شود، دو تا از انگشتانش حین تیراندازی قطع می‌شود. بیهوش روی زمین می‌افتد. او را به بیمارستان می‌برند تا انگشتانش را پیوند بزنند. بعد از به هوش آمدن در جای خودش می‌نشیند و انگار که حضور کسی را احساس می‌کند، دست روی سینه می‌گذارد و می‌گوید السلام علیک یا امیرالمؤمنین (ع). همسرم به من می‌گفت: خواب تمام امامان را دیده است. حتی در وصیتنامه‌اش نوشته بود خواب‌های زیادی از ائمه اطهار (ع) دیده‌ام که اگر برای دیگران تعریف می‌کردم دیگر خواب نمی‌دیدم. به نظر من ایمان ستار آنقدر زیاد بود که به یقین رسیده بود. خیلی اهل حرف زدن نبود، ظاهر جدی، اما قلبی مهربان داشت. تنها چیزی که آرزو دارم این است که همسر شهیدم مرا فراموش نکند و در قیامت دستگیرم باشد.

منبع: روزنامه جوان

امر به معروف خونین

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۳۴ ب.ظ


با یکی از رفقایش برای خرید نان به سمت نانوایی محل میرفتند که میبینند که چند نفر ارازل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن به شاطر میخواهند دخل را خالی کنند.

ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. 

کسی جرأت نداشت، کاری کند. محمدرضا سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود. اما یکی از ارازل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله می کند.

پشت گردنش میشکافد،زخمی به عمق یک بند انگشت.

در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد.

اوموقع فقط چهارده سالش بود که می خواست امر به معروف کند.

 نقل شده از مادرشهید 

ابووصال

| @shahid_dehghan

سلام بر آن عاشق تا زمانی که روزگار پابرجاست

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۳۱ ب.ظ

مادر شهید مدافع حرم امیر عباس الصاروط:

پسرم در شب شهادتش،به همراه گروهی از رزمندگان در یکی از منطقه های نظامی بود.به شوخی به یکی از آنها گفته بود که فلانی،برو کنار بایست!خانواده ی شما شهید داده است.میدان را برای بقیه کنار بگذار.سپس رو به همه کرده و گفته بود:امشب شب مبارکی است؛شب شهادت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها). از خداوند به بزرگواری آن حضرت،شهادت بخواهید و انشاالله من اولینِ شما خواهم بود.اندک زمانی از این سخن امیر نگذشته بوده که گلوله ای به نزدیکی قلب پاکش برخورد میکند.او به سمت هیچ کس بر نمی گردد تا کمکی بخواهد،بلکه یا زهرا گویان به سجده می افتد تا این، آخرین کلمه ای باشد که بر زبان می آورد و زندگی دنیایی اش با آن پایان پذیرد.سلام بر آن عاشق تا زمانی که روزگار پابرجاست.

 @Agamahmoodreza

شهــادتـــــ ... بالاترین درجه‌

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۲۸ ب.ظ

شهــادتـــــ ... 

بالاترین درجه‌ای است ڪہ

یک انسان می‌تواندبه آن برسد

وباخونش پیامی می‌دهد 

به بازمانـدگان راهش ...

شهید مدافع حرم

محمد زلقی

دزفول


خاطره از شهید حجت باقری

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۲۶ ب.ظ


 شهید مدافع حرم حجت باقری

واسه سرکشی به پایگاه شهید رفتم، شهیدحجت را ندیدم ولی صدای من را شنیده بود و مثل همیشه من را صدا کرد، دنبال صدا رفتم کنار ساختمان پایگاه که در حال ساخت بود ،با لباس نظامی سلاح به دوش داشت گچ به داخل ساختمان انتقال میداد،

گفتم حجت جان مگر کارگران بنا نیامده اند؟؟

گفت بله همشون هستند من هم دارم کمکشون میکنم.

