مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

گفتگو با همسر شهید مجیری ۱

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۱۲ ب.ظ

همسر شهید «عبدالرضا مجیری» از شهدای مدافع حرم خمینی‌شهر؛

می‌گفت جای سرباز ولایت در وسط معرکه نبرد است

همسر شهید عبدالرضا مجیری می‌گفت: «اولین هدیه‌ای که همسرم به من داد، دستمال سبزی بود که اشک‌هایش برای اباعبدالله(ع) را با آن پاک کرده بود.»

به گزارش مشرق، عبدالرضا عاشق اهل‌بیت بود و همین عشق نیز او را به سرزمین شام کشاند و تنها 20 روز پس از پیوستن به جمع مدافعان حرم نیز آسمانی شد. شهید مجیری متولد 1353 بود و سه فرزند به نام‌های فاطمه، زهرا و محمدحسین از او به یادگار مانده است.

اعظم اصغری در گفت‌وگو با «جوان» از ویژگی‌های اخلاقی و عقیدتی و ابعاد فکری و اندیشه همسر شهیدش می‌گوید که آذرماه 1394 مدال شهادت را بر گردن آویخت.

شهدا را باید از همان آغاز راهشان شناخت، دوران کودکی شهید مجیری چطور گذشت؟

مادر شهید درباره کودکی شهید گفته‌اند که هیچ وقت پسرم را بدون وضو شیر ندادم و سعی کردم هیچ وقت غذای شبهه‏ناک یا حرامی نخورم. خانواده‌اش تعریف می‌کنند که آقا عبدالرضا از همان کودکی همیشه اهل عبادت بود. ماه رمضان اگر سحرها بیدارش نمی‏کردند گریه می‏کرد و می‏گفت: من هم می‏خواهم روزه بگیرم. بعدها تا زمان ازدواج، علاوه بر ماه مبارک رمضان، روزهایی از ماه رجب و شعبان را نیز روزه می‏گرفت. خانواده‌اش بیشتر نگران این موضوع بودند که عبدالرضا از نظر جسمی ضعیف شود ولی او عاشقانه امور مذهبی‌اش را انجام می‌داد.

ملاک و معیارتان برای ازدواج با شهید مجیری چه بود؟ 

من از طریق یکی از آشناهایمان با آقا عبدالرضا آشنا شدم. ایشان یکسری شرایط برای ازدواج‌شان از نظر مذهبی‌ و ولایی بودن گذاشته بودند و یکی از بستگان که روی ما شناخت داشت و نزدیک خانه‌مان بود، ایشان را معرفی کرد. قبل از خواستگاری آقاعبدالرضا را اصلاً ندیده بودم و هنگامی که ایشان را دیدم ایمان‌شان ملاک مهمی برایم شد. از همان ابتدا در صحبت‌های قبل از ازدواج، زمانی که بین صحبت صدای اذان شنیده می‌شد سریع صحبت را تمام می‌کرد و خود را به نماز اول وقت مسجد می‌رساند. ساعتی پس از عقد از ترس اینکه مبادا عشق به همسر، عشق به خدا را تحت‌الشعاع قرار دهد با حال عجیبی مناجات امیرالمؤمنین در مسجد کوفه را خواند. در مورد کارت عروسی هم تصمیم گرفت با آن کار فرهنگی انجام شود، به همین خاطر عکس امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری و جملاتی زیبا و آموزنده از نصایح رهبر عزیز به جوان‌ها در ازدواج دانشجویی و حدیثی از پیامبر در مورد ازدواج و برچسب «یامهدی» در این کارت استفاده کرد و تمام تلاشش این بود تا مجلس عروسی بدون گناه برپا شود. در مورد جهیزیه می‏گفت: «فقط وسایل مورد نیاز را تهیه کنید و وسیله تزئینی و نمایشی نباشد.» خیلی روی ساده‏زیستی تأکید داشت. در ساده‏بودن منزل امام خمینی را الگو قرار داده بود.

