مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۹۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

تازه دامادی که به مراسم عروسی نرسید!

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ب.ظ

امیر سیاوشی از رزمندگانی بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) راهی سوریه شد و حین مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید.

امیر سیاوشی از رزمندگانی بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) راهی سوریه شد و حین مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید. نکته جالب اینکه وی تازه داماد بود و قرار بود همین سه شنبه مراسم عروسی اش برگزار شود. او که خودش در سوریه بود، به خانواده گفت تا کارت مراسم را پخش کند و به آنها وعده داد که خودش را می رساند! خانواده او هم کارت‌های عروسی اش را پخش کردند. راست می گفت؛

 خودش را رساند، اما چگونه...!

شادی روح شهدا و صبر و قرار دل خانواده های آنان صلوات



بعد تشییع پیکر رسول از مقبرة الشهداء سریع خودمو رسوندم به ماشین...

یه دفعه روح الله رو با خانمش دیدم

گفت: جا داری منم بیام بهشت زهراء (س) ؟ با خانمم هستم

گفتم: آره داداش...

با خانمش اومدن جلو نشستن!

جاشون یکم تنگ شد ناراحت شدم...

روح الله گفت: خبر نداشتم رسول شهید شده موبایل هم نداشتم

تو دانشکده بودم یکی از بچه ها گفت محمدحسن خلیلی شهید شده... منم که به اسم رسول میشناختمش زیاد دقت نکردم

رفتم آشپزخونه دانشکده غذا بگیرم یهو عکس رسول رو دیدم رو دیوار غذا خوری...رعشه افتاد به بدنم ، بغض کردم...میخواستم بشینم زمین گریه کنم

یاد بار آخری افتادم که من و رسول و صابر افطاری اومدیم خونتون چقدر اون شب خوش گذشت... من که پشت فرمون بودم برگشتم نگاهش کردم...

وقتی داشت اینارو میگفت خودشو نگه داشته بود گریه نکنه جلو بقیه...

روح الله خیلی رسول رو دوست داشت بارها میومد پیشم میگفت : "فلانی سفارش منو بکن رسول بهم کار خنثی سازی بمب یاد بده"

گفتم: داداش این همه کار بلد تو تشکیلات هست برو پیش اونا

گفت: "میخوام از رسول کار یاد بگیرم، رسول یه چیزدیگه است... " 

به نقل از دوست صمیمی شهیدان  روح الله قربانی و رسول خلیلی


وصیت نامه شهیدمحمدرضا دهقان امیری

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

متن وصیت نامه شهید دهقان، صفحه اول:

بسم الله الرحمن الرحیم

"وفدیناه بذبح عظیم" و او را به قربانی بزرگی بازخریدیم. سوره مبارکه صافات آیه ۱۰۷

اینجانب محمدرضا دهقان امیری فرزند علی در سلامت کامل روانی و جسمی و در آرامش کامل شهادت می دهم به یگانگی حضرت حق و شهادت می دهم به دین مبین اسلام و قرآن و نبوت خاتم الانبیاء حضرت محمد(ص) و امامت امیرالمومنین حیدر کرار علی ابن ابی طالب(ع) و یازده فرزند ایشان که آخرینشان حضرت حجت قائم آل محمد(عج) برپا کننده عدل علوی در جهان و منتقم خون مادرسادات خانوم فاطمه زهراء(س) می باشد. ( اللهم عجل لولیک الفرج) 

با سلام بر همه ی دوستان، آشنایان و اقوام و ... این حقیر از همه ی شما عزیزان تقاضای حلالیت دارم. و تشکر می کنم از پدر و مادر عزیزتر از جانم که تمام تلاش خود برای نشان دادن راه سعادت به فرزندشان انجام دادند و این حقیر حتی نتوانستم قدر کوچکی از این فداکاری ها را پاسخ دهم. از این دو بزرگوار حلالیت می خواهم و از صمیم قلب نیازمند دعایشان هستم.

