مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

به قلم دوست شهید (شهید بیضایی)

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۳۳ ب.ظ



چند ماه پیش بود که با همسرم از جلوی امامزاده طاهر (ع) کرج رد می شدیم. مثل همیشه ایستادم تا به آقا سلام عرض کنم. یه دفعه توجهم به چندتا بنر جلوی در امامزاده جلب شد. روشون تصاویر چند شهید بود. یکی از تصاویر برام خیلی آشنا بود تو تاریکی رفتم جلوتر تا بیشتر دقت کنم. خشکم زد. باورم نمی شد این عکس محمودرضا باشه… تو یکی دو دقیقه خاطرات زیادی از ذهنم گذشت. انگار همین دیروز بود 18 شهریور 1380 من از تهران عازم پادگان ولیعصر (عج) اردکان شدم. شب موقع خواب تو آسایشگاه صحبتهای چند تا از بچه ها نمیذاشت بخوابم. ترکی حرف میزدن و من که متوجه نمی شدم خیلی حرص میخوردم ولی چیزی نگفتم. صبح اومدم تذکر بدم بهشون اما محمودرضا رو که دیدم بی خیال شدم. چهره آروم و مهربونی داشت. تقسیم که شدیم افتادیم تو یه گروهان و رفاقتمون از اونجا شروع شد. شب آخر که خداحافظی می کردیم از بین بچه های تبریز دو نفر بودن که خیلی سخت بود جدا شدن ازشون؛ یکی شون محمودرضا بود. تو دلم گفتم چی می شد اگه باز با هم یه جا میوفتادیم. صبح رسیدیم تهران گفتن برین 10 روز بعد بیاین که اعزام بشین اهواز آموزش پدافند. 10 روز بعد در کمال تعجب بچه هایی که پذیرش یگان موشکی سپاه شده بودیم رو فرستادن یه پادگان تو جاده خاوران و اهواز نرفتیم. بچه های تهران و کرج و تبریز بودیم. ماه رمضون بود و اون پادگان قدیمی و داغون. اولش می خواستم شبها بمونم و برنگردم کرج؛ بیشتر به خاطر محمودرضا. اما یه شب که موندم دیدم سرمای آسایشگاه قابل تحمل نیست. یادمه یه روز از صبح تا غروب به محمودرضا اصرار کردم این یه ماه مهمون من باشه، می گفتم غروب میریم کرج خونه ما صبح میایم. هر چقدر گفتم که خونمون بزرگه و اتاق من از بقیه جداست و در سوا تو حیاط داره و… فایده نداشت. می گفت دوست دارم باهات بیام اما اگه بچه هارو تنها بذارم بی معرفتیه آخه ما با هم از تبریز اومدیم. یکی از شبای احیا بهم گفت می خوام امشب برم مرقد امام ولی تهرانو بلد نیستم. با یکی دیگه از بچه ها می خواستن برن. منم تا یه جاهایی باهاشون رفتم و راهنماییشون کردم که چطور تا مرقد برن و برگردن.

عموی من 29 دی 1365 تو عملیات کربلای5 شهید شدش. اون سال قرار بود سالگردش تو خونه مراسم بگیریم و شام بدیم و البته از محمودرضا قول گرفتم که اگه بود حتما بیادش.

الان که تاریخ شهادتشو دیدم جا خوردم. می گفت خوش به حال عموت که تو کربلای 5 شهید شده.

عکس یادگاری از خدمت به همراه دست خطش تو دفتر خاطرات سربازی برام خیلی عزیزن. هنوز صداش تو گوشمه و چهره معصومش جلوی چشمم...

به مناسبت 29دی ماه سالگرد شهادت شهید محمودرضا بیضائی

منبع:

https://telegram.me/Shahid_Ali_Amraee

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">