عمویی هست که رقیه را در پناه بگیرد
تصویر را خوب نگاه کنید. حتماً شما هم موافقید.
انگار 1400 سال پیش است، خرابه است... دختر کوچک... کودک... شام... شام بلا
تنها فرقش این است که دیگر عمویی هست که رقیه را در پناه بگیرد، دلجوییاش کند، دلگرمش کند.
میگویم اگر سالها برای نبودن عمو کنج خرابه، برای غصههای دل کوچک نازدانهء ارباب خالصانه بیقرار نشده بودند؛ اگر در گفتن «لبیک»هایشان صداقت نداشتند؛ اگر «یا لیتنا کنا معک» گفتنهایشان از سرِ سوز دل نبود؛ هیچ وقت لیاقت عباسِ بیبی زینب شدن را پیدا نمیکردند.
برای عباسِ زینب شدن باید کنار علقمهء خوشیها و راحتیهای زندگی، بیتاب عطشِ غربت مولای غایب باشی؛ باید میان فرسنگها فاصله، میان صدای خندههای اهل خانهات، میان سروصدا و هیاهوی شهر مدرن و در امنیت کاملات، صدای «هل من ناصر» منتقم کشتهء کربلا را بشنوی. باید بعد از 1400سال، قلبی برای درک تکرار ظلم و مظلومیت و آوارگی داشته باشی. آن وقت است که بیقراری «عباس» ات میکند؛ میشوی «عمو» ی رقیهها و سُکَینهها. یک «یاعلی» میگویی و به زبان دل قسم میخوری که: «مولاجان! حاشا که ما باشیم و آوارگی و خرابه و سیلی... »
@labbaykeyazeinab
- ۹۶/۱۱/۲۴