مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۶۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

شیخ اکرم الکعبی در سال 1977 متولد گردید. بعدها مشغول فراگیری علوم دینی زیر نظر شهید آیت الله سید محمد باقر صدر شد. در همان حوزه‌ی نجف اشرف مقدمات و سطوح را تمام کرده و به دروس خارج وارد گردید. هم‌زمان امامت شهر المسیّب در حاشیه‌ی فرات در جنوب بغداد را هم به عهده گرفت. در دوره‌‌ی صدام [به دلیل مبارزه با او] مدام از این «زندان ویژه» به آن «زندان ویژه» منتقل می‌شد. پس از لشگرکشی آمریکایی‌ها هم تمام‌قد وارد مقاومت ضد اشغالگران گردید. 

در جریان جنگ دوم نجف در سال 2004، مسئولیت‌های رده‌بالایی در جیش المهدی بر عهده داشت. در کنار فعالیت‌های مقاومت، آموزش دوره‌ی نظامی و مدیریت استراتژیک را هم پی گرفت و سپس در تأسیس گروه مقاومت اسلامی «عصائب اهل الحق» ایفای نقش کرد و حتی در زمان بازداشت همرزم و دوستش شیخ قیس الخزعلی، به عنوان دبیر کل عصائب انتخاب گردید. [پس از اخراج ذلت‌بار اشغالگران]، شیخ اکرم الکعبی باز به حوزه برگشت و تا آغاز حوادث سوریه در سال 2011 مشغول ادامه‌ی تحصیلات دینی شد اما در این سال، جزو فرماندهان اصلی جنبش تازه‌تأسیس «حرکة حزب الله النجباء» قرار گرفت که از اولین‌ نیروهای مقاومت حاضر در سوریه در جبهه‌های حلب و شهرهای دیگر محسوب می‌گردید.

ترجمه‌‌ی مصاحبه‌ی الاخبار با شیخ اکرم الکعبی را می‌خوانیم:

فعالیت‌های جهادی‌تان ضد اشغالگران عراق چطور شروع شد و اوایل کار چطور بود؟ چرا در سال 2003 توسط آمریکایی‌ها دستگیر شدید؟ و اینکه آیا در جذب جوانان عراقی برای جنگ ضد اشغالگران با مشکل مواجه نبودید؟ خصوصا که در آن زمان فتوای عمومی برای جهاد وجود نداشت و بسیاری از مردم مایل بودند راه‌های مسالمت‌آمیز را در مقاومت تجربه کنند.

-شیخ اکرم الکعبی: بسم اله الرحمن الرحیم و الصلوة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. از همان آغاز ورود اشغالگران آمریکایی به عراق، بخشی از مجاهدین (که تا آن زمان با نظام سرکوبگر صدام مبارزه می‌کردند) تصمیم به مقاومت نظامی ضد اشغالگران گرفتند. در آن زمان ما [یعنی گروه‌های مقاومت] به صورت دسته‌های جهادی‌، با یکدیگر ارتباطات مستحکم و همکاری و هماهنگی داشتیم.

اولین عملیات گروه ما، هدف قرار دادن 9 نظامی انگلیسی در بصره بود. عملیات‌هایمان چند ماهی به همین منوال ادامه پیدا کرد تا آنکه نیروهای آمریکایی مرا در کربلا بازداشت کردند. شش ماه در زندان بودم تا آنکه انتفاضه [قیام] اول نجف ضد آمریکایی‌ها (در بهار 2004) رخ داد. در آن زمان برادرانی که در خط جهادی بودند با یک برنامه‌ریزی بسیار جالب اقدام به فراری دادن من از زندان کردند. این فرار را از طریق یک افسر عراقی که با آمریکایی‌ها کار می‌کرد [ولی مخفیانه با نیروهای مقاومت همکاری داشت] ترتیب داده بودند. 

آن افسر، شماره‌ی مرا (شماره‌ای که به وسیله‌ی آن تفاوت بین زندانیان نظامی و غیرنظامی در ابوغریب مشخص می‌شد) تغییر داد. روی بازوی هر زندانی یک شماره بود چون آنها با ما از طریق اسم‌هایمان تعامل نداشتند [بلکه از طریق همان شماره‌ها با ما ارتباط برقرار می‌کردند]. 