گفتم خدا قوتت بده خب اینا پول میگیرن کار میکنن شما چی؟؟ گفت منم کمکشون میکنم تا روحیه بگیرن، بالاخره اینا دارن برا ما ساختمان میسازن گناه دارن خسته هستند...

با استاد بنا که صحبت کردم میگفت شهید روزها سهمیه غذاش رو به ما میده میگه من با نون خالی هم سیر میشم شما کار میکنید و خسته میشید.

بنا میگفت ما از اینکه دیگر بچه ها برای انجام کارها زیاد میان پیشش و خط میگیرن و میرن تازه فهمیدیم  فرمانده پایگاه هست وگرنه از خودش که سوال کردیم گفت من سربازم و جهت شستن ظرفها اومدم تو این پایگاه.

 @Agamahmoodreza


همیت پیروزی حزب‌الله تا حضور شهید محمود رادمهر در جنگ ۳۳ روزه لبنان :

اسرائیل و آمریکا بعد از سال ۲۰۰۰ توافق کردند باید حزب‌الله را از لبنان حذف کرد. تعبیرشان این بود ، ماری وجود دارد که سر آن در " تهران"، وسط آن در " سوریه" و دُم آن در

" لبنان" است و مناسب‌ترین جایی که می‌توان به این مار لطمه زد، دُم آن است؛

چرا که نزدیک بودنِ لبنان به اسرائیل، تهدید خطرناک‌تری برای آن‌هاست.

 امروز دوازدهمین سالگرد پیروزی حزب‌الله لبنان در جنگ " 33روزه" است. در این جنگ ارتش بسیار مجهز اسرائیل در حمله‌ای تمام عیار به لبنان، موفق نشد به اهداف از پیش تعیین شده خود، دست یابد و شکست تلخی از حزب الله لبنان خورد.

 بسیاری از کارشناسان، این جنگ را نقطه تحول در جنگ‌های میان اسرائیل و لبنان دانسته و از آن به عنوان بخشی از قدرت‌نمایی حزب الله در مقابل ارتش صهیونیست‌ها نام می‌برند...

 نکته‌‌ی قابل توجه حضور و کمک ایران به حزب‌الله لبنان در مقابل صهیونیست ها در جنگ ۳۳_روزه است. شاید کمتر کسی بداند در آن زمان که کسی فکرش را هم نمی‌کرد که ایران در لبنان نیروی نظامی داشته باشد،

شهید مدافع حرم شهید محمود رادمهر به صورت داوطلبانه در جنگ با اسرائیل حضور داشت و وظیفه دیدبانی در جنگ ۳۳ را داشت

 و نکته‌ی قابل توجه‌تر این است که کسی از حضور شهید رادمهر خبر نداشت و زمانی که از برادر بزرگوار شهید رادمهر در مورد حضور ایشان در جنگ ۳۳ روزه پرسیدیم متوجه شدیم خانواده شهید هم بعد از شهادت ایشان از این ماجرا با خبر شدند...

 در قسمتی از خاطرات شهید یکی از همرزمان ایشان میفرمایند:

[شهید رادمهر]در جنگ ۳۳ روزه نقش بسزایی در دیدبانی داشت ، رادمهر در دیده بانی نمونه بود و از نظر من مرد شماره یک دیده بانی کشور بود.

بارها دیده بودم که بی سروصدا به دل دشمن زده بود و با دقت نظر دیده بانی می کرد....

 @Agamahmoodreza

فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم حسین جمالی

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۴۷ ب.ظ


ای کسانی که این نوشته را می خوانید یا می شنوید امام علی (ع) می فرمایند: نداشتن چشم بهتر از نداشتن بصیرت است. پیرو پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت مان آسیبی نرسد. ولی امرما تنهاست.امام ما تنهاست من با فدای کردن خون خود می گویم ای ولی ما ای امام ما،ای رهبرم،نخواهم گذاشت هیچکس چه خودی و چه دشمن نگاه چپی به شما بیندازد. 

