مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

چقدر زود پرید...

دوشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۰۸ ب.ظ


بسم الله

قربة الی الله

گفت:

از خانطومان که برگشت گاه و بیگاه بهم پیام میداد و تماس میگرفت.بهم محبت داشت. وسط و اول و آخر حرفاشم میگفت جور کن ان شاءالله دوباره با هم بریم منطقه...

گفت:

سوم خرداد نود وپنج بعد از دیدار آقا از دانشگاه امام حسین زنگ زدم به کاظم.تو راه مشهد بود.

بهش گفتم: کاظم من دارم میرم،اگه میای بسم الله.زود کاراتو بکن که بریم. کاظم هم گفت حله،با فرمانده ام صحبت میکنم و اجازه ام رو میگیرم تا با هم بریم.

گفت:

بعد از کاظم به مهدی زنگ زدم.گفتم دارم میرم،پایه ی اومدن هستی.

صداش هیجان زده شد،گفت آره که پایه ام.

گفتم میخواهیم بریم بزنیم خانطومان رو پس بگیریم.آماده ای؟

جواب داد پس چی که آماده ام.به خدا همه کوچه پس کوچه های خانطومان رو بلدم.همه جاش رو چرخیدم.

منم بهش گفتم که به کاظم هم خبر دادم و چون اول به کاظم قول رفتن دادم،اول صبر کن تکلیف کاظم مشخص بشه بعد پیگیری اومدنت رو بکن.

گفت:

قبل از اینکه کار کاظم و مهدی جور بشه رفتم منطقه و منتظر اومدن اونا شدم. چند روزی نبود رسیده بودم که دشمن یه تک سنگین کرد و چندتا از بچه ها شهیدشده بودن.جمعه14خرداد بود.تو اون تک ما تونستیم خطمون رو نگه داریم ولی وضعیت خیلی بدبود.تو اون وضعیت خبردادن که امشب بچه هاتون میرسن

گفت:

اون شب که یه کم تکلیف خط رومرتب کردیم خسته وداغون برگشتم مقر تایه کم مهمات وخورد وخوراک برسونم خط.وسایل رو بارماشین کردم وداشتم برمیگشتم خط که دیدم بچه هایی که امشب رسیده بودن پیشمون دارن میان سمتم.3نفر بودن،یکی از اونا مهدی بود.سلام و علیکی کردم و با همون خستگی به مهدی گفتم کاظم چی شدپس.

جواب داد کارش جور نشد.فرماندمون بهش اجازه نداد.

سری تکون دادم و گفتم من دارم میرم پای کار،صبح میام میبینمتون.

مهدی گفت میخوای ماهم بیایم؟

گفتم نه الان شما به منطقه توجیه نیستین.فردا تو روشنایی میبرمتون که خوب به زمین توجیه بشید.

گفت:

خداحافظی کردم ورفتم.توراه همش به این فکر میکردم که بعد ازین همه مدت که مهدی رودیدم حتی وقت نکردم بغلش کنم...

گفت:

فردا بچه ها روبردم توخط وتقسیمشون کردم.مهدی روسپردم که باکمیل(عباس دانشگر)باشه.اون روزمهدی باکمیل توخط موندکه کامل توجیه بشه

گفت:

بازهم فرصت نشددودقیقه بامهدی  بشینم و دوتایی حال واحوالی کنیم...

گفت:

شب مهدی تو خط موند...

فرداش یکشنبه واسه کاری اومدم عقب که کمیل بااسترس پشت بیسیم صدام زد.میگفت ماشین مهماتمون رو باموشک زدن و آتش گرفته.چیزی میخواست تا خاموشش کنن.گفتم اگه با خاک میتونین خاموش کنید وگرنه بایستید کنار تابسوزه و شما آسیبی نبینید.

گفت:

سریع به طرف خط حرکت کردم.

گفت:

وقتی رسیدم ماشین کاملا سوخته بود و جابه جاش کرده بودن چون وسط کوچه بود.

رفتم پیش بچه ها.همه جمع بودم.گفتم چه خبر؟کمیل قصه رو گفت. پرسیدم همه هستن؟کمیل گفت آره،بجز مهدی که تو خط خودشه.

گفت:توهمین حال سهراب اومد وگفت بچه های عراقی میگن سه نفر شهیدشدن.دوتاعراقی،یه نفرایرانی.

جنازه هاشون کاملاسوخته ولی مطمئنن یکی شون ایرانی بوده.ویه پلاک سوخته رو گرفت طرفم وگفت اینو هم عراقیا بهم دادن.

گفت:

عین مرغی که جوجه هاش روگم کرده باشه سراسیمه بچه ها رو شمردم.مهدی هم که توخط بود.چندبار بهش بیسیم زدیم ولی جواب نمیداد.طبیعی بود چون خوب آنتن نداشتیم.به بچه ها گفتم تاپلاک روبرسونیم عقب وبخوان بفهمن صاحب پلاک کی بوده کلی طول میکشه.ببینید شماره پلاک چنده؟یکی ازبچه شماره رو خوندو سه رقم آخرش 790بود.

گفت:

ته دلم ریزنگران مهدی بودم.به حسین که بامهدی اومده بود گفتم شماره پلا تو چنده.جواب داد آخرش 830.خیالم راحت شدکه پلاک برای مهدی نیست...

گفت:

ولی ازسهراب که بامهدی اومده بودهم پلاکش رو پرسیدم.سهراب پلاکش رو درآورد وشمارش روخوند...سه رقم آخر789...

گفت:

خشکم زد...به سهراب گفتم تومهدی باهم پلاک گرفتین؟گفت آره،پشت سرهم بودیم...

گفت:

داشتم میرفتم معراج تاپیکرسوخته مهدی رو شناسایی کنم...سرد و مبهوت...

کاش بغلش کرده بودم.

کاش لااقل تو این دو روز دودقیقه باهم مینشستیم وگپ میزدیم...کاش یه کم باهم میخندیدیم...

گفت:

و مسیر تا معراج، طولانی ترین مسیر عمرم شده بود...

مسیری که مهدی ازاومدن تاپرکشیدنش دو روز بیشتر طول نکشید....و من هنوز بهش نرسیدم...

گفت:

کاش لااقل یه بار محکم بغلش کرده بودم

چقدر زود پرید...

گفت:

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

"ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما..."

رفیق

اینجا تیپ سیدالشهداء

سربازان آخرالزمانی امام زمان عج

فدایی حضرت زینب سلام الله علیها

شهیدمهدی طهماسبی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">