اگر زندانی با حکم دادگاه نظامی زندانی شده بود شماره‌ی شش رقمی داشت و اگر حکمش غیرنظامی بود شماره‌ی چهار رقمی ‌داشت. شماره‌ی من بود 152150. بعد از اینکه این شماره‌ی شش رقمی [توسط همان افسر] به چهار رقم تبدیل شد، ترتیب کار برای بیرون بردنم از ابوغریب داده شد. چیزی که در این کار به ما کمک کرد، آشفتگی و در هم و برهم بودن مدیریت اشغالگران در اداره‌ی اردوگاه‌های بازداشت بود که در طول سال اول حضورشان در عراق، زندانیان را در آن اردوگاه‌‌ها نگه می‌داشتند. جزئیات زیادی درباره‌ی فرارم از زندان وجود دارد ولی به دلیل سری بودن عملیات و محافظت از سلامت برادرانی که در آن مشارکت داشتند، نمی‌توانم آنها را ذکر کنم.

بعد از آزادی‌ام به یک محل امن رفتیم و چند روز بعد، عملیات آزادسازی‌ام آشکار شد و نوشته‌هایی که عکس من را بر روی آن درج کرده بودند در خیابان‌های زیادی (به عنوان فردی که تحت تعقیب نیروهای ائتلاف [اشغالگران] است) پخش کردند.

بعد بیرون آمدن از زندان، به نجف رفتم. در جریان نبرد دوم نجف (سال 2004) مسئول نیروها در نجف بودم. این نبرد 28 روز طول کشید و نیروهای ائتلاف [اشغالگران] نتوانستند مقابل نیروهای ما به هیچگونه پیشروی‌ای دست پیدا کنند به همین جهت مجبور شدند از طریق واسطه‌ها باب مذاکره را باز کنند. [در جریان مذاکرات] ما شرط کردیم در مقابل وارد نشدن نیروهای آنها به بخش قدیمی نجف، ما هم حاضریم از آنجا خارج شویم و این بخش شهر را به نیروهای عراقی واگذار نماییم. آنها هم به شروط ما گردن گذاشتند و توافق به مرحله‌ی اجرا گذاشته شد.‌

بعد از پایان نبرد دوم نجف، تصمیم گرفتیم که طبق روش چریکی به جنگ ادامه دهیم. در همین راستا واحدهایی تشکیل دادیم که در آن زمان به آنها «واحدهای ویژه» گفته می‌شد. این واحدهای ویژه‌ی [چریکی] با مشورت و حمایت‌های برادران‌مان آغاز به کار کردند. بعدها از دل همین واحدها بود که گروه‌هایی در مقاومت عراق با نام‌های تازه شکل گرفت (عصائب اهل الحق و کتائب حزب الله عراق) و فعالیت‌های مقاومتی ادامه یافت تا آنکه اشغالگران به طور کامل از عراق خارج شدند.

در مورد جذب جوان‌ها هم باید بگویم سختی‌ای وجود نداشت چون کار متکی بود به کادرها و نیروهای نخبه‌ای که سابقه‌ی فعالیت جهادی در دوران صدام را داشتند، خصوصا که روش کار مقاومت بر کمیت مبتنی نبود بلکه بر کیفیت مبتنی بود و این نیروهای کیفی وجود داشتند و کاری که از آنها انتظار می‌فت را با تسلط کامل و موفقیت به انجام می‌رساندند.

