مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۷۱ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

خاطره ای از شهید سید مصطفی موسوی

دوشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۲۳ ب.ظ


روزی که برای وداع با پیکر پاکش به معراج رفتم، با خودم شانه بردم تا موهایش را شانه کنم. به مرتب بودن موهایش حساس بود. موهایش را شانه زدم. وقتی خواستم پشت موهایش را شانه کنم، دیدم خونی است و نمیتوانم شانه کنم. 

خواستم زیر گلویش را ببوسم اما گفتند: «نگاه نکن. نمی توانی طاقت آوری» همچون علی اصغر (ع) به شهادت رسیده بود و تیر به گلویش اصابت کرده بود. 

یک تسبیح شاه مقصود از مشهد خریده بود و همیشه همراهش بود. داخل وسایلش که به من دادند، تسبیح قرمز رنگی بود که گفتم این مال مصطفی نیست اما وقتی مهره هایش را در دستانم فشردم، متوجه شدم خون های پسرم روی آن خشک شده و سرخی تسبیح از سرخی خون پسرم است.

شهید سید مصطفی موسوی

راوی؛ مادر بزرگوار شهید

یادش گرامی باد با ذکرصلوات 

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

https://telegram.me/Modafean_saveh

آخرین پیامک شهید علیرضا نوری به همسرش

دوشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۱۹ ب.ظ

بودنش نیازیست همچون نفس کشیدن...!

خدا را می گویم؛

"همیشه پشت و پناهت.

 @Modafean_saveh

دلتنگ پدر

دوشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۱۶ ب.ظ

‎دخترت را چه شد 

‎این بار نبردے بابا ؟؟

‎هر سفر قاعدتاً

‎همسفرے مےخواهد

‎حال من حال یتیمے است

‎ڪہ هر شب تا صبح

‎دامن عمه گرفتہ

‎پدرے مےخواهد ...

‎شهید امیرعلی هویدی

‎یسنا بابا


خودم گلوله بارانش کردم

دوشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۱۱ ب.ظ

شهیدمدافع حرم محمدرضا دهقان
یکی از رفقا و هم دانشگاهی هایش تعریف می‌کرد که با محمد پینت بال می‌رفتیم.
به شوخی به شهید دهقان گفتم: آقا همه تیرها عین این بازی‌های کامپیوتری به سر و کله من خورد.
او گفت: اشکال نداره داداش! چه چیزی بهتر از اینکه بی سر شهید شوی.
خودم گلوله بارانش کرده بودم، به شوخی گفتم چیزی نصیب تو نمی‌شود محمد! همه تیرهایی که نثارت کردم به سینه و پهلو‌هایت خورد.
وقتی که پیکرش را آوردند و نحوه شهادتش را فهمیدم نابود شدم.
با خودم فکر کردم اشتباه از من بود که گمان می‌کردم چیزی به تو نمی‌رسد.
خـاڪـےها
telegram.me/joinchat/AtQMXTwpQdo8yChf_PrD7g

شهادت فرمانده فلسطینی در سوریه

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۵۵ ب.ظ

محمد رافع فرمانده میدانی فلسطینی  لوا القدس در منطقه هنانو سوریه به شهادت رسید.

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8asaRTEMLDAA



همسر شهید محمد زهره وند

زمانی که محمد برای خواستگاری به منزل ما آمد مهم ترین موضوعی که روی آن تاکید ویژه ای داشت رعایت حجاب و عفاف فاطمی بود و به من گفتند که اصلی ترین معیار ازدواج برایشان زندگی در کنار زنی است که به حجاب پایبند بوده و الویت نخست آن باشد..

شهیدمدافع حرم محمد زهره وند

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

https://telegram.me/Modafean_saveh

روی حــجاب و چــــادر خیلی حساس بود،

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ


روی حــجاب و چــــادر خیلی حساس بود، گاهی اوقات که خیلی ناراحت میشدند از وضع جامعه

میگفت یک چادر از حضرت زهرا (س) به خانم ها ارث رسیده; چادری که خودش یه پـــــا روضه است نمیدونم چرا بعضی از زنها لیاقت ندارن امانت دار چادر دختر پیامبر باشن...

می گفتند که هر مردی نمیتونه لباس پیغمبر بپوشه اما همه خانم ها میتونن چادر حضـــــرت زهرا رو سر کنن...

حرفشون این بود که کسی که چادر سر میکنه و امانتدار خانم میشه باید عفت و حیا شون هم مثل خانم فاطمه باشه...

