تلاش براى اعزام
برشى از خاطرات سرباز گمنام مدافع حرم
بسم رب الشهداء و الصدیقین
"ز کودکی خادم این تبار محترمم، چونان حبیب مظاهر مدافع حرم " ...
آخر فروردین که از عراق برگشتم فکر مىکردم آرام شدم و به آرزویی که داشتم رسیدم. ولی به قول دوستان "قرار ما بر بیقراری بود". پیگیری براى اعزام باز هم شروع شده بود که یکی از دوستان گفت: "یک دوره تخصصی ادوات هست مىآیی؟" گفتم با جان و دل میآیم. دوره در مرکز استان بود و من تا آنجا حدود ٩٠ کیلومتر فاصله داشتم. هر روز ساعت ٥ صبح بیدار میشدم. چون در منطقه ما آن وقتِ صبح ماشین نبود، چهار پنج کیلومتر را پیاده میرفتم و بعد سوار ماشین میشدم. بعضی روزها هم با موتور مسیر را طی میکردم که زود برسم.
خلاصه دوره با موفقیت تمام شد ولی خبری از اعزام نبود. مجدد به فکر فاطمیون افتادم و با یکی از همرزمان که پیگیر بود صحبت کردم. تصمیم گرفتیم که لهجه افغانستانی یاد بگیریم. کم و بیش با هم کار میکردیم و اصطلاحات را یاد میگرفتیم. ایشان تعدادی از بزرگواران افغانستانی را پیدا کردند و یک گروه تشکیل دادند. بعد کار جدیتر شد و شب و روز تمرین لهجه میکردیم. وقتی با هم تلفنی صحبت میکردیم با لهجه افغانستانی گپ میزدیم.ایشان چون حوالی مشهد بودند، بهتر به رزمندگان فاطمیون دسترسی داشتند و پیشرفتشان بهتر بود. برای همین هم خیلى زود براى ثبتنام اقدام کردند. ولى چون در دفتر اعزام مشهد تابلو شده بود، مجبور شد به تهران بیاید و در آنجا با موفقیت ثبتنام کرد. من دل تو دلم نبود. ولی مشکلاتی وجود داشت که باید اول حل میشدند بعد برای ثبتنام اقدام میکردم.
@labbaykeyazeinab
- ۹۶/۰۸/۱۳