*اجماعی وجود دارد که همه شما را جزئی یا شاخه‌ای از سپاه پاسداران محسوب می‌کنند. این حرف درست است؟ و اساسا ماهیت رابطه‌ی شما با ایران چگونه است؟

-طبیعتا برادران سپاه پاسداران نقشی مهم و اساسی دارند. اگر هم این اجماعی که وجود دارد حقیقتا مبتنی بر واقع باشد برای ما افتخار و مایه‌ی شرف است که بخشی از این نیرو باشیم؛ نیرویی که با حمایت از گروه‌های مقاومت در فلسطین و لبنان و سوریه و عراق در مقابل مستکبران مقاومت کرده و آن مستکبرین را به ذلت و خواری کشیده است و امروز هم قوی‌ترین نیرو برای مبارزه با تروریسم در کل این منطقه، همین سپاه پاسداران است. جمهوری اسلامی هم با چهره‌ی درخشانش و رهبری حکیمانه‌ی جهان اسلام برای ما، عمق اسلامی محسوب می‌شود. روابط ما هم با آنها مستحکم و مستمر است.

خیلی‌ها از ردپای عماد مغنیه در جنگ ضد آمریکایی‌ها [در عراق] سخن می‌گویند ولی این حرف همیشه به صورت کلی [و بدون ذکر مصادق و جزئیات] بیان شده، برعکس نقش او در مقاومت فلسطین که با جزئیات بیشتری ذکر شده است. برای ما بگویید نقش عماد مغنیه در جنگ ضد آمریکایی‌ها در عراق دقیقا چه بود؟ و آیا عملیاتی بود که خود او طراحی کرده باشد؟ و آیا شما تجربه‌ی همکاری مشترک با او را داشته‌اید؟

-شهید حاج عماد مغنیه نقش مهمی در میدان عراق داشت. اگرچه به دلایل امنیتی خودش شخصا در عراق حاضر نشد ولی بر روند افزایش تجربه و قدرت گروه‌های مقاومت نظارت داشت. 

عملیات‌های بزرگ و مهم را بررسی می‌کرد و به عنوان آخرین نکات پیش از تصویب آن عملیات‌ها، نکات و روش‌های ابداعی خودش را مطرح می‌کرد. شهید مغنیه طرح‌ها و نظریاتی هم برایمان مطرح کرد که در موضوع گروگان‌های انگلیسی (در سال 2007) و جریان تبادلی که بعد از آن رخ داد و در جریانش تعداد زیادی از نیروهای مقاومت و رهبران مقاومت آزاد شدند، خیلی از آنها استفاده کردیم.

 حجت‌الاسلام شیخ "اکرم الکعبی" نشانگر و نماینده‌ی یک نسل کامل از مبارزین عراق است، همان نسلی که مبارزه ضد نظام صدام را به جنگ ضد اشغالگران آمریکایی متصل کردند و امروز هم در صف اول مبارزین [ضد تکفیری‌ها] ایستاده‌اند تا تاریخ جدیدی برای منطقه (از عراق گرفته تا سوریه و فلسطین) بسازند. تاریخی که رسانه‌های عربی (و خصوصا رسانه‌های کشورهای خلیج فارس) سعی در مخفی کردن آن دارند. همان رسانه‌هایی که تلاش خود را کردند تا درگیری‌های عراق پس از اشغال این کشور را طبق «نسخه‌ی زرقاوی» آن ارائه کنند و اینطور وانمود نمایند که درگیری در عراق، درگیری مذهبی بین شیعه و سنی است و جنگ با آمریکایی‌های اشغالگر همه‌ی عراقی‌ها را شامل نمی‌شود (و با برجسته کردن عملیات‌های نیروهای تکفیری ضد اشغالگران، نقش عظیم گروه‌های مقاومت شیعی را ناچیز جلوه دهند). 

در همین راستا بود که این رسانه‌ها فعالیت‌های بخش عظیمی از گروه‌های مقاومت عراقی را ندیده گرفته و حتی عملیات‌های برخی از آنها را به گروه‌های دیگر نسبت می‌دادند و به این ترتیب زمینه‌ جنگ‌هایی را فراهم کردند که تا امروز هم در منطقه‌ی ما زبانه می‌کشد. 