تا جایی که میتونستند سعی میکردند تو بحث حجاب و عفاف امر به معروف کنن

شهیدمدافع حرم محمد اینانلو

عضو‌شوید

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

https://telegram.me/Modafean_saveh

خاطره ای از شهید محمد حسین محمدخانی

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۴ ب.ظ


شهید مدافع حرم مهندس محمدحسین محمدخانی

متولد ۶۴ بود آبان ۹۴ هم پر کشد

یعنی درست ۳۰ سال عمر با برکت

سه سال بود که تو عراق و سوریه به دفاع از حریم حرم اهل بیت پیامبر (ص) مشغول بود.

اسم مستعارش تو سوریه " عمار " بود و همه "حاج عمار" صداش میکردن

شجاع و نترس بود و محبوب دلها

وقتی ازش میپرسیدیم تو سوریه چکار میکنی؟ میگفت: سربازی.

روز تشییع پیکرش وقتی فرماندهان نظامی رو دیدم ازشون پرسیدم: مگه محمدحسین اونجا چکاره بود؟

سردار گفت: فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا(ع) !!! سالها بعد از دفاع مقدس اومد تو میدون. بعد از ما اومد و قبل از ما رفت... محمدحسین زود بارش رو بست...

سردار میگفت و میسوخت و غبطه میخورد...

هدیه به روح شهید    صلوات

عضو‌شوید

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

https://telegram.me/Modafean_saveh

سلام پسرانم

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ

امروز اگر حجت را دیگر نمیبینم و خدا برده است عوضش شماها را دارم که برای من مثل حجت هستید.

راضی ام به رضای خدا و شکایتی ندارم. آدمی چیزی را که در راه خدا داده باشد دیگر حرف و طلب و نارضایتی ندارد اما من مادرم دلم برای پسرم خیلی تنگ میشود.

 وقتی رزمندگان و جوانانی را میبینم که از حجت برایم تعریف و یاد میکنند خیلی خیلی خوشحال میشوم که این جوانها قدر شهدا را میدانند و به یاد آنها هستند.اربعین امسال اگر چه توفیق زیارت اباعبدالله را نداشتم اما شماهایی که حضور داشتید و خصوصا آقا جهان که ایشان را نمیشناسم بنر شهدا را در بین الحرمین نصب کردند که در میان شان عکس حجت هم بود بسیار خوشحال شدم. ان شاءالله دل مادر حجت را شاد کردید خود حضرت زینب (س) دلتان را شاد کند و عاقبت بخیر شوید. کاری از دستم بر نمی‌آید جز دعای خیر برای شما رزمندگان و ادامه دهندگان راه شهدا.

(مادر سردار شهید حجت)

http://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RDB4-V38H0IRQ

دلتنگی دخترانه

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۷ ب.ظ


نیایش

دختر دوساله

مهمون اومده بود برامون. 

نشسته بودیم و خونه ساکت بود

نیایش کنترل تلویزیون رو برداشت و به حالت موبایل گرفت در گوشش.

شروع کرد صحبت کردن.

_الو سلام. خوبی؟؟؟

مادربزرگش با خنده پرسید کیه نیایش جان؟؟ 

گفت بابامه. 

دلم براش تنگ شده

زنگ زدم باهاش صحبت کنم.

بعد شروع کرد صحبت کردن با باباش

همسر شهید رضا دامرودی

https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ

قواعد جنگ مردانه...

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۶ ب.ظ


یکی از بچه ها تعریف می کرد و می گفت با حمله به تکفیری ها و عقب راندن آنان

یکی از اعضای جبهه کفر را در حالی که جنایتهای مختلفی کرده بود و آثار شکنجه مردم بی گناه توسط آنها در همه جا نمایان بود به اسارت درآوردیم

من که از کشتار فجیع مردم و بریدن سرهای زنان و کودکان به ستوه آمده بودم

از کوره در رفتم و یک کتری آب را روی آتش گذاشتم بعد از جوش آمدن کتری ، خطاب به آن جانور وحشی

گفتم:

الان غیظ و غضب مختار را به تو می چشانم تا بفهمی شکنجه کردن و قتل و عام مردم چه طعمی دارد

همین که کتری را از روی اجاق برداشتم تا به طرف آن ملعون بروم دیدم شهید مهدی صابری مچ دست مرا گرفت و گفت:

"چه می کنی؟

می خواهی امام زمان (عج) از دست ما ناراحت بشه"

راست هم می گفت آن جانور هر چند جنایت کرده بود اما باز یک "اسیر" محسوب می شد و این اوج معرفت و قلب رئوف و مهربان مهدی را می رساند که هیچ گاه از قواعد جنگ مردانه خارج نمی شد و همیشه خود را از نگاه امام عصر (عجل الله تعالی) بیرون نمی دید

ڪاناڸ رسمےجبهه فرهنگی سپاه«فاطمیوڹ»

https://telegram.me/joinchat/Cd1gGj35F-LeIAdqLNgTRw


http://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RDB4-V38H0IRQ

خاطره ای از شهید مهدی صابری۵

شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۵ ق.ظ

من خودم درک کردم که شور و حالی که ایام محرم و صفر هست تو روزای دیگه سال نیست و مھدی خیلی مشتاقانه لحظه شماری میکرد برا رسیدن محرم ارباب.