و تشکر می کنم از برادر عزیزم و امیدوارم که شهادت و روحیه جهادی را سرلوحه خود قرار دهی و همچنین خواهر عزیزم و حامی همیشگی من که نهایت لطف را بر من داشته است و من فقط با بدی پاسخش را دادم امیدوارم هم اکنون نیز دعایت را از برادرت دریغ نکنی و همیشه به یادش و زینب گونه پایداری کنی.

از همه دوستان دانشگاه و مسجد و استادان و مربیانم و... در خواست حلالیت دارم و از شما دوستان___

متن وصیت نامه، صفحه دوم:

می خواهم این حقیر را از دعای خیرتان محروم نفرمایید و اگر کوتاهی کردم در حق شما عزیزان به بزرگواری خود عفو کنید و از حقی که بر گردنم دارید درگذرید.

بر اساس آیه مبارکه ۱۵۶ سوره بقره: "الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون" آنها که هرگاه مصیبتی به آنها می رسد صبوری کنند و گویند ما ازآن خداییم و به سوی او باز می گردیم.

صبر را سرلوحه کار خود قرار دهید و مطمئن باشید که هرکس از این دنیا خواهد رفت و تنها کسی که باقی می ماند خداوند متعال است، اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانوم زینب کبری(س) کوچک تر است، روضه اباعبدالله و خانوم زینب کبری فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دلها آرام می گیرد.

قال الحسین( ع):

ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی

اگر دین محمد تداوم نمی یابد مگر با کشته شدن من، پس ای شمشیرها مرا دربر بگیرید.

بالهایم هوس با تو پریدن دارد

بوسه بر خاک قدم های تو چیدن دارد

من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست

و از آن روز سرم میل بریدن دارد

متن وصیت نامه، صفحه سوم: 

غالبا آن گذری که خطرش بیشتر است

می شود قسمت آنکه جگرش بیشتر است

قیمت عبد به افتادن در سجاده ست

سنگ فرش حرم دوست، زرش بیشتر است

خانه ای است در اینجا که کریم اند همه

سر این کوچه اگر رهگذرش بیشتر است

دل ما سوخت در این راه ولی ارزش داشت

هرکه اینگونه نباشد ضررش بیشتر است

بی سبب نیست که آواره هر دشت شدیم

هرکه عاشق شود اصلا سفرش بیشتر است

هر گدایی برسد لطف که دارد اما

به گدایان برادر نظرش بیشتر است

همه گفتند خدیجه ست ولی ما دیدیم

در جمالش که جلال پدرش بیشتر است

وسعت روح، بدن را به فنا می گیرد

غیر زینب چه کسی دردسرش بیشتر است. 

و من الله توفیق

محمدرضا دهقان امیری

تهران 

تاریخ شهادت: 21 آبان 1394

محل شهادت: منطقه حلب سوریه. 

شهید دهه هفتادی




برای محمود رضا

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ب.ظ

کوثر بیضایی

چند بار پیش آمد که در مورد اعزام به سوریه با او صحبت کردم اما هر بار که حرفش می‌شد، با استدلال می‌گفت که نیازی به اعزام نیروی مردمی نداریم و نهایتا یکبار که توی ماشینش دوباره سر بحث را باز کرده بودم، با این جمله که به حضور نیروی «غیر متخصص» احتیاجی نیست، جواب آخر را داد! محمودرضا مربی جنگ افزار بود و رزمنده‌های زیادی را آموزش داده بود. همیشه فکر می‌کردم اگر روزی لازم شد سلاح بردارم، محمودرضا هست و مطمئنم که می‌تواند مرا برای چنین روزی آماده کند. گفتم: بسیار خب، اما اگر روزی به ورود ما نیاز بود و اعزامی در کار بود، چند روز طول می‌کشد من را آماده کنی؟ گفت: دو هفته. فکر کردم شوخی می‌کند. چون بارها از پیچیدگی‌های جنگ شهری در سوریه گفته بود. چند وقت پیش، این حرف‌ها را برای یکی از همسنگرهایش نقل کردم. در جوابم گفت: دو هفته که زیاد است؛ محمودرضا در عرض دو روز آدمی را که صفر بود به تک تیرانداز تبدیل کرده بود.



