مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
گذری کوتاه بر زندگی و منش بسیجی مدافع حرم شهید ابوذر غواصی در گفت‌وگوی «جوان» با برادرش
ابوذر غواصی آرماتوربند ماهری بود. شغل آزاد داشت و دستش به دهانش می‌رسید. هیچ کس هم اجبارش نکرده بود برای دفاع از حریم اهل بیت، رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شود...
نویسنده : علیرضا محمدی 
ابوذر غواصی آرماتوربند ماهری بود. شغل آزاد داشت و دستش به دهانش می‌رسید. هیچ کس هم اجبارش نکرده بود برای دفاع از حریم اهل بیت، رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شود. اما یک حسی در وجود ابوذر، مثل خیلی از شهدای مدافع حرم، او را به سرزمینی دور‌دست کشاند که نامش در تاریخ تشیع معنا و مفهوم خاصی دارد. «شام» کربلای ابوذر بود که خاکش بی‌صبرانه قدوم امثال او را طلب می‌کرد. ابوذر غواصی به سوریه رفت تا تاریخ غمبار شام بار دیگر تکرار نشود... داستان زندگی شهید غواصی را از برادرش سلمان جویا شدیم. گویا قرار بود این دو با هم اعزام شوند که ابوذر زرنگی می‌کند و زودتر دست به کار می‌شود. او در حالی به مشهد خان‌طومان می‌رود که سه فرزند خردسال از خودش به یادگار گذاشته بود. گفت‌وگوی ما با سلمان غواصی برادر شهید را پیش رو دارید.

ریشه حرکت شهید ابوذر غواصی به سوی جنگی که کیلومترها از خاک کشورمان فاصله دارد، از کجا نشأت می‌گیرد؟
پدر ما مرحوم کاووس غواصی در دوران جنگ چند بار به صورت بسیجی در جبهه حضور یافته بود. 25 درصد جانبازی داشت و زمانی هم که به جبهه می‌رفت، سه فرزند پسر قد و نیم قد داشت. درست مثل ابوذر که وقتی مدافع حرم شد، سه پسر خردسال داشت. زندگی این پدر و پسر شباهت‌های زیادی با هم دارد. به نظر من ریشه تصمیمی که ابوذر را به جبهه مقاومت اسلامی کشاند، به همان پایه‌های اعتقادی متصل است که پدرمان را رزمنده دفاع مقدس کرد.

فوت پدرتان به دلیل عوارض مجروحیت بود؟  اگر می‌شود خانواده‌تان را بیشتر معرفی کنید.
پدرمان سال 68 فوت کردند. سه روز بعد از ارتحال حضرت امام. اما به دلیل عوارض جانبازی نبود. ایشان مقنی بودند و درون چاه دچار برق‌گرفتگی شدند. ما اصالتاً اهل روستای صحرارود شهرستان فسا هستیم. الان هم در همین روستا زندگی می‌کنیم. در خانواده ما ابوذر بزرگ‌ترین فرزند بود. متولد 11 آذرماه 1360. بعدی من هستم که متولد سال 61 هستم و بعدی احسان که سال 63 به دنیا آمده است. در زمان جنگ پدرمان با وجود سه فرزندش به جبهه می‌رفت. بعد از جنگ و در سال 67 تنها خواهرمان به دنیا آمد. ما خانواده‌ای مذهبی داریم. مادرمان زن زحمتکشی است که بعد از فوت پدر، تنهایی ما را بزرگ کرد. البته عمویم و برخی از اقوام هم کمک حال خانواده ما بودند. موقعی که پدر به رحمت خدا رفت، ما همگی کوچک بودیم. اما از همان زمان کم‌کم سعی کردیم کار کنیم و به اندازه خودمان کسب درآمد کنیم. گاهی من و ابوذر در سنین هشت، نه سالگی چغندر قندهایی که مردم روی زمین‌های‌شان کشت می‌کردند را تمیز می‌کردیم تا به کارخانه فرستاده شوند. از قبالش مبلغ کمی دریافت می‌کردیم. یا کارهای دیگری انجام می‌دادیم. رفته رفته هم که به مشاغل تخصصی ورود کردیم. مثل ابوذر که از اول دبیرستان ترک تحصیل کرد و به بازار کار ورود یافت. او استاد آرماتوربندی بود و از همین راه امرار معاش می‌کرد.
پس شغل برادرتان نظامی نبود و با این وجود برای دفاع از حرم اهل بیت راهی سوریه شد.
