خاطره ای از ابوحامد
درخیبر9(اولین خط دفاعی فاطمیون درسال 92)سرمان هجوم شد بچه ها به شکل L آرایش دفاعی گرفتن.
یک سمت آرایش دفاعیمان به فاصله تقریبا سی چهل متر بدلیل باز بودن معبر زیر دید مستقیم دشمن بود.
از همینجاشدیدا زیر آتش قرار داشتیم بچه ها مقاومت میکردن.
برگشتم پشت سرم را نگاه کردم دیدم ابوحامد از بین درختای پشت سرمان دارد به سمت ما میاد یک لحظه بفکر خالیگاه که بشدت زیر تیر بود افتادم برام سوال پیش آمد که خدا یا از اینجا (خالیگاه)چطوری میخواد عبور کنه
شروع کردم به صلوات گفتن،ابوحامد رسیده بود به خالیگاه با یک حالت نیم خیز شروع کرد به دویدن و همزمان رگباری شلیک کرد ده پانزده قدمی که جلو آمد یک ملق کامل زد و روی پاهاش ایستاد و دوباره شروع کرد به دویدن و همزمان تیر اندازی کردن
من دهانم از تعجب باز مانده بود جنگ را بکل فراموش کرده بودم از اون به بعد هرجا در جنگ ابو حامد بود من پشتم به کوه بود
@resanefatemiyoon