مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

صحبتی با عزیزان دنبال کننده وبلاگ

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۱۳ ب.ظ

 

با سلام و عرض درود بر روان پاک شهدا علی‌الخوص شهدای مدافع حرم مطلبی خواستم به عرض شما سروران گرامی برسانم متاسفانه دیگر در این وبلاگ دیگر نمی شود مطلبی گذشته شود ظرفیت پیام محدود شده است و نمی شود که دیگر بروزرسانی شود ادامه مطالب در وبلاگ دیگر با هم شیوه و با نام (شهدای زینبی  http://shohadaezeinabi.blog.ir/) است عزیزان دنبال کننده این وبلاگ برای ادامه مطالب به آن وبلاگ مراجعه کنید و نظرات ارزشمندتان را آنجا بازگو کنید.  

ازنوشته های شهیداحمدمشلب درفیسبوک

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۰۵ ب.ظ

ازنوشته های شهیداحمدمشلب درفیسبوک

هرگز شخصیتت رابراےکسی عوض نکن 

کسےکه ازذات تو خوشش نیامد پس اولایق تونیست

@AHMADMASHLAB1995

به آرزویی که برایش یک عمر تلاش کرده بود رسید؛

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۰۲ ب.ظ


شهید مدافع حرم محمد علی خادمی

عشق حضرت زینب(س) از همان روزهایی که هیچ خبری از جنگ در سوریه نمایان نبود در وجودش شعله  می کشید.خواب هایی که می دید و عشقی که به نام زینب برای نام گذاری دخترش داشت نشانی از این محبت سرشار بود.وقتی جنگ شروع شد،برای رفتن هر کاری می کرد و تصمیمش را گرفته بود؛ تا آنجا که خودش را مهاجر افغانستانی جا زد و گفته بود هیچ خانواده ای در ایران ندارد.سرانجام راهی سوریه شد.به خاطر اخلاق خوبی که داشت باعث خنده خانواده بود.در آن مدت هم نتوانست خیلی دوام بیارد و می گفت:اگر شیعه بداند در سوریه چه اتفاقی می افتد و چه خبر است خودش با پای پیاده راهی سوریه می شود.

محمد علی خادمی به آرزویی که برایش یک عمر تلاش کرده بود و خودش را برایش ساخته و آماده کرده بود رسید؛ به دلیل اینکه گفته بود مهاجر و بدون خانواده است؛از وقت شهادتش تا خاکسپاری مدتی طول کشید،هرچند که قبل از قطعی شدن خبر شهادت همسرش خواب شهادت را دیده بود.

 @Agamahmoodreza

شهیدالهادی احمدحسین

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۵۷ ب.ظ

به نقل ازدوست شهید:شهیدعلاقه زیادی به شهیداحمدمشلب داشت علی دوماه قبل ازشهادتش این طورتعریف کرد:یه شب درخواب دوست شهیدم رادیدم ازاوپرسیدم شماشهیداحمدمشلب هستی؟گفت بله گفتم درخواستی دارم اینکه اسم من رودرلیست شهدانزدحضرت زهراسلام الله علیهابنویسی گفت اسم تورادران لیست دیده ام به ماملحق میشوی🌹

@ra_sooll


از این اخلاق روح‌الله خیلی خوشم میومد. هیچ وقت قسم نمی‌خورد. 

برای تاکید روی حرفش، فقط می‌گفت:

« راست میگم »

به نقل از: یکی از دوستان

شهید مدافع حرم 

شهید روح الله قربانی

شهادت خوب است ولی تقوا بهتر

 @zakhmiyan_eshgh

خاطره ای از شهید علی زاده اکبر

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۵۳ ب.ظ


خاطره یک سرباز ...

تابستون بود و من سرباز بودم.

تو تیپ ۲۱ امام رضا (ع).

جلوی اکثر گردانها تو تیپ یه باغچه هست که معمولا سبزی توش میکارن.

سبزی های جلوی گردان تخریب خیلی تازه و خوب بود.

قبل نهار رفتم که یه پاتکی بزنم!

مشغول جمع کردن سبزی بودم که یه دفه یکی گفت چی کار میکنی سرباز؟!

یکی از نیروی کادر گردان تخریب بود.

گفت پس تو هستی میای سبزی های ما رو میبری.

منم که ترسیدم گفتم نه من نیستم.

خندید و گفت عیبی نداره هر چی میخوای ببر.

ازش خوشم اومد آدم خیلی آروم و با صفایی بود.

یه تسبیح دستم بود که گفت بده.

تسبیح رو دادم و احترام گذاشتم و رفتم.

چند روز بعد با دوستام داشتیم میرفتیم که یکی صدام زد.

برگشتم همون نیروی گردان تخریب بود.

گفتم در خدمتم بفرمایید.

گفت تسبیحت برادر!

تسبیح رو گرفتم.

