مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۰ مطلب با موضوع «شهید حمید سیاهکلی مرادی» ثبت شده است

بسیار دستگیر فقرا بود

دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۲۰ ب.ظ


‍ بسمِ ربِّ الشُهداءِ والصِّدیقین

بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک می‌کرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد، وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است...

شهید مدافع حرم حمید رضا سیاهکالی مرادی 

 @Modafean_saveh

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

خاطره ای از شهید سیاهکلی ۳

سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۴۸ ب.ظ


شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی

   الهی شهید بشی

همیشه به همسرش میگفت به من نگو خدا قوت...بهترین دعا آینه که بگی الهی شهید شی.

هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمیکرد  میگفت حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه.

همیشه عادت داشت قرآن با معنی مطالعه میکرد  و عادت به تامل داشت.

نماز اول وقت میخوند  و اگه ما دیرتر میخوندیم  می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع...

به بزرگتر خیلی احترام میگذاشت  حتی اگه بنده خدا طرف اشتباه می کرد.

همیشه برای همه دعا میکرد خدا هدایتشون  کنه.

بهترین علاقه اش مطالعه کتاب و شعر گفتن بود.

متن های عارفانه زیادی از حمید عزیز به جا مونده. 

همیشه میگفت مدافع حرم خانم زینب باید مثل آقا ابوالفضل شهید شه که نحوه شهادتشون  بی شباهت نبوده...دست و پای راست به حالت قطع و دست چپ و پای چپ به حالت کاملا خورد شده و احشا  داخلی متلاشی و بینی هم شکسته ...تمام لحظات شهادت دکر  لبش یا صاحب الزمان  و یا حسین بوده.

گفته انا لله و انا الیه راجعون که دوستاش  گفتن نگو حمید جان زوده  که گفته نه دیگه وقتشه  ....

وقتی مسواکشو  انداخت بیرون همسرش مسواک رو بر می داره میگه  بزار یادگاری بمونه ...حالا شده یادگاری....

این شهید به امانت سپرده شد به خاک تا هنگام ظهور مولایش  امام زمان رجعت کند.

 @Modafean_saveh


خاطره ای از شهید سیاهکلی ۲

سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۲۹ ب.ظ


همسر شهید (متولد۷۲) :

دان دو کاراته ، و دارای دو مدرک کارشناسی ودانشجوی نمره الف دانشگاه بود.

همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش می‌ماند تا تمام حقوقی که دریافت می‌کند حلال باشد.

وقتی کسی مبلغی قرض می‌خواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض می‌گرفت و به او می‌داد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد.

بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه مان بود کمک می‌کرد. به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد! وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن #فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده!...

بسیار مهربان بود و خیلی به من احترام میگذاشت!

. اگر جایی میرفت خوراکی اش را اصلا نمی خورد و حتما می آورد خانه تا باهم بخوریم(میگفت دلم نمیاد تنها بخورم!!!)...یا اینکه بلند پیش دوستانش می گفت یکی هم برمیدارم برای خانومم!!

میگفتم «حمید جان اینکارو نکن درست نیست من خودم خجالت می کشم مؤذبم چون همدیگرو می بینیم تو‌مهمونی جایی...» . ایشون می گفت «اتفاقا من مخصوصا اینکارو می کنم تا بقیه هم یاد بگیرن که به همسرشون احترام بگذارن به همسرشون محبت کنن!....»

این ویژگی‌ها عین حقیقت است و اغراق و کلیشه نیست!

شکم، چشم و زبان را همیشه و به‌ویژه در مهمانی ‌ها حفظ می‌کرد.

.همسرم هرگز نماز اول وقت و نمازشبش ترک نمیشد؛ از غیبت بیزار بود؛ اینکه می‌گویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادر دراز نمی‌کند، در مورد همسرم صدق می‌کرد؛

خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار حتما قرآن تلاوت می‌کرد...

عشق واقعی آن است چیزی را بپسندی که محبوبت را راضی می‌کند؛ من هم از علاقه و شوقش برای رفتن به سوریه و شهادت آگاه بودم و به همین دلیل برای رفتنش رضایت قلبی داشتم...

قهرمان من

مدافع حرم لقمه حلال

شهید حمید سیاهکالی مرادی

جوان مؤمن انقلابی

متولد ۱۳۶۸

شهادت: ۴/آذر/۹۴

زندگی به سبک شهدا

عضو‌شوید

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

https://telegram.me/Modafean_saveh

خاطره ای از شهید سیاهکلی

جمعه, ۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۴۰ ب.ظ


همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی 

حمید آقا خرید کردن از بازار رو دوست نداشتن دلیلش هم بخاطر وضع حجاب بعضی از خانمها بود ....هر وقت مجبور بودیم برای خرید بریم بازار سعی میکرد سریع برگرده و عصبی میشد با اینکه بسیار سخت پسند بود ولی نهایت تلاشش رو میکرد سریع تر برگرده چون شرایط حجاب خانم ها و رفتار آقایون براش قابل تحمل نبود.