@Agamahmoodreza

به آرزویم رسیدم و همانی که خواستم شد

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۴۵ ب.ظ


مادر بزرگوار شهید ابوالفضل نیک زاد 

 ساعت یک به ابوالفضل اطلاع دادند که بعدازظهر اعزام می‌شود. در این فرصت کمی که داشت برای خداحافظی با من به منزلمان آمد، ‌گفت خیلی از دوستان گفته اند با مادرت خداحافظی نکن اما من نتوانستم بدون خداحافظی بروم. گفت زمانم خیلی کم است و نمی‌توانم به بهشت زهرا(س) بروم و از بابا خداحافظی کنم اما شما از طرف من این کار را بکن. 

این اواخر من خیلی نگران بودم و دلشوره شدیدی داشتم. ابوالفضل گفته بود که برگشتن من پنجاه، پنجاه است اما دلشوره من بیشتر از پنجاه درصد بود. هر وقت که نگرانیم زیاد می‌شد قرآن را باز می‌کردم و از آیات قرآن آرامش می‌گرفتم. یکبار این آیه آمد که؛ یاد کن از حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت اسماعیل(ع) که ما اینها را به مقام بالایی رساندیم این آیه من را آرام می‌کرد؛ به این فکر می‌کردم که هر اتفاقی بیفتد قرار است خداوند ما را بلند کند و به ما مقام بدهد.

من تا وقتی که پسرم را ندیده بودم خیلی نگران و ناآرام بودم اما وقتی که بالای سر پسرم رفتم و با او حرف زدم خیلی آرام شدم. وقتی بالای سرش بودم انگارهیچ اتفاقی نیفتاده بود، به سرش دست کشیدم و بوسیدمش؛ انگار ابوالفضل با من حرف می‌زد! حس می‌کردم که لب‌های ابوالفضل تکان می‌خورد. بالای سر ابوالفضل اشک به چشمان من نیامد فقط با پسرم صحبت کردم. به ابوالفضل گفتم مامان راضی شدی؟ انگار لب‌های ابوالفضل تکان می‌خورد و می‌گفت؛ مامان به آرزویم رسیدم و همانی که خواستم شد.

@Agamahmoodreza

ارزش قاپل بود

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۴۳ ب.ظ

نماینده و سخنگوی شهیدان

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۳۹ ب.ظ

 رهبر انقلاب: خدای متعال بر اساس حکمت خود و خصوصیات این جوان، او را نماینده و سخنگوی این شهیدان کرد... 

به‌مناسبت اولین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم محسن حججی

@Afsaran_ir

دو شهید زینبیون

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۳۲ ب.ظ


مدافع حرم فیروزعلی

از لشکر زینبیون، نثار روح پاکشان صلوات

✌️"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"

http://eitaa.com/joinchat/2463432705Cb8ebdcd964

شھداے مدافع  قم

مدافع حرم سیدمصطفی حسین

از لشکر زینبیون، نثار روح پاکشان صلوات

✌️"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"✊

http://eitaa.com/joinchat/2463432705Cb8ebdcd964

شھداے مدافع حرم قم

نامه شهیدمدافع حرم محسن حججی به امام رضا (ع)

جمعه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۰۳ ب.ظ


بسم الله النور، النور...

به: انیس النفوس، شمس الشموس، مولا علی ابن موسی الرضا(ع)

از :غلام رو سیاه، گنهکار

سلام آقای خوبم

از آخرین باری که به پابوستان آمدم تاکنون چندسالی می گذرد؛ و حال که در صحن و سرایت هستم سرتاپا شوق و شعف دارم.

یادم هست دفعه قبل خواسته های زیادی از شما داشتم؛ الان که خوب فکر میکنم به همه ی خواسته هایم رسیده ام. شغل سپاه، عروسی، جور شدن زندگی و... منمونم آقای خوبم، ممنون...

دو روز پیش که با لباس سبز پاسداری به حرمت قدم گذاشتم چقدر لذت بردم؛ باورم نمیشود؛ همه اینها را از کرم و بزرگی شما میدانم.