گام اول [برای خاموش کردن این آتش]، تصحیح تاریخ است و ارائه‌ی روایت حقیقی از آنچه در این سال‌ها روی داد و شناساندن شخصیت‌هایی که رسانه‌های عربی نمی‌خواهند آنان را برجسته کنند، ولی [مقاومتشان]، زخمی فراموش ناشدنی در خاطره‌ی آمریکایی‌های اشغالگر ایجاد کرده است. شخصیت‌هایی که با تمام دار و ندار و توانشان در آزادسازی عراق مشارکت کردند و همه چیز خود را برای رسیدن به این هدف قربانی نمودند.

قهرمانان روایت ما، شیخ اکرم الکعبی (فرمانده حرکة النجباء عراق) است. رفقا و شرکای او هم شخصیت‌هایی جهادی برجسته هستند.

کسانی چون شهید ابراهیم مهدی حمد (ولاء)، که از مهم‌ترین مربیان و آموزش‌دهندگان «حرکة النجباء» بود و در شب قدر همین امسال در تدمر سوریه به شهادت رسید، یا فرمانده شهید حزب الله محمد عیسی (ابوعیسی الاقلیم)، همان نظامی نابغه‌ی مقاومت و یکی از قهرمانان جنگ 33 روزه که مستشار نظامی «حرکة النجباء» بود و در القنیطره به کاروان شهدا پیوست، یا شهید ابراهیم مسلمانی (عابس) که فرمانده محور النجباء در حلب بود و در همانجا به شهادت رسید.

برای صحبت از این تاریخ، و این میراث و خاطرات شخصی و نبردی که امروز در سراسر جهان عرب جاری است، علی یحیی (خبرنگار روزنامه‌ی الاخبار لبنان) به سراغ شیخ اکرم الکعبی رفته و با او گفتگویی تفصیلی داشته است. [البته گفتنی است که این مصاحبه پیش از آزادسازی الرمادی صورت گرفته بود.]

شیخ اکرم الکعبی در سال 1977 متولد گردید. بعدها مشغول فراگیری علوم دینی زیر نظر شهید آیت الله سید محمد باقر صدر شد. در همان حوزه‌ی نجف اشرف مقدمات و سطوح را تمام کرده و به دروس خارج وارد گردید. هم‌زمان امامت شهر المسیّب در حاشیه‌ی فرات در جنوب بغداد را هم به عهده گرفت. در دوره‌‌ی صدام [به دلیل مبارزه با او] مدام از این «زندان ویژه» به آن «زندان ویژه» منتقل می‌شد. پس از لشگرکشی آمریکایی‌ها هم تمام‌قد وارد مقاومت ضد اشغالگران گردید. 

در جریان جنگ دوم نجف در سال 2004، مسئولیت‌های رده‌بالایی در جیش المهدی بر عهده داشت. در کنار فعالیت‌های مقاومت، آموزش دوره‌ی نظامی و مدیریت استراتژیک را هم پی گرفت و سپس در تأسیس گروه مقاومت اسلامی «عصائب اهل الحق» ایفای نقش کرد و حتی در زمان بازداشت همرزم و دوستش شیخ قیس الخزعلی، به عنوان دبیر کل عصائب انتخاب گردید. [پس از اخراج ذلت‌بار اشغالگران]، شیخ اکرم الکعبی باز به حوزه برگشت و تا آغاز حوادث سوریه در سال 2011 مشغول ادامه‌ی تحصیلات دینی شد اما در این سال، جزو فرماندهان اصلی جنبش تازه‌تأسیس «حرکة حزب الله النجباء» قرار گرفت که از اولین‌ نیروهای مقاومت حاضر در سوریه در جبهه‌های حلب و شهرهای دیگر محسوب می‌گردید.

خاطره ای از شهید بیضایی 3

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۲۲ ق.ظ


قبل رفتنش بار آخری که در اسلامشهر دیدمش سفارش آقا را کرد. گفت: "به هیچکس اجازه نده پشت سر آقا حرف بزند." خودش اینطور بود. مانع می‌شد. دیده بودم که چطور اخم‌هایش می‌رود توی هم. تنها وصیتش با من، "آقا" بود.

