مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴۰ مطلب با موضوع «شهید مهدی صابری» ثبت شده است

خاطره خواهر شهید صابری از او

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۵۵ ب.ظ


یه شب ماه گرفته بود.یه ماه گرفتگی کامل.آخرای شب بود.بامهدی رو بالکن نشسته بودیم و مراحل کسوف رو تماشا میکردیم و من یادداشت هم میکردم.به مهدی گفتم خوب دقت کن.قشنگ ک نگاه کنی میتونی حالت کروی ماه رو احساس کنی.خصوصا الان که ماه گرفته س.با دقت نگاه کرد و گفت ایول آبجی.خیلی چیز قشنگی نشونم دادی.دستت درست.

زمانی ک مهدی سوریه بود یه فیلمی رو میذاشت که پژمان بازغی بازیگرش بود و توجنگ اسیر شده بود.موسیقی تیتراژش یه همچین چیزی داشت.هنوز به یاد تو شبا به آسمون خیره میشم و واقعا بابازیگر فیلم همزادپنداری میکردیم... .اونو ک میشنیدم یاد ماه اونشب میفتم.و الان هم...





حالم گرفته بود،آخه اون سال اولین سالی بود که من کارت شناسایی مجموعه رو نداشتم،نه اینکه خود کارت واسم مهم بود،نه مساله چیز دیگه ای بود.

نصب کارت خادمی روی سینه یه جورایی مثه نصب مدال،افتخار بوده برام،مدالی که واسه خدمتگذاری تو مجموعه منتسب به بی بی به آدم میدن بگذریم.

اون سال من کمی دیر رسیدم و تو موعد مقرر عکس پرسنلی رو واسه صدور کارت نرسونده بودم.

وقتی می دیدم همه کارتاشون رو به سینه زدن یه جوری میشدم،یه چیزی شبیه حسودی

روز دوم برگزاری سوگواره بود،آروم و بی هدف داشتم تو راهرو پشت فضای اصلی قدم میزدم که یهو یکی صدام زد

برگشتم دیدم آقا مهدی هستش،سلام و علیک بی حالی کردم و خواستم ازش جدا بشم که دستشو آروم زد رو شونم

"آقا مگه امانتیت رو نمیخوای"

با تعجب پرسیدم: امانتی؟خیره،چی هست؟خندید و گفت:داشتم کارت رفقا رو طراحی میکردم،دیدم عکس شما نیست

رفتم سراغ آرشیو پارسال اونجا بود،کارت شما رو هم زدم،اینم کارتتون

مجددا باهاش دست دادم،اما این بار محکم تر و پر حرارت تر از قبل،نمیدونم چقدر،اما خیلی خوشحال بودم،مهدی عزیز حواسش به همه جا بود،به همه جا.

بعد از گذشت 5 سال اون کارت رو هنوز لای کارتام دارم،اما چیزی که،اون رو از بقیه محبوب تر و موندنی تر کرده ،داستانی بود که گفتم،داستان محبت و صفای عزیزی که هوای همه رو داشت.

روحش شاد.

کانال رسمی شهید مهدی صابری

@Shahid_Saberi


"مهدی" مهد کودک بود،موقع صبحانه شنیده بود که مامان به بابا گفته ظهر میرم خونه خواهرم،ما نیروگاه بودیم و اون خالمون یزدانشهر مهدی" بعد از مهد میاد خونه میبینه کسی خونه نیست راهی یزدانشهر میشه با اتوبوس

دوتا اتوبوس عوض میکنه تا برسه،میره دم خونه خاله مون،در باز بوده از زیر پرده نگاه میکنه میبینه کفشهای "مامان" نیست برمیگرده سمت خونه.

از اونجایی که دیگه پولی نداشت که با اتوبوس بره،راسته ریل راه آهن رو میگیره و میاد سمت خونه یه مسیر حداقل 5 کیلومتری رو تک و تنها،میدونست که اگه همین ریل راه آهن رو مستقیم بره میرسه منطقه خودشون

تو این زمان "مامان و بابا" همه جا رو گشته بودن دنبال مهدی.

