مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خاطره ای از شهید ابوعلی

دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۳۳ ب.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم 

اون  روز خیلی خوب یادمه ... ایشون میخاستن به برادرشون عکس مجروحیت و سلامتیشونو بفرستن که اشتباهی برامن میفرستن و من بعد از دیدن عکسا اظهار نگرانی کردم اما بهم اطمینان دادند که اتفاق مهمی نیست  ...

شب شد من دوباره رفتم سراغ شونو بهشون پیام دادم که حالتون چطوره و چطور شدید و ایشونم طبق عادت همیشگیشون جواب همه رو میدادند جواب منو دادند و اصرار کردند تو گروه عنوان نکنم اما من ازشون چیزی خواستم که تعریف کنن ....

اونقد اطمینان دادند که چیز مهمی نیست که ازشون خواستم برام تعریف کنن و قرارشد یه سری ضبط کنن اماهر چه منتظر موندم خبری از ش نشد بعد تقریبا دوالی سه ساعت پیام دادند دوستان آمدند دنبالم و برای امر مهمی رفتم نگو که بیهوش شده بودند و ابراز نکردند.

خان طومان اسفند ماه 94   درست روز 14 بود از ساعت حدود 14 حمله گسترده جبهه النصره و ایادی استکبارعلیه ما شروع شد.

 ابو علی فرمانده محور بود کسی نبود که توی جنوب حلب اونو نشناسه، بخصوص از روحیه ایثار و. ...

کلی مجروح برامون میومد گذر زمان اصلا معنایی نداشت علمدار ها و شقایق ها بعضی هاشون در اوج درد جراحت ها لبخند میزدند.

شب شد ه و چیزی از نماز مغرب نگذشته بود  دیدیم که ماشین داره بوق ممتد میزنه، پریدیم بیرون، محمد حسین که رنگش پریده بود گفت ابو علی ابو علی. ...گفتم بسم الله. .. نکنه شهید شده، دلم ریخت در جلو باز شد. 

ابو علی بود به زور لبخندی زد و گفت سلام دکتر.

 گفتم چی شده، گفت نترس فعلا زنده ام، زیر بغلش و گرفتیم روی تخت خوابوندیمش پهلوش مجروح شده بود براش سرم وصل کردیم تو همین گیر و داد مجروح زیادی یدفعه وارد شد  ابو علی از تخت بلند شد که بره، من جلوش رو گرفتم و با چند مجروح سرپایی با آمبولانس فرستادمش بیمارستان. 

ساعات پایانی شب بود دیدم دوباره بوق ممتد ماشین میاد ایندفعه ابو علی و آوردن بیهوش.

گفتم چی شده، چرا اینجاست من که فرستادمش بیمارستان گفتن فرار کرده  گفته بچه ها تو خط بهش نیاز دارند 

راست میگفتند شلنگ سرم رو قیچی کرده بود در حالی که آنژیوکت تو دستش مانده بود.

شادی روحش صلوات 

خاطره شهید  ابو علی

دم عشق،دمشق"

@LabbaykeYazeinab

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">