نقل از برادر شهید بزرگوار "بیضایی "

شهید احسانی از تیپ فاطمیون

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۱۷ ق.ظ


شهید مدافع حرم حمید احسانی 

از شهدای فاطمیون ...شهادت :عملیات نبل و الزهرا

telegram.me/modafein_haram_ir 

آمدنش آخرین کادوی تولدم بود

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۱۲ ق.ظ


همسر مدافع حرم شهید هادی جعفری از ارادت او به حضرت علی اکبر(ع) می گوید که موجب عرباً عربا شدن بدنش شد موقع شهادت و اضافه می کند: نیمی از پیکرش هشتم فروردین تشییع شد و نصف دیگر بدنش را که چند کیلومتر آن طرف تر از محل انفجار پیدا شده بود، روز 16 فروردین به ایران رساندندو قرار شد روز بیست و سوم تشییع شود؛ روز تولد من، گفتم آقا هادی می خواهد به من هدیه تولد بدهد!

منبع:

 @shohadaaaOnline

گفتگو با خانواده شهید تقی ارغوانی (2)

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۱۱ ق.ظ

مادر شهید: وقتی 13 ساله بود دوست داشت به جبهه برود/وقتی راضی به رفتنش شدم، رفت و شهید شد.

آقایی مادر شهید مدافع حرم محمدتقی ارغوانی می‌گوید: پسرم خیلی خوب بود. از 13 سالگی‌اش که جنگ بود دوست داشت به جبهه برود. این اواخر هم که مدافع حرم حضرت زینب(ع) بود و از این طریق توانست به آرزویش برسد. با نان کارگری او را بزرگ کردم. همه‌اش در مسجد و هیأت بود. در این جور جاها بزرگ شد که پسر خوبی بارآمد. خوشحالم که در این راه شهید شد و در حوادثی چون تصادف از بین نرفت و یا بیماری لاعلاج نگرفت. شهادت افتخار است. خیلی خوب بود. فقط امیدوارم من را شفاعت کند. ظهور امام زمان(عج) را از او می‌خواهم.

او ادامه می‌دهد: پسرم 40 ساله بود. در شهرداری کار می‌کرد و فیلمبردار و عکاس هم بود. وقتی شنید به حرم حمله شده گفت: «اگر من نروم دیگران هم نروند پس چه کسی از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند؟ اگر جلوی داعش را نگیریم، آن‌ها به کشور ما هم می‌آیند. بچه‌های سوریه در این وضعیت پدر و مادرشان را از دست می‌دهند، من باید بروم و حضور داشته باشم.» بار اول که رفت من هنوز راضی به رفتنش نبودم. رفت و برگشت و گفتم: «خوب شد که برگشتی» گفت: «نه خوب نیست. تو اگر مرا دوست داری اجازه بده که بروم و راضی باش.» گفتم: «اگر خودت این را می‌خواهی انشا الله کارت جور می‌شود.» زود جور شد و دوباره رفت. راضی هستم. الحمدلله

می‌دانستم شهید می‌شود چون همیشه پیشتاز بود

مادر شهید ارغوانی با اشاره به اینکه از شهادت پسرش اطمینان داشت می‌گوید: آماده بودم و می‌دانستم که شهید می‌شود. چون همیشه پیشتاز بود و دوست داشت به جلو برود برای همین می‌دانستم که شهید می‌شود. می‌دانستم که شهید می‌شود.در خانه خوابیده بودم که می‌خواستند به دیدارم بیایند وقتی اطرافیان خبر دادند که می‌خواهند بیایند به دیدنم، گفتم: «می‌دانم حتما پسرم شهید شده است.» به همسر و بچه‌اش تبریک می‌گویم. می‌گویند تیر به پهلویش خورده و به شهادت رسیده است. خدا داعش را سرنگون کند. خدا ظهور امام زمان(عج) را برای نجات ما برساند.

او در انتها با بیان توصیه همیشگی شهید می‌گوید: همیشه می‌گفت صبور باشید. قبل از این پسرم، یک دختر 30 ساله داشتم که فوت کرد. من وقتی برای رفتن تقی به سوریه بی‌تابی می‌کردم محمد تقی می‌گفت: «پس مادرهای سه شهید چه بگویند و چه کار کنند وقتی شما اینطور بی‌تابی می‌کنی؟ اگر من شهید شوم و تو گریه کنی به من مدیونی.» من هم گفتم: «چشم؛ گریه نمی‌کنم.» الان هم گریه نمی‌کنم. رضایم رضای خداست.