 آقا محمودرضا



در نماز شب اش مدام گریه میکرد میگفت اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک ... از اتاق که می آمد بیرون صورت اش پر اشک بود ... ما نامزد بودیم اما همان موقع ها با خودم کنار آمدم که من او را همیشه نخواهم داشت.

وقتی می خواست برود خیلی ناراحت بودم اما میترسیدم گریه کنم و شرمنده ی ائمه شوم ... با خودم فکر میکردم لحظه قیامت چطور میتوانم توی چشم امیرالمومنین نگاه کنم و انتظار شفاعت داشته باشم در حالیکه توی این دنیا کاری نکرده ام.

به قلم همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی

خــــــــادم الشـــــهداء


اثـــــرات سیـــــنه زنی در هیـــــئت

سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۰ ق.ظ


خاطره ای ازشهید حمید سیاهکالی 

هر وقت حمید آقا از هییت برمیگشت من و مادرش میگفتیم کمتر سیـــــنه بزن...سیـــــنه ات درد میگیره...ولی به مامانش لبخند میزد و میگفت آخه مامان سینه زنی خیلی خوبه...

بعد که میرفتیم منزل به من میگفتن شما نگو سینه نـــــزن!!!من بهت قول میدم این سینه که برای اباعبدالله سینه زده روی آتیش جهنم رو نمیبینه.

بعد شهادت وقتی رفتم معراج شهدا...تعجب کردم..آقا حمید دست ها و پاهاش و شکمش و سمت چپ صورتش پر بود از ترکـــــش های ریز و درشت که باعث شده بود به شهادت برسه مثل حضرت عباس ع 

ولی تنها جایی که سالم بود سینه اش بود!!!!وقتی دیدم یاد حرفش افتادم...دستم رو روی سینه اش گذاشتم ببینم قلبش میزنه،،،ولی

قفسه سینه اش سالم سالم بود در حالی که کل بدنش دچار جراحت های شدید بود...اربا اربا بود

راوی‌همسرشهید 

کانال‌شهیدحمیدسیاهڪالے  @modafehhh

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@haram69 

شور و اشتیاق حمید برای مراسم محرم

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۴۵ ب.ظ

شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی 

نزدیک محرم بود...شور و اشتیاق محرم باعث شده بود سر از پا نشناسیم. سقف تکیه ای رو که برای مراسم روز عرفه زده بودیم و برای محرم برپا نگهش داشته بودیم در اثر بارش و آب شدن برف ها پر از آب شده و یه حوض به تمام معنا توی سقف ایجاد شده بود.

هوا هم سرد بود ، سوز زمستان خود به خود دستها و صورت ها را کرخ و بی حس می کرد.باید اون آب جمع شده رو با سطل خالی میکردیم.

حمید آقاداوطلب شدند. وقتی دست رو داخل اون آب یخ فرو میبرد نمیدونم چه قدر دستاش بی حس میشد.

همه آب ها رو خالی کرد و سقف تکیه از اون وضعیت در اومد. هیچ وقت یادم نمیره دستش رو چند دقیقه روی بخاری گذاشته بود ولی باز هنوز از یخ زدگی خارج نشده بود.

شهدا تا پای جان برای اسلام خدمت کردند...

کانال شهید

  @modafehhh

شهادت محرم۹۴

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69

عاشق اباعبدالله بود

شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۱۱ ب.ظ


عاشق اباعبدالله بود وقتے جهازیه من روبه منزل ایشان میبردند حمیدآقا تربت کربلا به مقدار زیاد بین وسایل گذاشتند تازندگی مابا سیدالشهدا ع مانوس باشد.

شهیدحمیدسیاهکالی

زندگی  به سبک شهدا

بانک اطلاعات شهدای مدافع حـــــرم

@haram69 

روز به روز شیفته اخلاق مخلص حمید آقا میشدم..

شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۴۲ ق.ظ


شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی 

ادب شهید  

اوقاتی رو که در محل کار باهم بودیم بنده روز به روز شیفته اخلاق مخلص حمید آقا میشدم..

ایشون خیلی با ادب با بقیه رفتار میکردن...

یعنی وقتی میخاستن کسی رو صدا بزنن..اگر از خودشون بزرگتر بود حتما لفظ آقا رو اول اسم میاوردن..

یا اگر کوچتر بود حتما لفظ جان رو بعد اسم میاوردن..وهمیشه خیلی باروحیه و باادب صحبت میکردن...

که واقعا اخلاق این شهید بزرگوار برای همه بچه ها..تو محل کار یه الگوی خیلی خوبی بود...

