مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

گفتگو با همسر شهید مجید صانعی۱

يكشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۱۱ ب.ظ


از همدان، عشق در وجود انسان‌ها ودیعه‌ای است الهی، که مس وجود را به کیمیا تبدیل می‌کند، امروز داستان ما ماجرای دلدادگی همسران شهدای مدافع حرم است که عشق را معنای دیگری بخشیدند، زنانی مانند "شهرزاد صفری" که در جوانی و در اوج آرزوها، فراق همسر شهید مدافع حرمش را تحمل می‌کند این گفت گو روایتی است از این عاشقانه:

چگونه با شهید صانعی آشنا شدید؟ درباره ازدواجتان بگوئید؟‎

مجید دوست برادرم بود و اولین بارمرا وقتی دید که در شاهرود تصادف کرده بودم، آن موقع یکی از مهره‌های گردنم شکسته بوده و صورتم حسابی مجروح بود. ولی اون با همین شرایط  از من خوشش آمده بود من آن موقع  26 ساله بودم  و چون مادر و یکی از خواهرانم را ازدست دادم 4 سال طول کشید تا مجید جواب بله را از من بگیرد. تا اینکه بالاخره در سال 86 ازدواج کردیم  و سال 91 هم طه به دنیا آمد.

یعنی در این مدت مدام به خانه شما رفت و آمد می کرد؟

از ماه دوم بعد از تصادف کردنم  تلاش مجید برای خواستگاری شروع شد یعنی برادرم تا می‌رسید خانه می‌گفت:" شهرزاد مجید سلام..... مجید حالت را پرسید و غیره

آن وقت برادرتان روی این موضوع حساس نمی‌شدند ؟

نه اصلا؛ آنها مجید را خوب می‌شناختند مجید هم شخصیتی مذهبی  و با اخلاقی داشت یعنی همان موقع دائم‌الوضو و دائم ذکر بود بهمین دلیل به او اعتماد داشتند می‌دانستند آدم درستی است حتی وقتی برای خواستگاری آمد هم به من نگاه نمی‌کرد.

شهید صانعی چه ویژگی‌های دیگری داشت؟

خیلی صبور و مظلوم بود و بسیار با محبت. من 11 سال است که مادرم را از دست داده‌ام اما با ازدست دادن مجید تازه فهمیدم بی‌مادری یعنی چه. او جای همه را برای من پر کرده بود،ویژگی‌هایی داشت که خیلی از مردها ندارند مثلا خودش من را وادار کرد که با وجود داشتن بچه شیرخوار به دانشگاه بروم، یعنی خودش طه را نگه می‌داشت و بعضی روزها هم فلاکس چای را پر می‌کرد و  می‌آورد جلوی در دانشگاه، بعد زنگ می زد می‌گفت" بیا پائین یه گلوئی تازه کن خسته شدی".

یعنی اصلا با هم دعوا نمی کردید یا اختلافی نداشتید ؟

شاید برای همه تعجب آور باشد اما ما هیچگاه هم دعوا نکردیم و اختلافی با هم نداشتیم.

اهل کمک کردن در خانه بودند؟

بله؛ وقتی میهمان می‌آمد درست کردن بخشی از غذا با من بود و بخشی دیگر با مجید. حتی وقتی میهمان‌ها می رفتند نمی‌گذاشت ظرف‌ها را بشورم می‌گفت "خسته ‌ای فردا صبح کارها را انجام بده "و وقتی صبح از خواب بیدار می شدم می‌دیدم که ظرف‌ها را شسته است.خیلی‌ها به من می‌گویند بس است کم غصه بخور بالاخره مجید هم شهید شده و از این حرف‌ها، اما آنها نمی‌دادند مجید برای من که بود و چه ارزشی داشت.

رابطه طه با پدرش چطور بود؟

طه خیلی به پدرش نزدیک بود مجید بیشتر وقتش را با او می گذراند. با او بازی می‌کرد، کارتون نگاه می‌کردند  و کلا سر او را گرم می‌کرد به طوریکه وقتی امتحان داشتم نگران طه نبودم چون می‌دانستم مجید ساعت‌ها او را نگه میدارد و می‌توانم با خیال راحت به درس‌هایم برسم.

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">