مولای من، با ورود به سپاه دریچه ای جدید از زندگی به روی من باز شد؛ اگر روزی هزار بار شکر خدا را بگویم باز هم کم است؛ ارباب من، از لذت های دنیوی هرآنچه که باید می چشیدم را چشیدم...

حال، بی صبرانه مشتاق چشیدنی لذتی اخروی هستم؛ لذتی که نهایتش رضای خداست...

یا رضا، تو را به پدر بزرگوارت موسی بن جعفر(ع) قسم، تو را به فرزند عزیزت جواد الائمه قسم، تو را به خواهر گرامی ات فاطمه معصومه قسم، ضامن من شوید...

آقا جان دوست دارم همانند علی اکبر(ع) در جوانی شهدِ شیرین شهادت را بنوشم و جان ناقابلم را فدای شما اهل بیت کنم.

فقط یک خواسته شخصی دیگر دارم؛ مولای من، بر من منت بگذار و جواز شهادتم را امضاء کن.

امشب شام دوشنبه است؛ می گویند دوشنبه ها و پنج شنبه ها پرونده اعمال ما می رود دست صاحبمان ولی عصر(ع)...

آقای من، تو را به مادرت زهرا(س) قسم، شهادت نامه ام را با امضای خودت مزین کن.

آرزو دارم امشب پرونده ام به همراه جواز شهادتم به دست امام زمان(ع) برسد؛ بدون شک با دیدن امضای ضمانت شما، ولی عصر(ع) هم امضاء می کند.

گرچه سرتا پا گناهم، رو سیاهم

ضامنم باش ای رضا

مانند آهو دِه پناهم...

آقای من...

مرا از درگاهت ناامید نکن

الهی رضاً به رضاک

لامعبود سواک

دوشنبه/ سه شنبه ۹۴/۵/۶

حرم امام رضا(ع)/ رواق دار الاجابه

۱:۳۴ بامداد

محسن حججی

@modafeonharem

بی تابم... برایِ از تو شنیدن

جمعه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۵۹ ب.ظ



بسم الله الرحمن الرحیم

قربة الی الله

سلام... عمار.

بی تابم... برایِ از تو شنیدن.

برایِ تو رو دیدن.

دلم میخواد بشینم و هی از تو حرف بزنن و گوش بدم.... تو رو ذره ذره به وجودم تزریق کنم.

بی تابم عمار... برای با تو بودن...


میشه منم تَرک موتورت بشونی و

ببری.

تو مسیر تو هی بخونی و بخونی و بخونی،

منم سر به روی شونه ات بگذارم و

اشک بریزم،

میشه منو ببری کربلا....؟ همونجور که محمد و محمود و ابراهیم و مهدی و سجاد و عباس و.... بردی

میشه عمار؟

.

آهای اسماعیل،

بخون،

بخون فدای صدات بشم،

بخون.... هوای این روزای من هوای سنگرِ

رفیق

فرمانده

علمدار

عمار

اسماعیل

 تیپ سیدالشهداء

سربازان آخرالزمانی امام زمان عج

فدایی حضرت زینب سلام الله علیها

شهیدمحمدحسین محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

عاشقان را ســرِ شوریده بہ پیکر عجب است

جمعه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۵۵ ب.ظ


عاشقان را

ســرِ شوریده

بہ پیکر عجب است

بعد از ۵ سال

پیڪر بی سرِ شهـید 

ذوالفقار حسن عزالدین

رزمندهٔ ۱۷ سالہ حزب اللہ لبنان

در غوطهٔ شرقی تفحص گردید

هنیئا لڪ یا شهید

@ravayate_fath

از همت تا حججی

پنجشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۲۸ ب.ظ

از همت تا حججی

از دهه شصت تا دهه نود

ما فرزندان عاشوراییم،

مےجوشیم چون چشمه

تمام نخواهیم شد مگر اینکه ریشه ظلم را بخشکانیم

کانال رسمی شهیداحمدمشلب

@Ahmadmashlab1995