خیلی برام جالب بود که به خاطر یه تسبیح دنبالم گشته بود تا بهم برشگردونه.

اسمش نمیدونستم اما چهره و لبخندش کامل یادم بود.

چند وقت بعد گفتن یکی از نیروهای گردان تخریب که مدافع حرم بوده شهید شده.

وقتی عکسشو دیدم باورم نمیشد.

اون کادر شهید ، زاده اکبر بود.

حالا بعد گذشت کلی زمان و اتمام خدمتم من هنوز اون تسبیح رو دارم...

خیلی واسم عزیزه و حس خوبی بهم میده.

شهید علی زاده اکبر

@modafeonharem

تنها راه شهــادتـه ,شهــادتـــ ".

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۴۴ ب.ظ


من و حامد از بچگی به واسطه همکار بودن پدرهامان باهم دوست بودیم ;اما همکار شدن خود ما باهم و هم سرویس شدنمان به تحکیم این دوستی و تبدیلش به رفاقت بیشتر کمک کرد. من و حامد چند مأموریت داخلی باهم بودیم. گاهی خیلی ظریف به قول بچه‌ها زیرپوستی درس اخلاق می داد .مسیر برگشت یکی از همین مأموریت ها اصطلاحاً از بالا شهر به پایین شهر آمدیم. حامد بین راه شروع کرد به طرح موضوع. از امکانات آدم های مرفه تا سختی های قشر ضعیف جامعه حرف زد .آخرش هم گفت: "فردای قیامت اگه ناشکری کرده باشیم, کاری را درست انجام نداده باشیم یا برای دلمون کارکرده باشیم, خدا همین بچه های مرفه و بی درد را می بره بهشت ;چون تکلیفی نداشتند .من و تو هم باید بمونیم توی صف".کمی باهم حرف زدیم تا به مقر اصلی رسیدیم. وقت ناهار گذشته بود .من و حامد یک سفره کوچک جلوی تلویزیون پهن کردیم و شروع کردیم به ناهار خوردن .برنامه ورزشی در حال پخش بود .قهرمان یکی از رشته های ورزشی را نشان می داد .یادم نیست, فکر می کنم یکی از بچه‌ها گفت: "این بنده خدا تو رفاه کامل زندگی می کنه و...".داشت تعریف می کرد که به حامد گفتم: "من حاضرم به خاطر این برم تو صف بهشت, بنده خدا از استیلش مشخصه حوصله توی صف بودن را نداره ".حامد نگاهی به من کرد و گفت: "رسول شوخی کردم ".همان طور که به صورتش نگاه کردم, خندیدم و گفتم: "حامد تنها راهی که نباید توی صف بمونیم و بتونیم سریع رد بشیم, شهــادتـه ,شهــادتـــ ".

 رفیق مثل رسول 

@ra_sooll

یکی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۱۹ ب.ظ


خاطره همسر شهید:

یکی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود . بین قطعه ها قدم می زد و سن شهدا را نگاه می کرد

 یک بار بهش گفتم : محمد ما که بمیریم چون من از دختر شهید هستم من را قطعه خانواده شهدا دفن می کنند اما داماد شهید را که را که نمی آورند ! 

بعد هم خندیدم.

 با جدیت گفت : قبل اینکه تو بخواهی بروی آن دنیا من بین این شهدا خوابیدم.

شهید محمد حسین مرادی

@modafeonharem

نماز جماعت

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۱۵ ب.ظ

نماز جماعت

به نقل از همرزم شهید

عبدالرضا مانند  دوست و برادرم بود .در سوریه با هم بودیم.هنگام شهادت هم کنارش بودم

با صدای خوشی که داشت حتما باید اذان میگفت و همهء نیروهای حزب الله و سوری و فاطمیون را برای نماز بلند میکرد و میگفت حتما باید نماز به جماعت باشد.

میگفت یک مداح باید نمازش را به  جماعت بخواند.

شهید مدافع حرم عبدالرضا مجیری

@modafeonharem

با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۱۲ ب.ظ


تاسوعای سال ٩٢ بود▪️، بهمون خبر دادند، بچه های  مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه زینبیه، اطراف منطقه  حجیره، کردند

 تروریستها  رو سه کیلومتری از اطراف  حرم مطهر خانم زینب (س) ، دور کردن. صبح زود رفتیم اونجا و محمودرضا رو هم دیدیم 

خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود .

 پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایینش اوردم .

به اون ساختمون نگاه کردم  دیدم پرچم سرخ یاابالفضل  رو جاش به اهتزاز در آورده.

رسیدیم خیابون جلوی حرم  که دو سال احدالناسی جرات  رد شدن ازش رو نداشت و  تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند. 

و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود  .

رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمود رضا داره آروم گریه می کنه و سلام می ده :

 السلام علیکی یا سیدتنا زینب …

              شهید محمودرضا بیضایی 

@AhmadMashlab1995

همیشه آماده شهادت بود

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۰۹ ب.ظ

اوقاتش را صرف نیاز به فقرا و نیازمندان کند میکرد

 همیشه آماده شهادت بود، مجاهدی که همیشه وضو داشت نمازش اول وقت بود و مناجات و نماز شبانه اش، نوای ایمان و شوق بود  در دل همسر و پنج فرزندش.

و خوشبحال دختران و پسر رحمان که تجسمی از یک انسان کامل را دیدند و آموختند.

شهید مدافع حرم رحمان بهرامی

سالروزشهادت

@modafeonharem

شهید زنده

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۵۶ ب.ظ



محمد پارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با عصبانیت و ناراحتی میگفت : مامان نذار شوهرت بره، گناه داره، میره شهید میشه. ایوب فقط میخندید. 

نیایش بعد از رفتن پدرش جیغ میزد و گریه میکرد و به من میگفت: بابا اگر شهید بشه تقصیر توئه ، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم.

حالا بعد از شهادت پدرشون می گویند: دلم برای بابام میسوزه که تیر به سرش زدن . ایوب میگفت: مریم جان، من میدانم شهید میشوم  عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچه‌ها بزرگ شدند پدرشان را ببینند. 

روزهای آخر  شهید زنده صدایش میکردم. موقع رفتن گفتم: ایوب جان وصیتنامه ننوشتی، گفت: نمازت را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود . فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم. 

 عکس های حضرت آقا و سید حسن نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت: اینها تمام سرمایه من هستند ، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی میگیرم ، و همه آن عکسها را با خودش به سوریه برد.

شهیدمدافع حرم ایوب رحیم پور

راوی همسر شهید 

@modafeonharem

کجای این پرت شدن لذت داره"

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۵۴ ب.ظ


اقا مرتضی نگاهی کرد و گفت: "امروز یه تمرین بزرگی را انجام دادی".

نگاهی به آقا مرتضی کردم و با تعجب گفتم: " من آقا؟"

بله. برو به حرفم فکر کن. من فقط یه راهنمایی می‌کنم.

من و فرید با دقت نگاهی به آقا مرتضی کردیم، و گفتیم: "بگید آقا"

- ببینید بچه‌ها، وقتی راپل کار می‌کنید، فرود لذت خاصی داره. شما از لبه یک ارتفاع خودتون رو به سمت پایین پرت می‌کنید. شاید کسی که از دور نگاه کنه یا کسی که تجربه راپل رو نداشته باشه، بگه ؛ "این چه کاریه؟ کجای این پرت شدن لذت داره" .

اگه کمی هم کوهنوردی بلد باشه، می‌گه ؛ "صعود شیرین تر از فروده"؛ اما شما لحظه فرود می‌تونید #فرشته باشید.

شما تو راپل یاد می‌گیرید  گاهی برای رسیدن به چیزی یا گرفتن دستی، باید فرود بیاید....

@ra_sooll

خاطره ای از شهید تقوی فر۲

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۴۹ ب.ظ


داشتیم با ماشین از روستایی برمی گشتیم که ماشینمون نزدیک روستای مادر حاج حمید، بنزین تمام کرد

پیشنهاد کردم که به خانه مادرشون بریم و پول قرض بگیریم؛  ولی حاج حمید باناراحتی گفت : چیزی رو به شما می گم که آویزه گوشتون کنید

هیچ وقت خودتون رو نیازمند کسی غیر خدا نکنید

حتی اگه نیازمند شدید فقط از خدا بخواید و به اون توکل کنید

با ناراحتی گفتم : الان خدا برای ما بنزین می فرسته؟!

گفت : بله اگه توکل کنی می فرسته

بعد هم کاپوت ماشین رو بالا زد و نگاهی به آب و روغن ماشین انداخت که یک مرتبه یکی از دوستانش از راه رسید و مقداری بنزین بهمون داد

حاج حمید گفت : دیدی اگه به خدا اعتماد کنی خودش وسیله رو می فرسته؟

شهید سید حاج حمید تقوی فر

@modafeonharem

عارفانه حاج عمار

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۳۲ ب.ظ

از دست نوشته های شهید محمدحسین محمدخانی :

" مولای یا مولای، انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیز "

و من گمشده در این ذلالت ضلیل و در جرگه ضالین این ذلالتم و تو نور هدایتی هستی، عالم تاب! 

عاجزانه می گویم و می خواهم : " کریمانه بر من بتاب " که محتاج این تابش کریمانه هستم. 

و ' یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ ' و پر کن کیل بی چیزی را از نور هدایت کریمانه ات و مرا از سجن و زندان این هوای نفس برهان که عمری را در این زندان ، به نادانی و جهالت محبوس گشته ام، ای کسی که برآورنده دعا هستی قبل از دعا 

عارفانه

حاج عمار

@shahidmohammadkhani