مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

جای صندلی ساکش بود

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴ ق.ظ

سلام

سال 92 

منطقه کتیبه 

مرداد ماه بود و هوا، گرم، هنوز خیلی از مناطق حلب آزاد نشده بود، لاذقیه بودیم توی فرودگاه، نزدیک به 3 شبانه روز اونجا ماندیم چون نمیشد پرواز کرد، خلبان های سوری میترسیدن و پرواز به ندرت انجام میشد، هوا کاملا شرجی، توی یکی از سوله های اسکان داشتیم دیدم در به صدا در اومد گروهی از بچه های ایرانی بودند کلی ذوق زده شدم خلاصه بردیمشون پیش خودمان، جاتون خالی دعای کمیل و، ... صبح بعد یکی از اونها که ظاهرا مسن تر بود گفت دکتر چند وقتی هست که زانو هام درد میکنه، خلاصه باهاش صحبت کردم و دیدم عجیب آدم خوش مشربیه، فامیلش شریفی بود، اسمش هم ابو شریف از بچه های شیراز، کلی گپ زدیم تا دو روز بعد که گفتن پرواز داریم آماده حرکت بشید، خدا قسمت کفار کنه هلیکوپتری رنگ و رو رفته، پر ترکش خورده و گلوله، تازه در هم نداشت  سوار شدیم با خودم گفتم خدایا از گلوله شهید نشیم از افتادن هلیکوپتر شاید،لذا دست همو گرفتیم  مستقیم رفت بالا اوج گرفت تا کاملا آسمان تاریک شد صدای تق و توق می اومد تو اون اوضاع گفتم چیه گفتن صدای گلوله هست، خدا رو شکر اون زمان مسلحین  موشک نداشتند.

 تاریکی محض رسیدیم به نیرب که تازه آزاد شده بود چراغ خاموش نشستیم با  ون  آومدن سراغم. شیشه نداشت راننده اش کلی دستم می انداخت که دکتر ببخشید آخرین مدله و یادشان رفته براش شیشه بزارن. دیگه خبری از شریفی نداشتم تا اینکه با بچه ها جلوی بهداری در حال گپ زدن بودیم بی سیم زدن گفتن بچه ها خربزه خوردن دو نفر هم کربلایی شدند بچه ها سریع سوار شدن تا بیارنشون بهداری، بعد از حدود 20 دقیقه گفتن واقعا کربلایی شدن، یکی شریفی و یکی هم جبرائیل، اونجا فهمیدم از دوستانش که سنش کمه ولی ظاهر شکست خورده ای داره، بچه ای هم توی راه داره، تنها بچه اش حالم گرفته شد روز های. آخر بود اومدم نیرب برای برگشت دیدم دوتا شهید و آوردن یکی شهید شریفی یکی هم جبرائیل، هوا تاریک، پیکر شهدا توی هواپیما جلوی پای ما، هر چی ایرانی اونجا بود سرشان را گذاشته بودند روی تابوت شهدا و هق هق گریه می کرد ند اون زمان توی پرواز ها مردم عادی هم بودند براشون مبهم بود حال و هوای بچه ها، تا دمشق آوردیمش و بعد دیدم توی پرواز دمشق به تهران هم با ما هست، ولی ایندفعه جای صندلی اون ساکش بود که دست همرزمش سپرده بودند.

بعد چند روز از خاکسپاری ایشان فرزندشان به دنیا آمد.

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">