برگی ازدفترزندگانی .... سیدمرتضی حسینی
برگی ازدفترزندگانی ....
سیدمرتضی حسینی
متولد1377/1/1درشهرضااستان اصفهان میباشد.
پسر دلسوز و مسئولیت پذیری بود وهمچنین متدین .
پدرمرتضی به علت علاقه شدیدش به مولاعلی علیه السلام نام مرتضی رابرایش انتخاب کرد.
ازکودکی عاشق اهل بیت بود ودر دسته ها ومراسم های عزاداری ایام محرم درصف زنجیرزنان ونوحه خوانان بود.
از خادمان مخلص امام حسین علیه السلام بود. تااینکه جنگ سوریه آغازشد.
وبدلیل تعصبش به اهل بیت وبی بی زینب عزم رفتن به میدان نبردکرد.
هرکاری برای رضایت پدرومادرمیکرد.
پدررا راضی کرد اما راضی کردن مادرسخت بود.....
شب اخر نزدمادرمیرود،و میگوید: مادرجان شمامگربه اهل بیت وامام حسین ارادت خاصی ندارید؟
اگه علاقه تون واقعی وبدون ریاست اذن رفتن بدید.
مادرسکوت میکند هم پسر وهم برادر راهیه میدان نبرد هستند.....
مرتضی بازالتماس مادرمیکند ومیگوید:مادرمگر مرا ازکودکی وقف علی اصغروعلی اکبر امام حسین نکردید؟
پس اون حرفاتون چیشد؟
مادر روبه پسروبرادرش میکند هردوی شمارا ازحالا وقف حضرت زینب میکنم.
بخداقسم اگر5پسردیگرهم میداشتم آنان رانیزمیفرستادم.....
درخواست مادر
مادر مرتضی موقع خداحافظی از پسروبرادرش میخواهندکه هیچوقت همدیگرراتنها نگذارند.
سیدعباس دایی سیدمرتضی تعریف میکند: هر عملیاتی میشد مرتضی اسم مینوشت من نیزبخاطر قولی که به خواهرم داده بودم همراهش میرفتم.
دریکی ازعملیات ها دایی ومرتضی و 7نفرازبچه های فاطمیون برای پیشروی به خط دشمن رفته بودند.
که با پیروزی بازمیگردند ومورد تشویق فرمانده قرارمیگیرند.
درعملیات های دیگر نیزبا سن کمش توانسته بود دوداعشی رابه همراه دایی عباس اسیرکند.
همون شب مرتضی باخوشحالی به پدرزنگ میزند و میگوید: بابا بالاخره زنده گرفتمشون میخوام ازش بپرسم به چه حقی میخوادبه حرم عمه سادات جسارت کندو......
آخرین باری که خانواده به سیدعباس زنگ میزنند از مرتضی خبری نمیبینند.
زیرا مرتضی وچندتن ازهمرزمانش بارآخربه قلب دشمن نفوذ میکنند وبه کمین میخورند و به شهادت میرسند....
@Sardaranebimarz
