مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

تاج بندگیم هدیه ای از شهید صدرزاده:

جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۷ ب.ظ

تاج بندگیم هدیه ای از شهید صدرزاده:

روایت از بانو (ه.ص)

داشتم تو خیابون راه میرفتم دخترای چادری محجبه رو که میدیدم دلم براشون پر میکشید ارزو میکردم که ای کاش منم تو یه خانواده خیلی مذهبی متولد میشدم تا الان چادر سرم می کردم نه با این تیپ و ظاهر که خودمم دیگه بهشون علاقه نداشتم خیلی سعی می کردم تا منم با حجاب باشم ولی جسارتشو نداشتم میترسیدم از مسخره شدن همه این روزا با کلی حساب کتاب کردنا میگذشت تا رسید به روز تاسوعا انگار نه انگار که تاسواعاس روز شهادته حسابی به خودم رسیده بودم شب که شد قرار شد بریم هیئت با یکی از دوستان هیئتشون تو کهنز بود منم طبق عادت هر ساله برای حرمت این مجلس چادر سرم کردم که اگر سر نمیکردم سنگین تر بودم چون چادر کاملا نازکی بود

خلاصه داشتم زیارت عاشورا میخوندم که دوستم زد به پام بر طرفش که نگاه کردم دیدم با بهت داره به صفحه گوشیش اشاره میکنه وقتی متن پیام رو خوندم حس غریبی بهم دست داد متن پیام این بود(اقا مصطفی به شدت مجروح شده براش خیلی دعا کنید) این پیام از طرف همسر دوستم بود باورم نمیشد که من داشتم از خدا التماس میکردم که اقا مصطفی چیزیش نشده باشه همین دیروز خانومشون رو با دوتا فرشتشون دیدم خانومشون داشتن واسه سلامتی اقا مصطفی دعا میخوندن ولی با لبخند رضایت اینقدر هول  شده بودم که میگفتم خدایا تروخدا اقا مصطفی چیزیش نشده باشه سالم برگرده 😌


زود از حسینیه خارج شدیم رفتیم جلوی خونه اقا مصطفی همه رفقاشون اونجا بودن همه تو شک بودن اکثرا داشتن گریه میکردن اخه اعلام کرده بودن اقا مصطفی شهید شده ولی از جای معتبری تایید نمیکردن دیگه طاقت نیاوردم همونجا زدم زیر گریه باورم نمیشد من دارم گریه میکنم برای کسی که فکر میکردم یه بچه مذهبیه خشکه مقدسه که نمیشه از هزار متریش رد شی ولی داشتم گریه میکردم هیچی دست خودم نبود بلافاصله وقتی رسیدم خونه اینترنت رو میگشتم و گوشی کسانی که تو کانال ها و گروه های مدافعان حرم بودن چک میکردم همه تو عجله بودیم که بفهمیم چیشده تااینکه یهو پیام همسرشون رو خوندم(مدافع حرم حضرت زینب س در شب عاشورا عاشورایی شد) 

حس بدی بود نمیتونستم نفس بکشم باورم نمیشد که چقدر باید من گمشده باشم اون شب نتونستم بخوابم میترسیدم میترسیدم که با اون همه گناه بمیرم میترسیدم خون اقا مصطفی رو گردنم بمونه میترسیدم نتونم جوابگوی فاطمه و محمدعلی باشم میترسیدم نتونم از سیر دین عشق خانم ابراهیم پور به همسرشون دربیام. 

 یک هفته طول کشید تا تشییع پیکر اقا مصطفی اولین بار که با جون و دل چادرسرم کردم تشییع اقامصطفی بود تواین مدت اصلا بیرون نرفته بودم شالم رو به زور محکم سرم کرده بودم که موهام معلوم نشه چادرمم محکم گرفته بودم انگار امانتیه اقا مصطفی دستم بود که حس  میکردم میخوان از دستم بگیرنش منتظر اومدن اقا مصطفی بودم خیلی زیبا اومد و رفت نشست صدر مجلس اون لحظه فقط میخواستم به خانومشون بگم ازهمسرتون بخواید کمکم کنه بخواید که حلالم کنه ولی گریه و شرم اجازه نداد،

وقتی داشتم گریه میکردم یک خانوم خیلی شیرین افغانستانی کنارم بود، نگاهم میکردولی من فقط سرموانداختم پایینو گریه کردم اماوسط اون همه دردودل با اقامصطفی به فکر اون خانوم بودم که چقدر خوب و شیرینه انگار ارامش همسر آقا مصطفی رو این خانوم هم داشت. 

گذشت تا اینکه فهمیدم مادر شهید صابری همون خانومه شیرین بودن که کاش هیچوقت نگاهمو ازنگاهشون نمیگرفتم چون الان من موندم یه حسرت که نتونستم دست این بانو رو ببوسم. 

الانم داریم نزدیک به محرم میشیم یعنی نزدیک به یک سال که اقامصطفی رفتن بالا بالاها اما من از همون روز چادرم سرمه چادری که بی بی دوعالم مادرعزیزم بانو فاطمه زهرا از طریق اقامصطفی به من هدیه کردن، الان من هم  حریم هستم و نه تنها حریم ال الله بلکه پاسدار خون تمام شهدا نیز هستم.

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">