نقل از همرزم شهید

کانال شهید 

@modafehhh 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69 

از اردوی راهیان نور که برمیگشتیم، به من میگفتند چادر خاکی تون را در خانه بتکانید،

 میخواهم خاکی که شهدا روی آن پرپر شده اند در خانه ام باشد...

خاطره ای از همسر شهید

کانال شهید مدافع حرم اهل بیت(ع)، حمید سیاه کالی مرادیhttps://telegram.me/joinchat/BEPzjzxAOLKTKCuVFssIVw




خاطره ای از همسر شهید حمید سیاه کالی مرادی

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۷ ب.ظ


‍  بعد از تدفین شهید بمانی، وقتی به منزل می آمدیم حمید آقا گفتن: یه مقدار از پنبه داخل کفن شهید را برداشتم تا زندگیمون شهدایی بشه...

در منزل هرچقدر لباسهاشو گشت پنبه رو پیدا نکرد، خیلی ناراحت شد....

... ولی الان با دوتا فاصله از شهیدی که پنبه کفن رو برای تبرک برداشته بود خوابیده و هر دو کنار سید الشهدا (ع) هستند...الهی شکر


ادب شــــــــــهید حمیدسیاهکالی

شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۱ ق.ظ

لحضه شهادت حمید در سوریه:

حمید اصلا شخصیت خاصی داشت،

ادبی که شهید داشتن من  در شخصیت کسی ندیدم.

لحظه شهادت که تو اون حجم حمله و اتش رو سرمون بود رفتم بالاسرش  تو این لحظه همه یه حس خشمی میگیرن ولی حمید رو دیدم دلم آروم شد.

خون زیادی ازش رفته بود  رنگ صورتش کاملا سفید بود ،گفتم: سلام حمید جان منو میشناسی؟؟

گفت سلام جانم مگه میشه دوستمو  یادم نیاد؟

شهید حتی در لحظه اخرهم از ادب و احترامی که به همه داشت برنگشت.

اینه که میگم  خدا دوستانش رو باخودش میبره

کانال شهید  

@modafehh

شهادت محرم۹۴ 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69 


حمید (سیاهکلی) آقا بیشتر با دستش بعد از نماز تسبیحات میگفت و انگشتاش رو فشار میداد وقتی این ازشون میپرسیدم که چرا 

میگفتن بندهای انگشتام رو فشار میدم تا یادشون بمونه و اون دنیا برام گواهی بدن که با این دست ذکر خدا رو گفتم.

نقل از همسرشهید


او رفت و من جا ماندم

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۹ ب.ظ

جمعه شب بود. بریم هیئت

رفتم جلوی در منزلشون

زنگ رو زدم، از خونه بیرون اومد و موتورش رو هم آورد.

یه کلاه کاسکت داشت که همیشه موقع موتور روندن رو سرش میذاشت

اونو رو سرش گذاشت و بندش رو بست.

موتور رو روشن کرد و گفت سید بشین بریم!

تا اومدم بشینم ترک موتورش،گازشو گرفت و رفت.

فکر کرده بود من سوار شدم و ترکش نشستم.

از پشت هرچی صداش کردم صدامو نشنید و رفت.

من هم میخندیدم و دنبالش راه افتادم قدم زنان و به رفتنش فقط نگاه میکردم.

رسید سر کوچه و داخل خیابون شد.

رفت داخل یه خیابون دیگه یه مسیر قابل توجهی رو طی کرد

حالا ظاهرا باهام کار داشته، چندبار صدام زده و صدایی نشنیده و بالاخره برگشته بود و دیده بود که نیستم 

مسیر رفته شده رو برگشت و به هم رسیدیم...

بدون اینکه چیزی به هم بگید فقط خندیدیم.

بهش میگفتم یعنی حمیدجان شما احساس نکردی کسی اصلا ترک موتورت نشسته یا نه؟

جوابش فقط خنده بود..

باورم نمیشه که این موضوع دوباره تکرار شد.

اون رفت و من باز جا موندم...

شهید مدافع حرم حمید سیاهکلی

نقل از دوست شهید

همیشه در حال بدو بدو بود و تکاپو بود

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۳ ب.ظ

شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی

همیشه در حال بدو بدو بود و تکاپو بود

مخصوصا وقتی ایام شهادت یا ولادت ائمه میشد یا ماه محرم و ماه رمضان

می‌گفتم بابا چرا اینقدر خودت رو خسته میکنی یه کم استراحت کن فقط لبخند میزد،

همش تو راه کار و هیئت و مراسمات و بود ولی الان آرام آرام انگار که می دونست زود میخواد بره به خاطر همین این دنیا همش میدوید تا در دنیای ابدی آرام بگیره و با بهترینها آرامش بگیره .

روایت از مادر شهید

شهادت محرم۹۴

کانال شهید 

 @modafehhh

بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم

@Shohadaye_Modafe_Haram