آخرین دیدار با پدر

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۷ ق.ظ

 دلت هوای بابا کرده میدانم....

چه دردیست غصه این روزهای بچه های شهدای مدافع حرم

کانال سنگرشهدا

@sangarshohada 

ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺳﯿﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ق.ظ

 

ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ توضیح ﻣﻴﺪﺍﺩ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﺐ ﻗﺒﻠﺶ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﮔﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﻟﻴﺴﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺳﯿﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻔﺮﺳﺘﻪ! ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ. ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯿﻔﺮﺳﺘﯽ؟»

ﮔﻔﺖ: «ﻭﺍﺳﻪ ﺷﻤﺎ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ.» 

ﮔﻔﺖ: «ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻣﯿﺪﻡ.»

ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ. ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ. 

ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟» 

ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟»

ﮔﻔﺘﻢ: «ﺁﺭﻩ»

ﮔﻔﺖ: «ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ. ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﯾﺎ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﯽ، ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ. ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻨﯽ. ﺣﺎﻻ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ! ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺳﺮ ﻧﺰﺩﯼ؛ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﯿﺎ.» 

ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺳﯿﺪ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩ، ﺧﯿﻠﯽ. ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺬﮐﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩ. ﻫﺮ ﮐﯽ ﺟﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻋﻮﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ.

منبع:

کانال شهیدان کمالی و مدواری

@kamali_modvari

گفتگو با خانواده شهید شجاعی (شهید اهل سنت)

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۷ ق.ظ

مادر معزز شهید :

اسماعیل از همان کودکی عاشق اسلام و انقلاب بود و هیچ گاه نگذاشت کسی از دستش ناراحت شود و هیچ‌ وقت توان دیدن ناراحتی کسی را نیز نداشت.

پسرم رفت تا به همه بگوید در این دیار هنوز شیرمردان بزرگی هستند که تا میبینند اسلام و قران در خطر است حاضرند خون خود را نثار کنند و نزارند هیچ گونه هتاکی و جسارتی به اسلام و اهل بیت پیامبر شود

برای من افتخار بسیار بزرگی است که فرزندم در راه انقلاب و اسلام به شهادت رسیده است.

از وقتی دشمنان اسلام در سوریه دست به کشتار مردم بی گناه زدند اسماعیل خیلی بی‌قراری می کرد و برای من از بدبختی های مردم سوریه می گفت.

 حرف شهید در روزهای آخرش در خانه این بود که «باید برم.» زیرا اسلام مرز ندارد و اکنون مسلمان سوریه نیاز به یاری ما دارند که از آنان در برابر متجاوزان دفاع کنیم.

هرچه داریم و نداریم فدای انقلاب و رهبری باد.

 خواهر معزز شهید : 

به خود می بالیم که خواهران چنین برادری هستیم.

اسماعیل آن‌قدر برای دفاع از ناموس پیامبر محکم بود که هیچ کدام از اعضای خانواده نمی‌توانستم در برابر اراده وی نه بگویم. چه هدفی از این بالاتر که در راه اسلام و اهل بیت پیامبر شهید شد که برادرم با لبیک گفتن به ندای اسلام و رهبری در این راه خون خود را نثار کرد و به درجه رفیع شهادت رسید.

بعضی از کوته‌فکران فکر می‌کنند مدافعان حرم برای مسائل مادی راهی سوریه می‌شوند ولی واقعا مسائل مادی برای اشخاصی مثل برادر شهیدم ارزشی نداشت زیرا وی به تمام معنا بسیجی انقلاب و اسلام بود وضعیت زندگیش نیز این مهم را به اثبات می رساند.

 اسماعیل راه خوشبختی را که همانا دفاع از اسلام و مظلومان بود خوب شناخته بود و در نهایت نیز در این راه به آرزوی همیشگیش که شهادت بود رسید.

