مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

شهیدان صدرزاده و قاسمی دانا

دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۴۴ ب.ظ


این دو شهید از قبل با یکدیگر آشنایی نداشتند.

حسن شخصیت فوق العاده ای داشت، خیلى زود با همه دوست میشد و صمیمى میشد .

سید ابراهیم هم با همه ی رزمندگان صمیمی بود، به خصوص مجاهدانی که مثل حسن، روحیه ی جهاد و شهادت طلبی زیادی داشتند.

و همین باعث شده بود که این دو شهید درطول مدت یک ماه، دوستی صمیمانه ای با هم داشته باشند.

در مراسم تشییع حسن، از بین دوستانش همه طور سنی بودند.

 از سن 15 ساله تا سن 60 ساله  از محصل گرفته تا سرهنگ و سردار.

جالب بود که حسن همیشه میگفت اگر بخوام داماد بشم باید دو روز مجلس بگیرم  یک روز براى اقوام و یک روز براى دوستام و بعد شهادتش نمیدونین تو مشهد به این بزرگى چه خبر بود . .

همه دوستش داشتند، آخه به درد همه میخورد اگر کسى کارى ازش میخاست نه تو کارش نبود .

حسن یک شخصیت مهربان . دل رحم . دوست داشتنى و دارای روحیه جنگ آورى و در یک کلام، بسیجى مخلص  بود .

سید ابراهیم براى مراسم  هفتم حسن که آمده بود مشهد ، میگفت تو عمرم کسى رو ندیدم که اینقدر دوست داشته باشه از همه نهاد ها و قشرها آمده بودند.

تازه این دوستان همه برای قبل از شهادتش بودند، خدا میداند که بعد از شهادتش چند نفر با او دوست شدند....

رفاقت با شهدا شیرینی خاصی داره که با هیچ چیزی نمیشه عوضش کرد

اگر تا امروز طعمش رو نچشیدین، امتحانش کنید.

مصطفی و حسن، هر دو برای دوستانشان سنگ تمام میگذاشتند و همچنان هم بیشتر از پیش هوای رفقایشان را دارند.

شهید مصطفی صدرزاده 

شهید حسن قاسمی دانا

شهید مدافع محمود رضا بیضایی

دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۳۳ ب.ظ




       ای سفر کرده به معراج به یادت هستم

ای گل پرپر من چشم به راهت هستم

     تو سفر کردی و آسوده شدی از دوران

 من ماتم زده هر لحظه به یادت هستم





شهید مسلم خیزاب

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۴۸ ب.ظ


فرمانده  گردان یازهرا(س) لشگر 14 امام حسین

مسلم خیزاب

متولد ده دی 1359 اصفهان

شهادت بیست مهر 1394 مصادف با اول محرم سوریه

گلستان  شهدا اصفهان


یادگار شهید : اقا  محمد مهدی پنج ساله

همسر شهید :

مسلم علاقه زیادی به قرآن داشت و هر شب پس از نماز عشاء، سوره واقعه را تلاوت می‌کرد و پس از نماز صبح زیارت عاشورا و سوره حشررا می‌خواند همچنین پس از هر نماز، آیت الکرسی، تسبیحات حضرت زهرا، سه بار سوره توحید، صلوات و آیات دو و  سه سوره طلاق را حتماً تلاوت می‌کردتاکید ویژه‌ای به نماز شب داشت و اگر نماز شبش قضا می‌شد می‌گفت: شاید در روز گناهی مرتکب شده‌ام که برای نماز شب بیدار نشدم.

نخستین بار

در مدینه و روبروی گنبد حرم حضرت رسول (ص) بحث رفتن به سوریه را مطرح کرد و جواب من را خواست؛ قبل از اینکه حرفی بزنم،

گفت: گر جوابت منفی باشد، باید فردای قیامت جواب حضرت زینب (س) را بدهی.

من هم در جواب گفتم: رضایت دارم بروی و ان‌شاءالله صحیح و سلامت بر می‌گردی اما وی تاکید داشت که شهید می‌شود.

همرزم شهید:

در توصیف ابعاد شخصیتی این شهید همین بس که حساسیت او نسبت به امور بیت المال و توجه به پرهیز از درآمیخته شدن مصرف شخص و سازمانی از اموال و تلاش برای مصرف صحیحی بیت المال مثال زدنی بودبه نحوی که حتی این شهید بزرگوار در وصیت نامه خود بیان می کند که راضی نیستم فرد در زمان اداری و وقت بیت المال در مراسم خاکسپاری من شرکت کند.

