مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

اوج جسارت به انقلاب در ایام فتنه(فتنه سال ٨٨)، روز سیزده آبان رقم خورد. در این روز باطن اعمال کثیف فتنه گران نمایان شد.
آن روز رهبر عزیز انقلاب علناً مورد حملات کلامی آنها قرار گرفت.
آنها مقابل دانشگاه تهران تجمع کردند و بعد از اهانت به تصاویر مقام عظمای ولایت قصد خروج از دانشگاه را داشتند.
اما با ممانعت نیروی انتظامی روبه رو شده و به داخل دانشگاه برگشتند.آنها سپس به جسارتهای خود ادامه دادند!
خوب به یاد دارم که همان روز یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی تماس گرفت و از من پرسید: امروز جلوی دانشگاه در فلان ساعت چه خبر بوده؟!
با تعجب گفتم چطور؟!
گفت: من میخواستم بروم به محل کارم, یک لحظه در کنار اتاق دراز کشیدم و از خستگی زیاد خوابم برد.
با تعجب دیدم که ابراهیم هادی و همه ی دوستان شهیدش نظیر رضا گودینی و جواد افراسیابی و... با لباس نظامی روبه روی درب دانشگاه ایستاده اند و با عصبانیت به درب دانشگاه تهران نگاه میکنند.
گفتم: یکی از دوستان من در حراست دانشگاه تهران است؛ الان خبر میگیرم.
به او زنگ زدم و پرسیدم: فلان ساعت، جلوی درب دانشگاه تهران چه خبر بود؟
ایشان هم گفت: دقیقا در همین ساعت که میگویی پلاکارد بزرگ تصویر حضرت آقا را پاره کردند و شروع کردند به جسارت کردن به مقام معظم رهبری!

لباس پلنگی بسیار زیبا و نو پوشیده بود. موتورش را تمیز کرده بود .
 گفتم هادی جان کجا؟ میخوای بری عملیات؟!
یکی دیگه از بچه ها گفت: این لباس کماندویی رو از کجا آوردی؟ نکنه خبرایی هست و ما نمی دونیم؟!
خندید و گفت: امروز میخوان جلوی دانشگاه تجمع کنند. بچه های بسیج آماده باش هستند. ما هم باید از طریق بسیج کار کنیم. این وظیفه است.
گفتم: مگه نمیخوای بری سر کار با این کارهایی که تو میکنی صاحب کار حتما اخراجت میکنه.
لبخندی زد و گفت: کار رو برای وقتی میخوایم که تو کشور ما امنیت باشه و کسی در مقابل نظام قرار نگیره. بعد به من گفت: برو سریع حاضر شو که کار داره دیر میشه.
رفتیم به سمت میدان انقلاب. یک مقری بود که نیروهای بسیج در آن مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهیزات منتظر دستور باشیم.
در طی مسیر یکباره به مقابل درب دانشگاه رسیدیم . درست در همان موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد.
هادی وقتی این صحنه رو مشاهده کرد دیگر نتوانست تحمل کند! به من گفت همین جا بمون... سریع پیاده شد و دوید به سمت درب اصلی دانشگاه.
من همینطور داد میزدم: هادی برگرد؛ تو تنهایی میخوای چیکار کنی؟ هادی...هادی...
اما انگار حرفهای من را نمی شنید. چشمانش را اشک گرفته بود. به اعتقادات او جسارت میشد و نمیتوانست تحمل کند.

همینطور که هادی به سمت درب دانشگاه می دوید یکباره آماج سنگها قرار گرفت.
من از دور اورا نگاه میکردم . می دانستم که هادی بدن ورزیده ای دارد و از هیچ چیزی هم نمیترسد . اما آنجا شرایط بسیار پیچیده بود .
همین که به درب دانشگاه نزدیک شد یک پاره آجر محکم به صورت هادی و زیر چشم او اصابت کرد..
من دیدم که هادی یکدفعه سرجای خود ایستاد . میخواست حرکت کند اما نتوانست...!
خواست برگردد اما روی زمین افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخید و باز روی زمین افتاد..
از شدت ضربه ای که به صورتش خورد , نمیتوانست روی پا بایستد..سریع به سمت او دویدم هر طور بود در زیر بارانی از سنگ و چوب هادی را به عقب آوردم....
...
کتاب "پسرک فلافل فروش"
خاطرات شهید مدافع حرم شهید هادی ذوالفقاری صفحه ۴۴

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">