اون زمان "بابا" مدرسه علمیه درس میخوندن، تصمیم داشتن برن و چند تا از دوستاشونو بردارن برن دنبال "مهدی" بگردن که یهو با "مهدی" روبرو میشن با رنگ پریده و خیلی زار و خسته با یه کیف روی کولش.

"بابا" میگن: تا "مهدی" چشمش به من افتاد گریه‌ا ش گرفت،گفتم:بابا چرا گریه میکنی؟گفت:مدرسه شما رو که دیدم دیگه خیالم راحت شد که رسیدم نزدیک خونه.

البته در همین اثنی "مامان" رو به حرم حضرت "معصومه(س)" کردن و پیدا شدن "مهدی" رو از حضرت"مهدی(عج)" خواسته بودن.


کانال شـــــهـــــیـــــدمـــــهـــــدی صـــــابـــــری

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA

گفتگو با مادر شهید مهدی صابری

سه شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۵۴ ب.ظ



مهدی خیلی روی تیپ ظاهر حساس بود 

همیشه میگفت مامان باید تمیز و مرتب باشید. 

حتی چادری هم که الان  روی سرم هست خودش با سلیقه خودش خریده بود.

راوی: مادرشهید

غروب که می شود

دلتنگت می شوم!

غروب،

مرا به یاد لحظه رفتنت می اندازد...

عمری ست

در انتظار طلوعی دوباره ام !!

 راوی : علی سیدصالحی

 منبع: 

https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndFYhOL9lB4MqQ

وصیت نامه شهید مهدی صابری

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۴۱ ب.ظ



بسم الله الرحمن الرحیم

  فدای علی اکبرلیلا؛

عشقت میان سینه من پاگرفته / شکر خدا که چشم تو ما را گرفته

دریاب دل ها را تو با گوشه نگاهی / حالا که کار عاشقی بالا گرفته

عمریست آقاجان دلم از دست رفته / پایین پای مرقدت مأوا گرفته

گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب / شش گوشه هم با نور تو معنا گرفته

از کودکی آواره روی تو هستم / دست دلم را حضرت زهرا گرفته

مانند جدت رحمة للعالمینی

حیف است دست خالی مرا را نبینی

امروز 3 شنه 5 اسفند 1393 مصادف با سالروز ولادت بانوی دمشق؛ عقیله بنی هاشم زینب کبری (س) دست به قلم شدم تا سیاه مشقی به نام "وصیت نامه" بنویسم.

خدایا!

خدای من ؛ خدای خوب و مهربانم...خیلی خیلی قشنگ تر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب می شه ، فکر می کنم.

روسیاهم. روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم.

ازت ممنونم ؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی ؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوانتر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه وآله السلام...

ممنونم که دوران حیاتم رو تو این بازه ی زمانی قرار دادی و هم توفیقات و افتخارات خیلی خیلی زیادی ؛ نمونه اش حب شهزاده علی اکبر (علیه السلام) عنایت کردی.

الهی ؛ أنت رب الجلیل و أنا عبدک الذلیل... "خدایا ؛ من رو بپذیر"

برهمگان واضح و مبرهن است که وقتی شما مادر، پدر و خواهران عزیزم این دست نوشته را می خوانید من دیگر در بین شما نیستم!

می خوام کمی راحت تر و خودمانی تر بدون استرس و رودربایستی باهاتون صحبت کنم.

اول از همه شما پدر مهربونم؛ 

بابا، انصافاً به حالت غبطه می خورم. همیشه[ ناخوانا ] ازم جلوتر بودی. پدری رو در حقم تموم کردی و نشون دادی بهترین بابای دنیا هستی. دوستت دارم پدر. خدا می دونه لذت بخش تر از زمانی که دستت رو می بوسیدم و صورتم رو می بوسیدی تو عمرم نداشتم. و هیچ موقع از خودم بی نهایت متنفر نمی شدم الا وقتایی که دلت رو به درد می آوردم... منو ببخش بابا

مامان ، مامان ، مامان...