حرف اول و آخر شهید این بود که گوشتان به حرف امام خامنه‌ای باشد و راه شهدا را ادامه بدهید.


شعر شهادت

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۱۹ ب.ظ


پاییز رفت و شهادت در اقبال ما نبود...

آن حس و حال خوب، در احوال ما نبود...

چندین و چندبار شمردیم جوجه را...

آمارها مطابق امیال ما نبود...

سید پرید و رفیقان یکی یکی...

ما را نبود فیض شهادت نبود نبود...

ما در پیاله، عکس کسی را ندیده‌ایم...

دیدار یار، لایق امثال ما نبود...

گفتند نیست هیچ نگاری در این دیار...

گشتیم و یافتیم...ولی مال ما نبود...

گم کرده ایم راه و دروغ است هر که گفت...

آن چشمهات عامل اغفال ما نبود...

امسال هم گذشت، به هرحال...بگذریم

امسال هم گذشت، ولی سال ما نبود...


شهید قاسم غریب

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۳۳ ب.ظ



سومین شهید مدافع حرم استان گلستان 

شهیدسرهنگ پاسدار قاسم غریب   

ایشان د رتاریخ 61/1/1 درروستای سیدمیران بدنیا امد.

پدراین شهید از کشاورزان زحمتکش روستا بوده که توانسته شیرمردی چون قاسم راتحویل جامعه دهد. 

اودر سال 79بعد از اخذ دیپلم و قبولی در دانشکده افسری، به عضویت رسمی سپاه درآمد.       

همسر ایشان، خادم افتخاری مسجد جمکران است و حاصل این ازدواج پربرکت دو پسر به نامهای امیرعباس و محمدامین میباشند. 

او در نبرد با منافقان یک چشم خود را از دست داد اما این مرد دلیر را یارای دوری ازمیدان نبردن بود و طاقت شنیدن زجه های کودکان شیعه را نداشت وبرای دفاع ازحرم و شیعیان رهسپار سوریه شد

 وبالاخره در24رمضان 94 در ارتفاعات تلمور سوریه بدستان مزدوران کافر و داعش بشهادت رسید و گلستان را داغدارخویش نمود...





شهید مالا میری بخش ۲

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۱۷ ب.ظ

 

بخش دوم: سید حسن مبارز یکی از شاگردان خارجی وی که در جامعه المصطفی تحصیل می ‌کند در شعری که برای استاد شهیدش محمد مهدی مالامیری سروده است، به این نکته اشاره نمود:

همواره مهر بودی و آبان نداشتی

دریای بی‌کرانه که پایان نداشتی

ای چهار فصل زندگی‌ات، عاشقانه سبز

گل بودی و بهار، بیان نداشتی

ای از جهان رها و گرفتار درد عشق

جز وصل دوست چاره و درمان نداشتی

امروز صبح به من گفت زندگی

کاری به کار عالم امکان نداشتی

با ما بگو حقیقت پنهان خویش را

آری(خودش) همیشه نمایان نداشتیشه

در لحظه‌های عاشقی‌ات، نیمه‌های شب

آیا تو از بهشت فراخوان نداشتی؟

تحولات کشورهای اسلامی از نوجوانی برایش اهمیت فراوانی داشت، اما جنایات فجیع گروه‌های افراطی و تکفیری و حرمت شکنی‌ها بی شرمانه آن‌ها آرام و قرار را از او ربوده بود.

بابای مهربان بُشری و فاطمه(5و2 ساله) تاب شنیدن ناله‌های جانسوز کودکان سوریه و عراق را نداشت و طعم خوش آرامش و لذت‌های زندگی به ذائقه بهشتی‌اش را تلخ می‌نمود. از همین رو سفرهای تبلیغی آخرش را به مناطق مرزی و سنی نشین رفت تا با نشر افکار التقاطی وهابیت و داعش مبارزه کند. اما غیرت و شجاعت عالمانه اش، وجدان بیدارش را به آن سوی مرزها کشاند. وی در دوره‌های فشرده آموزش نظامی را بدون اطلاع خانواده گذراند و با وجود شرایط مساعد کاری، تدریس و تحقیق را راها کرد تا به قول خودش به ( حاصل آموخته‌هایش) برسد.