وصیتنامه مدافع حرم شهیدعلیرضا نوری

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۶ ب.ظ

شهادت:۹۳/۱۲/۲۹

بسم الله رمز عشق ب خدا و توکل به اوست..

به کسی که رحمن و رحیم است عشق میورزم و کارم را با توکل به او آغاز میکنم..

که بردن نام او سبب رحمت است..

بسم الله ذکر خداست..یعنی که خدایا من تورا فراموش نکرده ام .

بسم الله بیانگر انگیزه من است.یعنی که خدایا هدفم توهستی..نه مردم،نه طاغوت،نه جلوه ها،نه هوس ها و..

معبودا،به بزرگی چیزهایی که داده ای آگاه و راضیم کن تا کوچکی چیزهایی که ندارم آرامشم را برهم نزند.

سلام برپسر عزیزم علی اکبرم.ای تنها یادگاری من،ای عزیزتر از جانم،از روزی که خدا تورا به ما داد زندگیمان رنگ و بوی دیگری گرفت..

تو و مادرت از بزرگترین سرمایه های زندگی من بودید.

در زندگی ات بسیار به مادرت احترام بگذار که از زنان پاک و بزرگ روزگار است.

وهرچه میخواهی از مادرت بخواه تا برایت دعاکند.

در زندکیت همواره رهرو و پشتیبان رهبری باش که امتداد آن ولایت حضرت مهدی  امام عصر(عج) و فرمانش فرمان ولایت و فرمان خداست..

همواره بر پدرومادر احترام بگذارید که عاقبت یخیری در دنیا و آخرت برگرفته از احترام به پدرومادر است

 همیشه برایم دعا کنید و مرا از یاد نبرید و همیشه پشتیبان رهبر و ولایت فقیه باشید و در دستوراتشان شک نکنید و با جان  و دل بپذیرید

 و در پایان اگر جنازه اینجانب برگشت مرا در گلزار شهدای نجف اباد به خاک بسپارید.و تا میتوانید بر سر مزارم بیایید و برایم طلب آمرزش کنید.

 انتهای تاریکی روزنه ای است به  روشنایی و رسیدن به روشنایی و گذری است از تاریکی..



پای صحبت والدین شهید محمد حسن (رسول) خلیلی.

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ب.ظ

مادر: او وصیتش را ابتدا شفاها به من می‌گفت. چون وصیت‌نامه نوشتن برایش مقداری سخت بود. ولی من به او می‌گفتم که باید بنویسی (شوخی‌های اینطوری باهم داشتیم) می‌گفتم این راهی که تو می‌روی خطر دارد اگر اتفاقی برایت بیفتد باید وصیت‌نامه داشته باشی. می‌گفت من که زبانی همه چیز را برای شما گفتم. اما من می‌گفتم یک موقع آدم چیزهایی را فراموش می‌کند و زبانی فایده ندارد. خلاصه او را راضی کردم وصیت‌هایش را بنویسد.