مصداقی برای ساده‌زیستی‌شان سراغ دارید؟

آقا عبدالرضا هدیه‌هایی هم که می‌خرید یا تهیه می‌کرد، ساده بودند و رنگ و بوی معنوی داشتند؛ اولین هدیه‌اش پارچه سبزی بود که در مجالس امام حسین(ع) با آن اشک‌هایش را پاک کرده بود. دومین هدیه هم سربند شهیدی بود که از تفحص یادگاری آورده و قطره خون شهید رویش نمایان بود. به قول خودش عزیزترین چیزش را به عزیزترین فرد زندگی‌اش هدیه می‌داد. آخرین هدیه ایشان نیز پرچم سبز «لبیک یا رقیه» بود که به سفارش او و توسط یکی از دوستانش تهیه کرده بود و با کیف و وسایلش برای ما آوردند.

گویا شهید مجیری تحصیل در دانشگاه را به خاطر ورود به سپاه کنار گذاشته بود؟

بله، عبدالرضا وقتی دیپلمش را گرفت، مطالعاتش را زیادتر کرد و توانست در کنکور سراسری شرکت کند و در رشته تکنسین اتاق عمل قبول شود. یک سال به دانشگاه رفت و پس از گذراندن دو نیمسال تحصیلی، ‏گفت: دنبال گم‏کرده خویشم، من در دانشگاه نمی‏توانم به آن برسم یا می‏روم حوزه علمیه یا استخدام سپاه می‏شوم. بالاخره تصمیمش را گرفت و وارد دانشکده افسری سپاه شد. در دانشگاه افسری در گیرودار سختی‏های فراوان، سرآمد شد. در همان دانشکده دیوارهای «من» را فرو ‏ریخت تا در آینده بهایش را از خداوند بگیرد. یکی از خاطرات مهم ایشان زمانی است که در دانشکده افسری تحصیلاتش به پایان ‌رسید و آنها را برای جشن فارغ‏التحصیلی و اجرای مراسم به خدمت مقام معظم رهبری ‌بردند؛ در این مراسم، عبدالرضا اجازه می‌گیرد، از جا بلند می‌‌شود و با تمام عشق و علاقه به رهبر و شهادت می‌گوید:«آقا برایم دعا کنید شهید شوم.» بارها در صحبت‌هایش می‏گفت: «ولایت فقیه سکاندار این نظام و اسلام است؛ قرص و محکم پیرو آن باشید؛ اگر سست بشوید و به سخنان واهی بعضی‏ها گوش بدهید، غرق می‏شوید.» هر سال به عشق ولایت فقیه، نماز عید فطر را به تهران می‏رفت. لذت این نماز را خوب چشیده بود برای همین به دوستان دیگرش هم سفارش می‏کرد که یک بار بیایند و پشت سر حضرت آقا نماز بخوانند.

پس از همین دوران فعالیت‌های نظامی‌شان شروع شد؟

ایشان از همان جوانی با عشق به شهدا و شهادت به صورت داوطلبانه و به اصرار خودش، وارد گروه تفحص شده بود. خیلی با این فضا غریبه نبود. پس از گذراندن دوره کارشناسی مدیریت نظامی در پادگان مورچه‌خورت شروع به کار کرد. بعد از آن و شش ماه بعد از ازدواج وارد آموزش تکاوری سپاه ‌شد و با دیدن آموزش‌های سخت خود را آماده مبارزه با هرگونه حملاتی از سوی دشمن کرد. عبدالرضا نزدیک به ۱2 سال در گردان صابرین با تمام توان کار کرد و در مرزها، هر جا ناامنی وجود داشت با شجاعت تمام وارد شد و به همراه همرزمانش به دفاع از این مرز و بوم پرداخت تا جایی که در سخت‌ترین شرایط جنگی با درایت و ذکاوتی که از خود نشان می‏داد موفق و پیروز به منزل بازمی‌گشت. در سال 1392 برای گذراندن دوره دافوس به دانشگاه امام حسین (ع) تهران رفت. ما هم همراهش رفتیم. در همین حال همسرم مشغول مبارزه با منافقین و گروه‌های ضدانقلاب در کردستان به‏ویژه گروهک پژاک شد. وقتی فهمید گروهک پژاک به دلیل بغض و نفرت از انقلاب اسلامی، باعث دردسر برای مردم شده است، ‏گفت که نباید گذاشت یک نفر از اینها بتوانند نفس بکشند. حتی موفق شد یک مقر از این گروهک را تصرف کند و در آن مستقر شود. کاری که در ابتدا غیرممکن بود. این محل به مقر مجیر معروف شد.

