با سربند یازهرا و ندای یاعلی سر می دهند..
شهید جاویدالاثر
مجتبی واعظی
مردان ما با سربند یازهرا و ندای یاعلی سر می دهند...
مجتبی از بچگی عاشقانه در هیئت های مذهبی حضوری فعال داشت.
آن اوایل که خیلی ها خبر از جنگ در سوریه و حملات تکفیری ها نداشتند مجتبی اصرار به رفتن داشت.
هر روز با التماس می آمد تا رضایت پدر و مادرم را جلب کند،
اما چون مادرم وابسته مجتبی بود به هیچ وجه رضایت نمیداد
اصرارهای مجتبی تا محرم و صفر هم ادامه داشت
شب ها که از هیئت های عزاداری امام حسین(ع) می آمد؛
گریه کنان با مادرم حرف میزد و میگفت:
مادرجان من باید بروم تا از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنم
اما مادرم حرفی نمیزد...
مدتی گذشت تا اینکه ما راهی سفری به قم شدیم
مجتبی ماند و پدرم...
در این مدت که ما نبودیم مجتبی با اصرار رضایت پدرم را گرفته بود
با مادرم تماس گرفت و خبر از رفتنش داد،
مادرم هم از انتخاب مجتبی بدلیل پیدا کردن راه حق خوشحال بود و هم ناراحت، چون دوری از فرزند عزیزش کار راحتی نبود.
اما از اعماق وجودش آرام بود
زیرا مجتبی را به خدا و حضرت زینب(س) سپرده بود.
من قبل از رفتن مجتبی نتوانستم با او خداحافظی کنم.
اما خود مجتبی با من تماس گرفت و گفت: آبجی جان حلالم کن
گفتم: داداش برو و زود برگرد مواظب خودت باش
مجتبی گفت: این راهی که من میروم برگشتنش باخداست...
آرزوی مجتبی شهادت بود.
مجتبی آنقدر عاشق شهادت بود که از حضور در هیچ یک از معرکه های جنگ غفلت نمیکرد و همیشه حضوری فعال داشت.
مجتبی و رضا اسماعیلی دو دوستی بودند که با هم به دست دشمن افتادند و به شهادت رسیدند.
مجتبی در میدان نبرد به جلو رفته و رضا هم به دنبال او تا او را برگرداند و مانع رفتنش به جلوتر شود زیرا آن منطقه در دست دشمن قرار داشته است.
ولی مجتبی روی موتور بوده و صدای رضا را نشنیده...
جلوتر که می رود؛ تکفیری ها با میل گردی به سر مجتبی میزنند و او از موتور می افتد.
رضا هم که بعد از مجتبی اسیر شده جلوی مجتبی شکنجه اش میکنند و در نهایت سرش را می برند تا با ترساندن مجتبی شاید بتوانند اطلاعاتی را از زبان او، بدست آورند.
غافل از آنکه مردان ما سر می دهند اما سنگر نه...
طبق گفته همرزمانشان دشمن در نهایت آنان را به طرز فجیعی به شهادت میرساند.
نامشان ماندگار و راهشان پایدار باد!
گروه فرهنگی سرداران بی مرز
@Sardaranebimarz
https://goo.gl/utcgcu
- ۹۷/۰۱/۱۱