وز اعزام نزدیک بود و هرلحظه نشاط و نورانیت، سیمای آرام محمد مهدی را دلنشین‌تر می کرد. او علت رفتنش را به مادر ولایت مدارش اینگونه گفته بود:

نمی توانم در کنار همسر و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشم کودکان سوریه و عراق، والدینشان سربریده می‌شوند؛ آموخته‌های من از اسلام و تحصیل دروس حوزوی چنین اجازه‌ای به من نمی‌دهد.

دانش آموخته مکتب فاطمی به نیابت از رهبر فرزانه و مجاهد انقلاب، برای دفاع از حریم پاک اهل بیت(ع) راهی جبهه‌های نبرد علیه گروه‌های تکفیری آمریکایی شد وی سرانجام در شامگاه دوشنبه 31 فروردین 1394، مصادف با اول ماه رجب میلاد امام محمد باقر (ع)همراه با دیگر مجاهدان تیپ فاطمیون با شعار(کلنا عباسک یا زینب) در منطقه بصری الحریر استان درعای سوریه به آرزوی دیرینه‌اش رسید و جامه فاخر شهادت را بر تن کرد.


شهید مالا میری بخش ۱

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۱۰ ب.ظ


 بخش اول: حجت الاسلام شهید محمد مهدی مالامیری، درروز دوشنبه 26 خرداد ماه 1364هجری شمسی، مصادف با 26 ماه مبارک رمضان در خانواده‌ای روحانی و ولایی چشم به جهان گشود.

او که تحت تربیت پدر ومادری دلسوز و متدین بود و پدر ومادر اوهردو اهل استان مازندران که پدرش اهل کجور و مادرش از سلسله‌ی جلیلیه‌ی سادات خاندان حسینی شهرستان آمل می‌باشد. پس از گذراندن دوره‌های ابتدایی و راهنمایی با رتبه‌های عالی، در ابتدای نوجوانی در مدرسه علمیه فاطمی دروس حوزوی خود را شروع کرد.

سخت‌کوشی و تهذیب باعث شد بعد از سپری نمودن مقامات و سطح عالی حوزه در هشت سال به عنوان طلبه‌ای ممتاز در محضر حضرات آیات عابدی، آملی لاریجانی، شب زنده‌دار، مدرسی یزدی، سیفی مازندرانی و... بهره کافی ببرد تاجایی که قبل از سی سالگی در حوزه‌های علیمه کاشان، جامعه المصطفی العالمیه(ص) و موسسه حضرت جوادالائمه(ع) به تدریس دروس سطح  (رجال، درایه، رسائل، حلقات و کفایه) بپردازد.

وی هرچند بخش قابل توجهی از زندگی خویش را صرف مطالعه و غور در مباحث علمی اختصاص داده بود، اما فعالیت‌های تبلیغی را تاهنگام شهادت به عنوان تکلیف و وظیفه شرعی بی‌هیچ بهانه و توجیحی انجام داد.

از ویژگی‌های بارز شهید خوشرویی و آراستگی ظاهری و پرداختن به ورزش بود و همین امر در تواضع و اخلاص، ایشان را محبوب دل جوانان می‌کرد. پرهیز از ریا، شاخصه دیگر ایشان بود؛ چنانچه بعد از شهادت نیز خانواده و نزدیکان وی از برخی مدارج و مراتب علمی ایشان بی‌اطلاع بودند.

ارادت خاص نسبت به مولا علی بن موسی الرضا(ع)، تداوم ارتباط با قرآن و اقامه نماز صبح در مسجد، زیارت هفتگی جمکران و زمزمه همیشگی دعای عهد، روح بیکرانه‌اش را زلال‌تر می‌کرد. در یک کلام، زندگی شهید طبق سفارش مقام معظم رهبری، آمیخته‌ای از تحصیل، تهذیب و ورزش بود.



گفت می خواهم در شهر غوغا کنم

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۵۲ ب.ظ





مادر: یک بار که به همراه خانومش آمد منزل ما، به من گفت می خواهم برایت یک طبقه گل بزنم. خیلی عاشق گل و گیاه بود.