همه جوره آمادگی میگرفت برا نوکری؛چند روز قبل از شروع ماه محرم طبق سنت دیرینه ای که هست با بچه های هیات مسجد رو سیاهپوش می کردن و مھدی چون تو کادر آشپزخونه بود تو آماده کردن آشپزخونه تو شست و شو و احیانا تعمیرات و تھیه ی کم و کسری ها فعالیت میکرد.

با شروع ماه محرم هم تایم کمی مھدی رو تو خونه میدیدیم بیشتر تایمش رو تو آشپزخونه هیئت مشغول بود و حین مراسم عزا هم برا روضه و گاها سینه زنی وارد مسجد میشد و باز برمیگشت سر وظیفه ی خودش تو آشپزخونه

موقع سینه زنی صدای مھدی به وضوح از بین صدای ده ها نفر به گوش میرسید و روحمون شاد می شد؛واقعا لذت بخش بود...

راوی:

خواهر شھید

تصویری منتشر نشده از فرمانده شھید《مھدی صابری》در دسته عزاداری ابی عبدالله الحسین(ع)

ڪانال فرمانده شھید«مھدی‌صابری»

telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw

به یاد شهید حسین هریری

شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۱ ق.ظ


قبل رفتن به سوریه بهش گفتم حسین !

امسال حرم رو چه میکنی؟؟

گفت میخوام برم سوریه..

بعد خندید ..

حالا اگه خودم نرم ان شاءالله سرم بره..

درست همون طوری که گفت اتفاق افتاد...

دوستان حسین گفتن ما هرسال با حسین میرفتیم حرم...

امسالم میبریمش...

از سپاه خواستن تا پیکر رو تحویل بدن برای پیاده روی اربعین...

یه تیکه راه پیکر رو، روی دست پیاده بردن ...

توی مسیر نجف به کربلا...

وبقیه رو با ماشین..

حسین امسال هم به کربلا رفت...

خودش که نه ..

جان را به او رساند..

راوی دوست شهید حسین هریری

@shahid_hojjat58

من تنها یک خدمت‌گذار و آبدارچی هستم

شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۶ ق.ظ


گفتگو با خانواده سردار شهید مدافع حرم حسین فدایی ذوالفقار 

از فرماندهان فاطمیون

فدایی زینب(س)

پنج‌ سال در سپاه پاسداران بود و دو سال از طریق ایران به افغانستان رفت و با طالبان جنگید و بعد از بازگشت از افغانستان و جنگ با طالبان، جزو اولین اعزامی‌ها به سوریه بود.

می‌گفت:

من اینجا که هستم کار خاصی نمی‌کنم؛اصلا نگران نباشید؛اصلا فکر نکنید ما در جبهه هستیم! 

به مادرم می گفت:

من در سوریه نامردی‌هایی دیده‌ام که نمی‌توانم ساکت بمانم

نمی‌توانم خود را شیعه علی(ع) بدانم و دربرابر هتک حرمت اهل‌بیت(ع) ساکت بمانم.

من باید بروم دخترم همیشه پشت تلفن گریه می‌کرد و می‌گفت:

بابا نرو!

شهید در جوابش می‌گفت:دخترم!

بگذار برای دفاع بروم دلم را خراب نکن بگذار صاف باشم.

می‌گفت: آنجا غذا درست می‌کنم، آب‌وجارو می‌کنم و برای کمک به سربازها رفته‌ام

من تعجب می‌کردم و می‌پرسیدم:

پس چرا وقتی که به مشهد می‌آیی خیلی بهت احترام می‌گذارند و مدام « فرمانده، فرمانده » می‌گویند؟

ایشان می‌گفت:

مردم لطف دارند وگرنه من تنها یک خدمت‌گذار و آبدارچی هستم.

منبع:شھرآرا

ڪانال رسمی سردار «شـ‌هیدرضا بخشی»  فاتح

telegram.me/joinchat/DJP5pj3sxeJqr18_mBeo9Q