بله، ابوذر شغل آزاد داشت. کاملاً داوطلبانه و به صورت بسیجی هم عازم شد. من و ایشان از چندین سال پیش در روستای‌مان عضو بسیج بودیم. تا اینکه حدود سه سال قبل ابوذربسیجی گردان فجر فسا شد. از طریق همین گردان هم اقدام به اعزام کرد. البته اعزامش به سختی صورت گرفت. بسیجی بود و با وجود سه فرزند کوچک سخت می‌توانست مجوز اعزام بگیرد. با این وجود ناامید نشد و خیلی پیگیری کرد. حتی یک بار که برای کارهای جهادی به عراق اعزام شدیم و میانه راه کربلا به نجف در موکب علی بن موسی الرضا(ع) فعالیت جهادی می‌کردیم، او به این امید آمده بود که بتواند خودش را به مدافعان حرم برساند. در همان کربلا هم خواب دیده بود پیامبراعظم(ص) باغی بهشتی را به او نشان می‌دهد و شرابی بهشتی به ایشان می‌خوراند. رسول گرامی اسلام در عالم رؤیا به ابوذر بشارت داده بود که این باغ متعلق به تو است. بعد از بازگشت از عراق، ابوذر خودش را در میان اعزامی‌ها جا داد. می‌توانم بگویم به او الهام شده بود بالاخره عازم می‌شود و عاقبت هم 24 بهمن ماه 1394 به سوریه رفت و 13 فروردین ماه 95 در خان طومان به شهادت رسید.
در صحبت‌های‌تان گفتید شهید غواصی سه فرزند خردسال داشت. این بچه‌ها چند ساله هستند؟
هر سه فرزندش پسر هستند. اولی علی که شش ساله دارد. دومی طاها که پنج ساله است و سومی محمدباقر که دو سال دارد. آخرین فرزندش موقع رفتن پدرش کمتر از یک سال و نیم داشت.
خود شما هم فرزند دارید؟ حتی گفتن اینکه آدم سه بچه را بگذارد و برود، کار راحتی نیست. به نظر شما ابوذر چطور توانست از همه تعلقات دل بکند؟
بله، من هم سه دختر دارم. خوب درک می‌کنم وقتی ابوذر می‌رفت، با وجود سه فرزند قد و نیم قدش چه کشید. واقعاً هم کار راحتی نیست که بهترین داشته‌های دنیا، یعنی فرزندانت را بگذاری و بروی. اما امثال ابوذر خوب می‌دانند این تعلقات و داشته‌های دنیایی را با چه چیزی عوض می‌کنند و به خاطر چه هدفی می‌گذارند و می‌روند. ابوذر 10 سال تمام زیر نظر استاد اخلاقش آیت‌الله حیدری فسائی که در حوزه علمیه قم تدریس می‌کنند، به خود‌سازی پرداخته بود. آیت‌الله حیدری بعد از شهادت ابوذر به ما گفتند هر وقت شهید تماس می‌گرفت تا برنامه‌های خودسازی‌اش را دریافت کند یا گزارشی از عملکردش ارائه دهد، می‌دیدم او 500 قدم از توصیه‌هایی که داشتم جلوتر رفته است. نتیجه این خودسازی‌ها، بال و پری شدند که ابوذر را لایق مدافع حرمی اهل بیت کردند وگرنه من و ایشان قصد داشتیم با هم اعزام بشویم. اما ابوذر لایق‌تر بود و توانست زودتر برود.
به عنوان برادرش در خصوص تصمیمی که برای اعزام گرفته بود، با هم گفت‌وگو یا مشورتی کردید؟
ما فکر و عقیده‌مان یکی بود. عرض کردم که قصد داشتیم با هم اعزام شویم اما ابوذر زیرآبی رفت و به خودم که آمدم دیدم برای آموزشی به شیراز اعزام شده است. زنگ زدم و گلایه کردم که بی‌معرفت قرار بود با هم اقدام کنیم. او هم استدلال‌هایی آورد که نشد و چنین و چنان. خلاصه وقتی به خانه برگشت، مفصل با هم حرف زدیم. لابه‌لای گفت‌وگوی‌مان گفتم مدافع حرم اهل بیت شدن لیاقت می‌خواهد. برگشت به من گفت: کاکاو! مدافع حرم اصطلاحی است که ما خودمان باب کرده‌ایم وگرنه حریم و حرم اهل بیت چه نیازی به من و امثال من دارد. خدا خودش از حریم آل‌الله دفاع می‌کند. اما این وسط اهل بیت به گردن ما منت گذاشته‌اند که به واسطه و بهانه دفاع از حرم، خودمان را بسنجیم و بسازیم. همان زمان که ابوذر این حرف‌ها را می‌زد یک جورهایی احساس کردم که او فکرهایش را کرده و کاملاً تصمیمش را در این خصوص گرفته است. حتم کردم که با نیت خالصانه‌ای قدم در این راه می‌گذارد.