بعد آمد تو آشپزخانه دستش رو گذاشت روی شانه من و گفت «می خوام یه کاری کنم تو شهر غوغا بشه.» دعواش کردم و گفتم باز شروع کردی؟

روزی که شهید شد و جمعیت زیادی تو رشت برای تشییعش آمدند، یا اون حرفش افتادم و دیدم واقعا غوغا بپا کرد. واقعا تو رشت غوغا بود.



شهید علی امرایی

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۴۸ ب.ظ


تماشایی‌ترین تصویر دنیا می شود گاهی

دلم می‌پاشد از هم بس که زیبا می شودگاهی 

                                                           تولد آسمانی شهید علی امرایی.














شهید حزب الله مهدی یاغی

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۳۳ ب.ظ




شهید مهدی یاغی

مهدی محمدحسین یاغی به تاریخ اول فروردین 1368 شمسی در شهر بعلبک واقع در منطقه‌ی بقاع لبنان متولد شد.

وی در سنین نوجوانی به صفوف رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان پیوست و هنگام آغاز تجاوزِ مزدورانِ عربی ـ عبری ـ غربی به حریم عقلیه‌ی بنی‌هاشم حضرت ینب کبری(س)، وارد یگان‌های مدافعِ حرم زینبی گردید.

مهندس کامپیوتر «مهدی محمدحسین یاغی» با نامِ نظامی کرار به تاریخ 9 مرداد 1392 شمسی مصادف با 22 رمضان 1434 قمری در نبرد رویارو با تروریست‌های تکفیری و دشمنان قسم خورده‌ی نهضتِ حسینی، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

«کرار مهدی یاغی» فرزند شهید مهدی محمدحسین یاغی پس از شهادت پدر یونیفرم نظامی و کلاه منقش به حزب‌الله و مقاومت اسلامی را بر تن کرده و نام خود را در بین مدافعان حرم و نیروهای حزب‌الله به ثبت رسانده است.

و اینگونه است که در مکتب مجاهدان حزب‌الله لبنان، جهاد و شهادت را پسر از پدر به ارث می‌برد و برای فرزندانش به یادگار می‌گذارد...


شهید حاج اسماعلیل حیدری

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۲۳ ب.ظ

برادر شهید:

جراحت‌ها و ترکش‌های زیادی را از والفجر 6 و کربلای 4 والفجر 8 به یادگار داشت. یک جا گلوله به پایش اصابت کرد، جایی دیگر پشت و قفسه‌ی سینه‌اش جراحت برداشت. آخرین بار هم به خاطر سالم نبودن فشنگ دوشکا، قبل از آن‌که فشنگ در جای خودش برود، منفجر شد. ترکش در ریه‌ی حاجی وارد شد. پزشکان به خاطر خطری که جراحی داشت، عملش نکردند. اواخر جنگ بود که همه‌ی رزمندگان خبر پذیرش قطعنامه را شنیدند. همه گریه می‌کردیم.

حاج اسماعیل هم خیلی ناراحت بود....

پس از جنگ، مربی آموزش سپاه بود. شاید گاهی پیش می‌آمد که در یک ماه، 5 روز هم در خانه نبود. صبح زود از خانه بیرون می‌رفت و آخر شب بر می‌گشت. با تمام وجودش خدمت می‌کرد.

مداح اهل بیت هم بود ارادت خاصی به روضه‌ی حضرت زین‌العابدین و حضرت رقیه داشت. همیشه زینب‌خانمِ کوچولویش را به همراه خود در جلسات محرم می‌برد. وقتی روضه‌ی حضرت رقیه را می‌خواند چهره‌اش دیدنی بود. می‌گفت اگر چنین اتفاقی برای دختر من می‌افتاد چه حالی داشتم؟ بنده‌خدا نمی‌دانست این اتفاق دوباره تکرار خواهد شد... شاید هم می‌دانست...

