مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

توسل به توسلی...

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۴۳ ب.ظ


خاطره ای از شیخ شهید ابوهادی

(تمام زاده)

تازه از سفر اولش اومده بود ،سفری که نیمه کاره موند و بخاطر معرفی  خودش بجای یه مدافع  افغانستانی وقتی بعد از 40 روز یگان اعزامیش میفهمه شیخ  ایرانی الاصل هستش دیپورتش میکنن و اجازه نمیدن سفرش کامل بشه...

شیخ می گفت: وقتی رسیدم سوریه  مسئول تقصیم نیروها رو بغل کردم و در گوشش گفتم صداشو در نیار من ایرانیم....یه لبخند کوچیک زدو گفت: خیالت راحت فقط بخاطر اینکه مشکلی پیش نیاد مجبورم به فرمانده بگم ...

قرار شد باهاش برم تا کارای تقصیم نیرو تموم بشه...

بعد چند ساعت رسیدیم به مقر فرماندهی...(مقر فرماندهی که نه یه مکان عین مکان نیروهای عادی) گفت صبر کن تا بیام رفت داخل و چند دقیقه بعد با یه نفر اومد بیرون...

یه مرد حدود چهل ساله، عینکی و با لبخند خاص خودش از چهره اش معلوم بود که افغانستانیه گفت: حاجی ، ایشون هستن که جای بچه های افغانستانی اومده...

حاجی اومد سمتمو بغلم کرد کلی احوال پرسی و خوش آمد گویی اونم با خنده و اخلاق خوش..

واقعا انتظار نداشتم انقد با احترام باهام برخورد کنه... هنوز اسم فرمانده روهم نمیدونستم که دعوتم کرد داخل مقر... 

وقتی رفتم داخل بعداز پذیرایی (اونم در حد همون جبهه سوریه) گفت: من ابو حامدم و خادم این بچه ها (فرمانده تیپ فاطمیون بود ولی خیلی خاکی بود نمی گفت فرمانده ام) گفت: خب توام خودت معرفی کن و بگو چطوری اومدی...

گفتم کی هستمو چطوری اومدم ..خیلی خوشش اومد و با آغوش باز منو پذیرفت. مخصوصا وقتی فهمید طلبه هستم و کارای فرهنگی انجام میدم اجازه نداد جای دیگه ای برم و گفت همینجا باید بمونی...

چند وقتی گذشت و من پا بپای حاجی بودم و کارای فرهنگی انجام میدادم...همونجا بود که با حسین بادپا و مهدی صابری و مصطفی صدر زاده و  فاتح(جانشین تیپ فاطمیون)و خیلیای دیگه آشنا شدم.

افرادی که روح بزرگی داشتن و توی آسمونا سیر میکردن ولی روی زمین کار می کرد ن. احوالات این بچه ها طوری بود که میدونستم یه روزهمشون شهید میشن. بعداز 40 روز وقتی هویتم لو رفت حفاظت اجازه نداد بمونم...

ابو حامد خیلی سعی کرد بمونم ولی ظاهرا اونا تصمیم خودشون گرفته بودن و هر طور بود باید برمیگشتم ایران... 

ابو حامد گفت:حاجی تو برو من پروندت پیگیری میکنم این دفعه به اسم خودت بیایی... حرفش به دلم نشست و قبول کردم گفتم حاجی قول دادیا...

برگشتم ایران و منتظر قول ابوحامد دل دل میکردم...هنوز یه هفته نشده بود که خبر شهادت مهدی صابری فرمانده گردان علی اکبر(ع) به شیخ شهید رسید. (همه میدونید که شیخ چه ارادتی به مهدی صابری داشت....آننقدری که چندین بار وصیت کرده بود منو زیر پای مهدی توی بهشت سکینه قم دفنش کنن(که جریان این وصیت براتون حتما مینویسم))..

خیلی پکر شده بود.  ولی ضربه روحی اصلی رو وقتی خورد که شنید ابو حامد و فاتح (فرمانده و جانشینش) باهم شهید شدن.

خیلی ناراحت بود(امام جمعه صفادشت که از بهترین دوستاش بود میگفت: همون ایام اومده بود دفتر من داشت گریه میکرد. دیدم خیلی ناراحته به مسئول دفترم گفتم شاید روش نشه بمن چیزی بگه ببین مشکلش چیه اگه کاری از دست من بر میاد براش انجام بدم... دیدم میگه : اون فرماندهی که قرار بود کارمنو درست کنه تا برگردم سوریه شهید شده حالا موندم چیکار کنم، دوباره راه برام بسته شد...

فرداش گفت : دارم میرم مشهد تشییع پیکر ابوحامد وفاتح رفت و برگشت، گفتم : حاجی چه خبر؟

 گفت: ماشاءالله چه جمعیتی اومده بود واقعا مردم شهید پروری داریم، کسی براش مهم نبود این عزیزا اهل کدوم کشور هستن مهم این بود که شهید مدافع حرم بودن... همه اومده بودن، چند تایی از مسئولین لشگری و کشوری هم بودن ،خانوم و آقا ،پیر و جوان و نوجوان...

چند هفته ای گذشت شیخ اصلا بیکار نمیموند همش دنبال جمع کردن مطلب برای اولین نشریه ویژه تیپ فاطمیون بود و بلاخره برد زیر چاپ...

درگیر رسیدگی به امور خانواده های شهدای افغانستانی بود..خبر باور نکردنی...

از دفتر اعزام طلاب به سوریه بهش زنگ زده بودن که برای تکمیل پروندت بیا و کارهای اعزامت رو انجام بده

خیلی خوشحال بود. 

میگفت: میدونم که شهید ابوحامد کار خودشو کرده. گفت :اون روز که رفتم مشهد برای تشییع پیکر ابو حامد و فاتح، سر مزار، توسل به توسلی کردمو به ابو حامد گفتم وقتی زنده بودی قول دادی کارمو درست کنی الانم میدونم که زنده ای چون خدا توی قرآن گفته، پس سر قولت باش حاجی... منتظرم...

بعدها بهش خبر رسید که ابو حامد  قبل از شهادتش یه کارایی واسه پرونده شیخ  کرده بوده ...

 کانال شیخ شهید

 تمام زاده(ابوهادی_علی شلمچه)

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">