وقتی آماده رفتن شد، چیزهایی را روی کاغذ نوشت و به من داد و رفت. آمادگی عجیبی پیدا کرده بود. شب تا صبح بیدار بود و در حال نوشتن. حتی وصیت تصویری هم با پسرخاله‌اش داشته و جلوی دوربین صحبت کرده اما چون بغضش گرفته نتوانسته بیشتر از پنج دقیقه صحبت کند. بدهی‌هایش را صاف کرد، در وصیت‌نامه‌اش اصلاً از طلب‌هایش چیزی ننوشته است و فقط به صورت زبانی به من گفت که اگر من برگشتم که هیچ اگر برنگشتم چنانچه بدهکارها بضاعت مالی داشتند و خودشان آوردند بدهند که دادند و گرنه شما کاری نداشته باشید. ما پس از شهادتش می‌شنویم که چقدر به اطرافیانش کمک کرده و چقدر طلب دارد...محمدحسن در همان جایی هم که الان دفن شده، عکس انداخته و گفته بود که مرا اینجا دفن کنید. کسی که واقعاً علم به شهادت دارد جای خودش را برای دفن تعیین کند، مصاحبه کند و بگوید مرا ببرید قطعه بهشت زهرا دفنم کنید و حتی اشاره می‌کند و با خنده می‌گوید نکند در قطعه منافقین دفنم کنید. چند ویژگی روح او را تکمیل کرد اول مطیع ولی امر زمان بود، اطاعت و دفاع از رهبری سرلوحه‌اش بود، در جریان فتنه ۸۸ به مدت یک هفته در خانه پیدایشان نشد و آرام و قرار نداشت. او در صف انقلابیون علیه فتنه گران به دفاع از نظام در راهپیمایی‌های سال۸۸ شرکت داشت.

پدر :شب قبل از شهادتش با منزل تماس گرفت و با من، مادر و برادرش صحبت کرد و گفت دلم برای مجالس، هیئت‌ها و بچه‌ها تنگ شده. من هم گفتم بابا هیات اصلی آنجاست. از همه خداحافظی کرد و آخرین صحبتش با ما بود. اصلاً حال و احوالش جور دیگری بود. خبر شهادتش را خاله‌اش و باجناقم به ما دادند. صبح ساعت 7 بود که من به سمت محل کارم حرکت کرده بودم. باجناقم با من تماس گرفت و گفت اگر امکانش هست به خانه برگردم. وقتی برگشتم کم کم به ما گفتند که رسول شهید شده و من فقط یه کلمه گفتم رسول ما؟ گفتند بله. من گفتم انا لله و انا الیه راجعون و سجده شکر کردم و نماز شکر بر جای آوردم. گویی شب این قضیه اتفاق افتاده بود اما خبرش را صبح به ما دادند من فکر می‌کنم لطف خدا بود. من همیشه می‌گفتم رسول در جایی که انتخاب کرده شهید می شود.

شهید محمدحسن خلیلی" معروف به "رسول"، از مدافعان حرم حضرت زینب(س)  عصر روز دوشنبه 27 آبان‌ماه در نزدیکی حرم حضرت رقیه(س) به دست وهابیون تکفیری به مقام رفیع شهادت نائل شد.





دلنوشته دختر شهید حاج حمید مختاربند

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۲۵ ب.ظ


شهید حمید مختاروند

پدر عزیزم تا ابد به وجود نازنینت افتخار می کنم که ابوزهرای قهرمان من خواهی ماند و من تا زنده ام قصه ی شجاعت و غیرتت را با غرور برای نوه هایت تعریف می کنم،

برای محمد حسن یک ساله که حالا تو را از روی عکسهایت می شناسد.

لالایی شبانه ام برای او قصه نبرد دلاورانه توست آنگاه که مثل شیر در دل شغالهای پست تکفیری حمله ور شدی تا جسم مجروح و شکنجه شده ی همرزمت را نجات دهی،

همانجا بود که سینه ات هدف گلوله قرار گرفت و با ندای یا حسین در آغوش امامت جان دادی و شهید شدی.

پدر خوبم دلم از دوری تو خون می گرید ولی دلخوشم به وعده ای که در آخرین صحبت هایت به من دادی آنوقت که گفتی: 

  دوست دارم تا زنده ام تو را به زیارت حضرت زینب(س) بیاورم 

من گفتم : این چه حرفیست اگر همه بخواهید شهید بشوید آنوقت اماممان می آید از نبودنتان دلگیر می شود و تو پاسخ دادی : 

    ما برمی گردیم و من مطمئنم که برمی گردی. 