شب شهادتش، حس و حال عجیبی داشتم. صبحِ فردا یکی از رزمندگان با ما تماس گرفت و گفت از حاجی خبر دارید؟ ناخودآگاه گفتم حاجی شهید شده است... پیگیر شدیم. موقع ظهر از سوریه پیام آمد که حاج اسماعیل حیدری به شهادت رسیده. بعد از چند روز جنازه‌ی شهید آمد. تا قبل از آن خیلی به خانواده‌اش سخت گذشت. خیلی غصه خوردیم. تا این‌که بالاخره جنازه‌ی حاجی آمد 

بزرگ‌ترین آرزویش شهادت بود. همیشه این خواسته‌اش را به ما می‌گفت. دلش نمی‌خواست به مرگ طبیعی از دنیا برود. من خیلی خوشحالم از این‌که حاج اسماعیل به آرزوی دیرینه‌اش رسید. همیشه زیارت عاشورا می‌خواند. همیشه با وضو بود. هیچ وقت این اخلاق را ترک نمی‌کرد. خیلی نسبت به احترام به پدر و مادر تأکید داشت. با همه مهربان بود. شاید چیزی که بیشتر از همه توجهم را به خودش جلب می‌کرد، ساده‌زیستی حاج اسماعیل بود. می‌گفت باید ساده زندگی کنیم تا قدر ائمه را بدانیم. می‌گفت اگر به سمت تجملات برویم از اهل بیت دور می‌شویم. 

سردارشهید حاج اسماعیل حیدری:  " اگر خدا توفیق بدهد عاقبتمان ختم به شهادت بشود نه اینکه خدای نکرده در بستر بمیریم و بعد بگویند حاج اسماعیل که این همه سال جنگیده و زخمی شده و … این برای ما سخت می شود ، ما روا انشا الله اینطور ملحق کنند به دوستانمان که حداقل روسفید باشیم."

سردار رشید سپاه اسلام حاج اسماعیل حیدری مداح ورزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس مدافع حرم حضرت زینب (س) پس از دو سال حضور دلاورانه در جبه های نبرد سوریه   در 28 مرداد 1391 توسط گروهک تکفیری مسلح   ( لواء داوود ) در ریف جنوبی حلب به شهادت رسید.

دختر شهید خلیل ابراهیم حسین

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۱۳ ب.ظ


لبهای  او جز ناله آوایی ندارد 

 دیگر برایش خنده معنایی ندارد

اکنون که اینجا آمده باید بگوید

جز این حرم‌ها دخترت جایی ندراد 

شهید عبدالله باقری

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۸ ب.ظ


شهید"حاج عبدالله باقری نیارکی" فرزند حبیب ملقب به " آقای محافظ " سال ۱۳۶۱ در منطقه قصرالدشت تهران که منطقه ای با بافت مذهبی و سنتی بود متولد شد.

شهید باقری در تاریخ ۱۳۹۴/۰۸/۰۱مصادف با تاسوعای ۱۴۳۷قمری در سوریه؛ حومه حلب؛ تپه های بلاصم در عملیات "محرم" با لبهای تشنه همچون اربابش حسین(ع) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شهید عبدالله باقری از بانیان اصلی هیئت دیوانگان اباعبدالله الحسین(ع) بود.

عبدالله باقری فرزند اول خانواده بود و ۴ برادر داشت؛ که یکی از برادرانش همرزم وی در سوریه و تا لحظات آخر در کنار این شهید بزرگوار بود.

شهید عبدالله باقری سال ۱۳۷۹ وارد سپاه شد و از پاسداران "سپاه انصار المهدی" بود و از همان وقت وارد حوزه حفاظت شد.

از این شهید بزرگوار دو دختر بنامهای "محدثه" ۱۱ساله و "زینب" چهار و نیم ساله به یادگار مانده است.


شهید علی رضا قلی پور

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۵ ب.ظ

                                                                         

نزدیک یک  هفته بود که سوریه بودیم. 

موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به فاطمه و ریحانه ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم...

یه شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون پتو و ملحفه توی سرما خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ... 

شبها نمازشب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره ذاریات بخونیم... 

علیرضا آماده شد بریم عملیات... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت: من فقط بادام می خورم، می خوام وقتی دشمن حمله کرد، کم نیارم...

نقل از همرزم شهید

شهید رضا اسماعلیی از زبان خواهرش

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۵۷ ب.ظ

               

خواهرش می‌گوید: 

برمی‌گردد...

یک سال گذشته است، اما هنوز هم خیال می‌کنم که برمی‌گردد...

 ما عادت داریم، رسم‌مان است، هر کسی را دفن می‌کنیم، لحظه آخر صورتش را می‌بینیم... 

برای آخرین بار با او خداحافظی می‌کنیم... 

اما هنوز صورت آقا رضا را ندیده‌ایم.