مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

گفتگو با همسر شهید سرلک۱

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۳۳ ب.ظ


گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: مرگ انسانها زمان مشخصی دارد؛ اگر زمان مرگ کسی فرا برسد هر جایی که باشد این امر اتفاق می‌افتد، اما بعضی از آدم‌ها چه خوب بهشت را می‌خرند. شهدای امروز ما که خودشان را فدای حضرت زینب(سلام الله علیها) می‌کنند و نام زیبای مدافعان حرم را بر خود نهاده اند. شهدای مدافع حرم امروز حضور ظاهری امامشان را درک نکرده اند، اما از عمق جان بصیرت و شناختی بسیار بالا دارند و این بصیرت باعث حرکت آنها به سوی جهاد می شود. همان طور که رهبر معظم انقلاب فرمودند وظیفه اصلی ما در این دوره شناخت دشمن و داشتن بصیرت است مدافعین حرم با بصیرت کامل در صحنه جهاد حاضر شدند. امروز گذری کوتاه از زندگی قدیر سرلک به روایت مریم سرلک برای خوانندگان فهیم خبرگزاری رجا نیوز داریم.

از تولد تا جوانی

سیزده شهریور سال 1363 بود که خداوند فرزند پسری به خانواده سرلک عطا کرد که نامش را قدیر گذاشتند، قدیر هنوز زبان باز نکرده بود که پای منبر علمای بزرگ با خانواده اش همراه بود و کودکی اش را در هیأت های امام حسین ( علیه السلام) سر کرد. در هفت سالگی عضو پایگاه بسیج محل شد تا آخر عمر هم یک بسیجی باقی ماند. از بچگی مأنوس و همدم قرآن بود و بیشتر اوقات در حال قرآن خواند و به پدر و مادر و بعدها همسرش هم سفارش می کرده که قرآن را هیچوقت از خود جدا نکنید. زمانی که وارد سپاه می شود برای گذراندن دوره‌های آموزشی به تبریز می رود و در آنجا در وقتهای آزادش حفظ جزء 30 را آغاز میکند و در نیمه دوم دوره آمورشی‌اش, جزء 26 قرآن را حفظ می کند . قدیر از 13 سالگی غسل شهادت می‌کرده که در سن 31 سالگی به آرزویش می رسد.


داستان ازدواج

شب چهارشنبه آخر سال بود، برای اولین مرتبه مساله ازدواج من با قدیر مطرح شد و 16 فروردین سال 88 به همراه پدر و مادرشان خواستگاری من آمدند، قدیر با اینکه یکی از عموزاده هایم بود، اما تا حالا ندیده بودمش، همون شب با هم صحبت هم کردیم، قدیر اولین حرفی که زدند گفتند: خانم همسر و زندگی اول من کارم هست، و شما زندگی و همسر دوم من خواهید شد. من یک نظامی هستم و ما نظامیان همیشه با خطر روبه رو هستیم. وقتی قرار شد فکرهایم را بکنم، مدام صحبت هایش جلوی چشمم بود که ایمان به خدا در کلمه کلمه حرفهایش موج می زد. فردای روز خواستگاری قدیر به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی می رود و نذر می کند که من جوابم بله باشد. اولین جایی که بعد از محرم شدن‌مان رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بود که همان جا از آرمان ها و آرزوهایش برایم گفت، و بزرگترین آرزویش را شهید شدن در راه خدا بیان کرد. اول من در حد یک آرزو فقط به این موضوع نگاه می کردم، پیش خودم می گفتم : کشور ما که در امنیت به سر می برد اگر یک روز خدایی نکرده جنگی صورت گرفت قدیر حتما میدان دار خواهد بود، اما چند وقت بعد وقتی صحبت دفاع از حریم حرم عقیله بنی هاشم پیش آمد دیگر کم کم مطمئن شدم که بزرگترین آرزوی قدیر به واقعیت تبدیل خواهد شد. در این 6 سال که با هم زندگی می‌کردیم صبح زود به سرکار می‌رفت و تا نیمه‌شب مشغول کار بود و وقتی برای حفظ قرآن کریم نداشت، ولی بسیار تاکید داشت که در زندگی‌مان رنگ‌و‌بوی خدا حس شود. از این رو هر شب یک سوره را انتخاب می‌کردیم و معانی و تفسیر آن سوره را مطالعه می‌کردیم و تا 2 جزء تفسیر  را مطالعه کرده بود.

قدیر حالت چهره اش به گونه ای بود که همه گمان می کردند یک شخص بسیار خشن است، اما قدیر یک انسان بسیار شاد و البته شوخ طبع بود. مدت زندگی من 6 سال بود که زمان بسیار کمی را ما در کنار هم بودیم. شبها وقتی به خانه می آمد سعی می کرد جای خالی اش را در زمان نبودنش در خانه پر کند و همه نبودنهایش را جبران کند.  حرفهای شهید کاظمی سرلوحه کار و زندگی مان بود و می‌گفت «شهدا نباید فقط در حد یک قاب عکس در خانه باشند و باید به حرف و سیره شهدا عمل کرد» تشیع جنازه اکثر شهدا شرکت می‌کردیم.

زمانی که شهدای غواص را به تهران آوردند با اینکه عمل آپاندیس کرده بود و هنوز بهبودی کاملش را به دست نیاورده بود در تشییع شرکت کردیم و حس و حال عجیبی داشت. هر زمانی که شهیدی را می‌آوردند در مراسم تشییع آن شهید شرکت می‌کردیم. زمانی که شهدای غواص را آوردند با اینکه قدیر عمل کرده بود و بخیه داشت، اما با همان حال در مراسم تشییع شهدا حاضر شد و یک حس و حال عجیبی هم در آن روز داشت. قدیر بهترین شوهر بود، اما به علت مشغله کاری‌اش من کمتر می‌دیدمش و تحملش کمی برایم  سخت بود . اما زمان هایی که از سر کار برمی گشت و خانه بود هرچند مدت زمان کمی بود، اما همین مدت کم هم از همه لحاظ برای من سنگ تمام می گذاشت.


  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">