می آیی تا بار دیگر سرباز امام زمانمان (عج) باشی و در رکاب او و نائب بر حقش انتقام خونهای شیعیان و مظلومان تاریخ را بگیری.




اوج احساسات و علاقه یک بچه به پدرش چی میتونه باشه ...

اونایی که پسر دارن می دونن ...

وقتی که بچه میخواد هدیه به باباش بده ...

اول میگه چشمات رو ببند ....



یکی از رفقا که تو لحظه وداع بود گفت :

پسرش تا حمید (شهید حمید اسدالهی) رو تو تابوت دید بهش گفت:

بابا مگه نگفتی میخوای اسرائیلیارو بکشی؟

پس چرا خوابیدی؟ پاشو...

مادر شهید رضا کارگر برزی :

رضا عاشق حضرت آقا بود، و این جمله را چندین بار برایم خوانده بود که

"اگر از سرهایمان کوه بسازند، هیچ گاه فرزندانمان در تاریخ نخواهند خواند که خامنه‌ای تنها ماند"

شادی روح شهدا و تداوم راه و فکرشان صلوات

 

مهدی اصغری برادر شهید حجت اصغری که در روز تاسوعا و عباس گونه به شهادت رسید و دستانش با خمپاره قطع شد گفت: شهید بعد از اولین بازگشت خود از نبرد در سوریه در بازگشت خود به سوریه با مخالفت خانواده مواجه شد ولی گویا سودای شهادت سرنوشت دیگری را برای برادرم رقم زده بود.

مهدی اصغری افزود: شهید حجت اصغری گویا از شهادتش خبر داشت که به نزد دوستان خود رفته بود و ضمن حلالیت یک یادگاری به هرکدام داده بود و شب قبل از شهادت خود نیز با تماسی که داشت از خانواده طلب حلالیت کرد.

برادر شهید اصغری در پاسخ به سوالی در مورد وصیت شهید گفت: دو وصیت نامه یکی سیاسی و یکی خصوصی برای خانواده بود که در وصیت سیاسی خود به حجاب , و پیروی از اهل بیت و خط امام و رهبری تاکید کرده اند.

مهدی اصغری در ادامه در بیان ویژگی های شهید اصغری گفت: شهید عاشق  ولایت بود و به نماز اول وقت عشق می ورزید و در راستای هدایت جوانان به راه مستقیم تلاش می کرد و خود جمعی از جوانان را هیئتی کرده بود و همین نماز او را آسمانی کرد.

این برادر شهید در پایان خاطرنشان کرد: شهید اصغری در وصیت نامه خصوصی خود اعلام داشته همیشه پیرو ولایت باشید و سخنان رهبر را چشم و گوش بسته بپذیرید و بدانید که ایشان نماینده صاحب الزمان است و بدانید که از طریق رهبری به امام زمان(عج) خواهید رسید.

خاطرات شهید مدافع محمد حسین محمد خانی

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۲۶ ب.ظ
اکثرا صحبت هایش را اینطور شروع می کرد : شادی روح شهید همت صلوات...

فرمانده حوزه بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد یزد بود یادم می آید اسم پایگاه شهید همت خوابگاه را هم اینطور در جلسات می آورد. پایگاه شهید همت (ره)؛

علاقه ی عجیبی به حاج ابراهیم داشت؛ سالگرد تدفین شهدای گمنام دانشگاه هم که میشد اول از همه چادر ستاد عالی شهید همت (ره) را علم می کرد و باقی ماجرا.

عجیب بود ماجرای عشق محمد حسین به حاج همت (ره)، اصلا شرح حال و داستان زندگی و سبک ازدواجش را هم که از بر بود؛

یک حاج همتیه تمام عیار ؛ یک عاشق ششدانگ. و این عشق بود که او را به این وادی کشاند و من این عشق را وقتی فهمیدم که در رسانه ها تیتر زدند

چه کسی حاج قاسم را یاد حاج همت، می انداخت.