در عباداتشان مقید به انجام کار فریضه خاصی بودند؟

آنچنان بر نماز شب مقید بود که اگر شبی به علت خستگی خوابش می‌برد لازم می‌دانست که تا قبل از اذان مغرب حتماً قضای نماز شبش را بخواند و اگر در مسافرت بود برای اینکه از فیض نماز شب محروم نباشد، بطری آب همراه خود می‏آورد، چفیه را روی پاهایش پهن می‏کرد و با کمی آب وضو می‏گرفت و همانجا داخل اتوبوس می‌نشست و با حرکت سر نماز شبش را می‏خواند. همچنین ایشان در هر موقعیتی قرآن می‏خواند به غیر از خواندن سوره واقعه که برای خود سهم روزانه گذاشته بود. سوره‌های مستحبی را هر شب قرائت می‏کرد. قرائت روزانه قرآن، ذکر مدام و با وضو بودنش زبانزد بود. هر سال در مراسم اعتکاف مسجد حکیم اصفهان شرکت می‏کرد. برخی از کسانی که او را نمی‏شناختند، وقتی حال و هوایش را در اعتکاف می‏دیدند، فکر می‏کردند طلبه و روحانی است. روزه مستحبی را هم خیلی دوست داشت و روزهایی که فضیلت بیشتری داشت روزه می‏گرفت ولی چون مسیر کارش دور بود و طبق فتوای امام خمینی نمازش شکسته می‏شد، برای اینکه توفیق روزه را از دست ندهد، روزه نذری می‏گرفت.

اگر بخواهید چند خصیصه بارز اخلاقی از همسرتان بگویید بیشتر روی چه نکاتی متمرکز می‌شوید؟

عبدالرضا از غوغای بیهودگی‏های زندگی سخت ناراحت بود و اطرافیان خود را امر به نیکی و نهی از زشتی می‏کرد. از غیبت بیزار بود همان‏طور که نسبت به حق‏الناس حساسیت خاصی داشت. مثلاً اگر برای خرید میوه به مغازه‌ای می‏رفت، پس از جداکردن و خرید میوه‌ها، از فروشنده آن حلالیت می‏طلبید و می‏گفت: حلالم کنید چون دست‌هایم را به میوه‌هایتان زدم و شاید یکی از میوه‌ها لِه شده باشد! هیچ‏‌وقت کسی از او بدقولی ندید. خودش می‏گفت: بدقولی‏کردن انسان را از مسیر خداوند دور می‏کند. موقعی که گواهینامه رانندگی با موتورسیکلت نداشت، سوار موتور نمی‏شد و این اقدام را خلاف قانون می‏دانست. ماه رمضان هر سال برای شرکت در دعای ابوحمزه ثمالی به اصفهان می‏رفت ولی بیشتر مواقع، وسط دعا به خانه بازمی‏گشت یا فقط نیمه اول دعا را می‏نشست. وقتی علت را از او می‌پرسیدیم، پاسخ می‏داد: می‏ترسم الان بیدار بمانم فردا سرکار نتوانم درست خدمت کنم و آن وقت حقوق بیت‏المال را بگیرم و کم‏کاری داشته باشم، این حقوق شبه ه‏ناک است.


  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">