باید رفت و دل را به خدا سپرد خدا یا مرا بپذیر و خاکم کن
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم رب الشهدا و الصدقین
منطقه ای بود که متاسفانه مکان آون و نمیتوان بیان کرد سال 92
قرار بود یک خیابان اصلی از دست مسلحین خارج بشه، چند روز مانده بود به عملیات، قرار بود در سکوت خبری و رادیویی انجام بشه، لذا ارتباط با خانواده قطع شده بود و جور ی بیان میکردیم که انگار این قطع ارتباط دلخواه ماست، قرار بود یک تیم ایزایی عمل کنند و گروهی دیگر عمل کننده. روز و شب ها، ساعت ها و لحظه ها به روز عملیات نزدیک می شد تا شد شب عملیات و راز و نیاز بچه ها. ما توی یک مدرسه مستقر بودیم توی یکی از کلاس ها یکی از بچه ها متنی با گچ نوشت که ابدی شد. باید رفت و دل را به خدا سپرد خدا یا مرا بپذیر و خاکم کن. شد فردا صبح و عملیات با یک کوله پزشکی بدنبال سبکبالانی می دویدم که هیچ گاه به پایشان نرسیدم. هنوز لحظاتی نگذشته بود که باران تیر ها و خمپاره ها نوش جان مان شد، بله کمین خوردیم و متاسفانه شهید زیادی دادیم، یکی از بچه ها بود که پای آون تیر مستقیم خورده بود خودمو به ایشان رساندم منو قسم داد حالش خوبه به من با حالت درد و خنده میگفت تو رو به خدا به دیگران برس من خوبم. بالای زخمش و بستم و پاشدم ولی نگاهم به او دوخته بود به زحمت بلند شد بی سیم و به دستش گرفت و شروع کرد به گرا دادن چند قدمی ازش دور شده بودم که دیدم خمپاره صاف آومد خورد جلوی ایشان گرد و خاکی به هوا بلند شد سرم رو از خاک بلند کردم دیگر قد رعنایی، سرو تنومندی ندیدم، رفیقم و دیدم که پیکرش قطعه قطعه شده.
یا علی اکبر امام حسین علیه سلام
- ۹۵/۰۴/۲۹