بنده ی گهنکار به عنوان سرباز کوچک و خدمتگزار به نظام مقدس جمهوری اسلامی به همه برادران ودوستانم توصیه می نمایم که راه شهدا را سر لوحه کار و حرکت خود قرار دهند چرا که راه آنان راه خداست ،راه ائمه علیهم السلام است ،راه امام (ره) است.

بنده به نهاد مقدس سپاه ایمان قلبی داشته و همیشه به این نهاد مقدس افتخار می کرده ام چرا که پیرو ولایت است و از خط ولایت جدا نمیشود و نخواهد شد.بنده ارزو دارم که شهادت در راه خدا نصیبم شود ،گرچه خود را لایق این فیض عظیم نمیبینم ، ولی امیدم به خداست.

 وصیت شهید به همسرش:

سعی کن فاطمه و ریحانه را طوری تربیت کنی که با فهمیدن و درک واقعی معنی حجاب ،حجاب را رعایت کنند ،همچون که خودت برای بنده و آشنایان آینه حجاب بوده و هستی و به شما افتخار میکنم.

حلالم کن ، خیلی اذیتت کردم ،خیلی ناراحتت کردم،خیلی زحمت کشیدی، نتوانستم جبران کنم .دست و بالم خالی از هرگونه عمل صالح است. برایم دعا کن ، طلب مغفرت کن. به دوستان هم سفارش کن، خصوصا به پدر ومادرم، همیشه از طرف من دست آنان را ببوس ،همچنان که خودم این کار را می کردم .

شهید مدافع محسن فرامرزی

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۱۷ ب.ظ

شهید مدافع حرم محسن فرامرزی

ایشان از محافظین حضرت آیت الله امامی کاشانی بودند که به صورت داوطلب جهت دفاع از حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) و صیانت از اقتدار کشور عزیزمان و محور مقاومت راهی جبهه های سوریه شدند و در این راه در روز دوشنبه به فیض شهادت نایل  آمدند.

خاطره ای از شهید بیضایی

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۱۳ ب.ظ

احمدرضا بیضائی  :

در ایام سالگرد شهادتش، دو تن از رزمندگان عراقی که از نیروهایی بودند که با محمودرضا کار کرده بودند و آموزش دیده بودند، آمده بودند تبریز. می‌خواستند بروند سر خاک محمودرضا. مدافعان غیرایرانی حرم، محمودرضا را در سوریه با اسم مستعارش یعنی «حسین» می‌شناختند. یکی از این رزمنده‌های عراقی که مجروح هم بود، مدام وسط حرف‌هایش تکرار می‌کرد: «حسین، مجنون! حسین، مجنون!» وقتی داشتیم توی ماشین من به‌طرف گلزار شهدا می‌رفتیم، در بین راه پرسیدم منظورش از اینکه داشت می‌گفت «حسین، مجنون چه بود؟» گفت: «در درگیری در یکی از مناطق، دو شهید دادیم که به‌خاطر شدت درگیری پیکرها روی زمین ماندند و موفق نشدیم آنها را عقب بیاوریم. وقتی تکفیری‌ها پیشروی کردند و پیکرها، روی زمین، بین آنها ماندند، ما روحیه‌مان را باختیم. حسین وقتی دید ما روحیه نداریم و کسی نمی‌جنگد، رفت و نشست پشت فرمان خودرویی که آنجا داشتیم و استارت زد و رفت به‌سمت تکفیری‌ها. همه ما از این کاری که کرد تعجب کردیم. همین‌طور ایستاده بودیم و داشتیم نگاهش می‌کردیم و منتظر بودیم که هرلحظه ماشینش را هدف قرار بدهند، اما حسین رفت و با خونسردی پیکر شهدا را از روی زمین برداشت و کشید داخل ماشین و برگشت. کارش دیوانگی بود، اما این کار را برای بالا بردن روحیه ما انجام داد».