خواهر شهید شجاعی در پایان با تشکر از آحاد مردم بوکان برای حضور باشکوه در تشییع شهید شجاعی گفت

واقعا مردم بوکان نیز در تشییع جنازه ش نشان داند که همیشه خادم کسانی هستند که برای حفظ انقلاب خون خود را نثار می کنند.


نگاهی گذرا به زندگینامه شهید عماد مغنیه...

شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ق.ظ



شهید مغنیه بزرگترین تهدید برای اسرائیل بود...

شهید عماد مغنیه معروف به (حاج رضوان) معاون جهادی حزب الله لبنان بود، که در بهمن ماه 1386 در منطقه کفرسوسه سوریه به دنبال انفجار یک خوردوی بمب‌گذاری شده، توسط سازمان‌های جاسوسی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.

مغنیه که در خانواده‌ای پنج نفره متشکل از پدر، مادر و دو برادرش به نام‌های «جهاد» و «فواد» می‌زیست، تحصیلات عالی خود را در دانشگاه آمریکایی بیروت به پایان رساند.

جهاد، برادر عماد، در سال 1363 در عملیات علیه اشغالگران به شهادت رسید. فؤاد نیز قربانی توطئه سازمان جاسوسی اسرائیل موساد شد و به شهادت رسید.

عماد از سن 17 سالگی با سازمان آزادیبخش فلسطین همکاری مبارزاتی داشت، مدتی محافظ شخصی یاسر عرفات بود، ولی پس از حمله سراسری ارتش صهیونیستی در خرداد ماه 1361 به لبنان که تا بیروت پایتخت این کشور پیش رفت، پس از عقب‌نشینی و خروج نیروهای عرفات از راه بندر بیروت، از این گروه فاصله گرفت و به جنبش شیعی «افواج المقاومة اللبنانیة» که توسط امام موسی صدر و شهید دکتر مصطفی چمران بنیانگذاری شده بود، پیوست.

استعداد فراوان، از خودگذشتگی و شجاعت که از ویژگی‌های بارز او به شمار می‌آمدند، در هم آمیخته و از او شخصیتی انقلابی تمام عیار پدید آورد.

با تشکیل حزب‌الله لبنان در سال 1362، عماد مغنیه نیز همچون حجت‌الاسلام «سیدعباس موسوی»، دبیر کل حزب‌الله که بعدها در حمله تروریستی بالگردهای رژیم صهیونیستی به شهادت رسید و سیدحسن نصرالله، دبیر کل کنونی حزب‌الله، از جنبش امل خارج شد و در مقاومت اسلامی نقش بسزایی ایفا کرد.

شرکت او در سلسله عملیات نظامی و کارساز علیه اشغالگران صهیونیست، باعث شد تا دشمنان از او به عنوان شخص اول در نبرد با مقاومت اسلامی یاد کنند.

آن چه مسلّم است، بر خلاف آنچه آمریکا و رژیم صهیونیستی علیه عماد مغنیه جوّسازی می‌کنند و او را تروریستی بزرگ می‌نامند، وی تنها رزمنده‌ای خالص از مقاومت اسلامی لبنان بود که برای نجات کشورش از اشغالگران، تا پای جان مبارزه کرد و بیش از 26 سال، سازمان‌های اطلاعاتی سیا و موساد را به دنبال خود کشاند. جایزه 25 میلیون دلاری پلیس «اف.بی‌.آی» آمریکا برای زنده یا مرده عماد، نشان از هراس جنایتکاران و تروریست‌های دولتی از هرگونه مقاومت دارد.

از عماد مغنیه به عنوان مغز متفکر به اسارت در آوردن سربازان رژیم صهیونیستی در تابستان سال 1385 و همچنین فرمانده جنگ 33 روزه رزمندگان مقاومت اسلامی علیه تهاجم همه جانبه اسراییل نامبرده می شود.

منبع:

کــــانال زنـــــــــدگی به شــــیــــــــوه شـــهـــــــــدا

https://telegram.me/khoda_shahidam_kon