اشاره کردید که شهید غواصی تحت نظر یک استاد اخلاق خودسازی می‌کرد، این تلاش‌ها نتیجه‌ای هم در روحیات و اخلاقش داشت؟
صد در صد داشت. ابوذر در مجلسی که احساس می‌کرد احتمال گناه وجود دارد شرکت نمی‌کرد. مثلاً به خانه‌ای که در آن ماهواره بود نمی‌رفت. یا غالباً به عروسی‌ها نمی‌رفت و فامیل هم فهمیده بودند که نباید به او کارت دعوت به عروسی بدهند! یا در مجلسی که غیبت می‌شد، به فراخور شرایط طرف صحبت‌کننده، سعی می‌کرد موضوع بحث را عوض کند یا رک و راست درخواست می‌کرد غیبت را کنار بگذارند. خانه برادرم کنار مسجد جامع صحرارود است. خادم مسجد می‌گفت «ابوذر خیلی وقت‌ها نیمه شب‌ها برای راز و نیاز و نمازش به مسجد می‌رفت و برای اینکه من از این رفت و آمدها ناراحت و معذب نشوم، درخواست کرده بود کلیدی یدکی به او بدهم. به شرطی پذیرفتم که هدیه‌ای به من بدهد. او هم انگشترش را به من داد.» این خادم مسجد هنوز انگشتر برادرم را به عنوان یادگاری از یک شهید در دست دارد.
یک صفت مشترک شهدا بخشندگی است. شهید غواصی هم در کار خیر دست داشت؟
من و ابوذر غالباً نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشا را در مسجد جامع صحرا‌رود می‌خواندیم. یکی دو بار بعد از نماز مغرب همراه او رفتم و دیدم به خانواده‌های مستمند کمک مالی می‌کند. البته خیلی از کارهای خیرش را به ما نمی‌گفت. همین مواردی که خودم دیدم را برای‌تان تعریف کردم.
غالباً شهدا شیفته شهدای قبل از خود هستند، برادرتان هم چنین اخلاقی داشت؟
دوستان برادرم تعریف می‌کنند که گاهی همراه ابوذر به گلزار شهدای گمنام روستای‌مان می‌رفتند و در آنجا برادرم برای آنها خطبه همام مولا علی(ع) را تفسیر می‌کرد. البته من از این موضوع خبر نداشتم و بعد از شهادتش برایم تعریف کردند. این را هم بگویم که به نوعی برادرم دنبال‌روی شهید عبدالله قربانی اولین شهید صحرارود بود. تنها یک ماه قبل از اعزامش پیکر شهید باقری را به صحرارود آوردند و دفن کردند. دوستانش تعریف می‌کنند وقتی همه از قطعه شهدا می‌روند، ابوذر می‌ماند و با اشاره به قبر خالی پایین دست شهید، با وسیله‌ای روی خاک‌ها می‌نویسد که هر وقت من شهید شدم، پیکرم را همین جا دفن کنید. اتفاقاً وقتی که شهید شد، پیکرش را درست همان جا دفن کردیم.
از نحوه شهادتش اطلاع دارید؟
فرمانده‌اش تعریف می‌کرد عصر روز 13 فروردین 1395، دشمن حمله می‌کند. مدافعین حرم هم برای اینکه حمله دشمن را پس بزنند، تصمیم می‌گیرند از جناحین به آنها تک بزنند. فرمانده از ابوذر می‌خواهد در سنگر بماند و خودشان می‌روند. اما بعد ابوذر خودش را به ایشان می‌رساند. فرمانده‌اش می‌گفت من اسلحه کلاش ابوذر را گرفتم و با آن یکی از تروریست‌ها که به شدت به‌سمت‌مان تیراندازی می‌کرد را زدم. تیربار خودم را هم به ابوذر داده بودم که او هم بلند شد و دو نفر از تکفیری‌ها را زد. اما در همین حین دیدم دستش مجروح شده و آرنجش به شدت خونریزی دارد. از او خواستم به مقر برگردد. رفت و در حین راه گویا خمپاره‌ای کنارش منفجر شده بود که پیکرش را پیدا کردیم. بعدها وقتی پیکر برادرم به شهرمان آمد و او را دیدم، ترکش‌های زیادی در کتف و پاهایش به چشم می‌خورد.
برخی می‌گویند مدافعین حرم به خاطر مادیات می‌روند، پاسخ شما به این حرف‌ها چیست؟
پاسخ آنها را باید از زبان خود شهید غواصی بدهم. یکی از دوستانش می‌گفت قبل از اعزام ابوذر، با هم بودیم و شهید فرزند کوچکش محمدباقر را در آغوش داشت. مشغول صحبت بودیم که با حسرت عجیبی گفت: «یکی از آشناها به من گفت چقدر پول می‌گیری که می‌خواهی به سوریه بروی؟ من هم در جوابش گفتم اگر همه دنیا را بدهند، حاضر نیستم با یک تار موی محمد باقر عوض کنم.» امثال ابوذر مثل هر پدری عاشق فرزندان‌شان بودند اما هنرشان این بود که هرگز نگذاشتند چنین تعلقاتی آنها را از حرکت در مسیر والای‌شان دور کند.
  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">