مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

ممنونم ای شهید

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۲۵ ب.ظ

اشتباهی رفتم تو یه اتاق،

پراز شهید بود.

چند دقیقه کنار شهدا بودم قلبم داشت از این همه نور فرو می ریخت.

نمی دانستم باید چکار کنم؟

همه گمنام بودند.دقایقی آنجا بودم  سربازی آمد و گفت:اینجا کسی حق ورود ندارد.

خدای من! 

از دیدن آن همه نور سر از پا نمیشناختم خدا رو شکر کردم که شهدا مسیرم را سمت امن خودشان هدایت کردند.

باراهنمایی سرباز وارد حسینیه شدم و از او خواستم تا پیکر علی محمدرضایی را ببینم گفت باید اجازه بگیرم لحظاتی گذشت که آمد و گفت اجازه ندادند.

پرسیدم چرا؟ در حالی که در دلم آشوبی و بی قراری و دلتنگی وصف ناشدنی بود و باخودم می گفتم:یعنی نمیشه ؟

مگه میشه...؟!دل توی دلم نبود

گفتم :منو ببر با رئیست صحبت کنم پله را که بالا می رفتم  دلم قرص و محکم بود که دست خالی نمیام.

وقتی رسیدم اتاق رییس، گفتم:من باید علی رو ببینم تا نبینم نمی روم من بااو و برادر مفقودش زندگی کردم من نمیتونم برم قزوین و...

اونقد محکم حرف میزدم بنده خدا پذیرفت و حتی ازم خواست عکس برادرش رو نشون بدم بهشون.

وقتی اطلاعات و صحبت هام رو شنید به آقایی گفت پیکر رو بیارید پایین توحسینیه تا ببیننش.

تو حسینیه کنار شهدای گمنام بودم که آوردنش و تنها او رو درآغوش گرفتم و به نیابت از حمید آقا که دلتنگ برادر شهیدش شده بود حسابی زیارتش کردم و از دلتنگی هام گفتم

مدتی که گذشت سربازها میخواستند پیکرش رو به اتاق دیگری منتقل کنند من هم همراهشون پیکر رو بالا گرفتم و چند قدمی تشییع کردم

مسئول معراج الشهدا می گفت شناسایی این شهید چیز عجیبی بوده

استخوان هایش داخل پای مصنوعی اش بود

یک پا پوتین و یک پا هم کتانی داشت

یک پا جوراب بلند و پای دیگرش جوراب کوتاه

هرچند کارت شناسایی داخل جیبش تنها اسم علی به زور خوانده می شد و دایی علی که در آن عملیات همراه او بوده از این نشانه ها او را شناخته بود و می گفت همیشه همینطور بود.

ظاهرا سردار عراقی بخاطر قولی که به مادر شهید دادند خودشان شخصا برای شناسایی شهید وارد ام الرصاص شدند و محل شهادت او را نشان دوستان تفحص دادند و به خاطر قلب بی تاب مادر دو مفقودالاثر سردار باقرزاده صریحا در ورود کاروان شهدا تنها از امیر حرف زد از پاسدار شهید و جانبازی که استخوان هایش داخل پای مصنوعی اش بوده.

برادر بی تاب برادر بود که رفت و همه را متحد کرد تا برادرش را پیدا کنند تا از شرمندگی برادر و روی مادر  به در آید.

ممنونم ای شهید ممنونم..!

@Agamahmoodreza

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">