همین الآنش چقدر دلم برات تنگ شده! خدا می دونه. خیلی دوستت دارم. بیشتر از اون چیزی که فکر می کنی! قدرت رو ندونستم. حیف. تو دلم هزار تا حرف هست که تو این چند جمله و چند ورق جا نمی شن و اون حس و حالش رو هم نمی تونم با قلم برات توصیف کنم. مامان ؛ زیباترین موجود عمرم؛ قشنگ ترین کلمه عمرم؛ عشقم؛ نفسم ؛ همه وجودم ؛ دوستت دارم

بسم الله الرحمن الرحیم

همراه با معراجیان شدن بال نمی خواهد که قصد می خواهد ، آن هم معراج تل قرین...

مگر نه اینکه بسیاری از حکمتها و معارف را در معراج به رسول خدا تحویل دادند

و بسیاری از پرده ها را آنجا برایش پس زدند؟

پس به یقین شب عملیات تل قرین

و یا آن غروبی که خمپاره باران شد ،

معراج فاطمیون بود.

آنجا که تقدیر الهی بر پیروزی را لمس کردند؛

آنجا که می بایست عقب می نشستند

ولی آن چیزی که نگاهشان می داشت

ضعف اراده بازگشت نبود

بلکه قدرت ایمان بود .

شاید روی تل از میان دشت به آسمان نزدیکتر باشد

اما قرب خدا را

با این مقیاسهای مادی اندازه گیری نمی کنند .

اگر خدا اقرب من حبل الورید است برای همه ،

پس فرق همه با مجاهدان در چیست؟

اگر این قرب برای همه است

پس آنها که به معراج قرین بار یافته اند چه امتیازی دارند؟

بدون شک ، درک و کشف این قرب بدون حضور در محل انقطاع الی الله امکان پذیر نیست

و هر کس به آتش نزدیک تر ، زمینه درکش بیشتر .

اسراری که در رویدادهای قرین پنهان است ،

تنها بر کسانیکه قصد معراج کنند هویدا می شود .

و اگر این اسرار بر کسی فاش شد ،

هیچ چیز غیر از افشاء آن ، اقناعش نمی کند

و چه چیزی جز خون توان تحمل این بار سنگین را دارد !؟

نوشته شده توسط همرزم شهدا شیخ حسن

دست نوشته های شهید مهدی صابری

سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۷ ب.ظ


توسل شهید سید ابراهیم به شهید مهدی صابری

پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۱ ق.ظ

مهدی صابری

پارسال تو عملیات تل قرین که حدود 20کیلومتری مرز اسراییل انجام شد فرمانده و جانشین فاطمیون (سردارشهید ابوحامد فرمانده ی تیپ و سردار شهید فاتح جانشین تیپ) و شهید مهدی صابری فرمانده گروهان و شهید نجفی و...شهید شدند...
سید (مصطفی صدرزاده) چون علاقه ی خاصی به شهید صابری داشت مرخصی گرفت و رفت تهران... از تهران که به سمت قم حرکت میکنن تا در مراسم شهید مهدی صابری شرکت کنن،تو راه بنزین ماشین تموم میشه و سید خیلی جوش میزنه که به مراسم نمیرسن و خیلی دیر شده و قرار بوده تو اون مجلس سخرانی کنه...لذا فورا به شهید صابری متوسل میشه و استارت میزنه و ماشین روشن میشه و به مراسم میرسن...

به نقل از دوست و همرزم شهید صدرزاده : ابوعلی

می خواهم اربعین پیش بی بی زینب باشم...

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ب.ظ

شهید مهدی صابری پارسال به دوستان هیات علی اکبر (ع) گفته بود برای من هم ویزای کربلا را فراهم کنید چند روز مانده به اربعین مرخصی می گیرم و بر می گردم . ایام اربعین نزدیک شد. تماس گرفتم که ما می خواهیم دو سه روز دیگر حرکت می کنیم چکار می کنی؟ گفت خیلی دوست داشتم که در راهپیمایی اربعین شرکت کنم اما حرم بی بی زینب خیلی غریب و خلوت است می خوام امسال اربعین پیش بی بی باشم از همین جا با کاروان اربعین لبیک یا حسین بگم.



شهید مهدی صابری

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ

جالبه که شهید مهدی صابری هم قبل از آخرین اعزامش به همراه مادر راهی مشهد الرضا میشه و همونجا تو حرم امام رئوف شهادتش امضا میشه...

مادرش میگه دیدم خوشحال و خندون از زیارت اومده میگه مادر اذن شهادتم رو از آقام گرفتم...