مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خاطره ای از زبان شهید حسین معزغلامی

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۴۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

اولین دیدارمون روز عملیات آزاد سازی ارتفاعات مشرف به خان طومان علی که تو مخابرات کار میکرد تحمل نکرده بود و به قول خودش با سلاح و تجهیزاتش فرار کرده بود اومده بود تو روستای حمره

روز پر تلاطمی بود ما جلو بودیم به دستور مسلم برگشتم یه تعداد نیرو ببرم تزریق کنم روی تپه ای که روبروی قراصی بود. اون تپه مشرف به خان طومان بود و ما به سختی تونستیم تصرفش کنیم و بمونیم.

وقتی برگشتم (به همراه یه ماشین دیگه و یکی دیگه از دوستان) دیدم علی وایساده  سر دوراهی.  تا مارو دید گفت کجا میری داداش؟

گفتم میریم سمت خان طومان.

گفت میشه منم ببرید؟

گفتم بچه ی کجایی؟گفت من عملیاتی ام.گذاشتنم مخابرات.فهمیدم عملیاته و بچه ها دارن اون جلو عرق میریزن و خون میدن نتونستم بمونم اونجا و فرار کردم اومدم. بهش گفتم مسئولتون اذیتت نکنه. گفت مهم نیست حالا شما منو ببرید یه کمکی بهتون کنم.

گفتیم پس بشین تو ماشین. عقب تویوتا هم نزدیک ده تا سوری نشستن و رفتیم تو راه تیراندازی زیادی بود

رسیدیم نیروها رو از تپه کشوندیم بالا و به علی گفتم نیروها رو از فلان جا بچین تک تک پشت یه موضع مناسب آماده باشن.واقعا با دل و جرأت بود و ترسی نداشت از گوله.

تیراندازی خیلی زیاد بود. به نحوی که نمیشد تکون بخوریم.

تو اون شرایط با فریاد گفتم داداش اسمت چیه؟ گفت علی.گفتم بچه هم داری؟ گفت إره اسمش امیره. گفتم پس ابوامیر صدات میکنیم.خیلی هم خوشحال شد.

ظهر شد و وقت نماز زیر گوله خمپاره و قناصه و تیربار دشمن یه نماز با پوتین و تیمم و نشسته ی مشتی خوندیم هممون تا عصر درگیری ادامه داشت و یکی از بچه هامون بصورت معجزه آسا تیر خورد از پشت سر و از زیر گونه ش اومد بیرون و الانم سالمه.ولی خداروشکر تلفات دیگه ای ندادیم

شب که شد هوا خیلی سرد بود.

روی اون تپه غیر از یک اتاقک خرابه چیزی نبود برای استراحت.

مه همه جارو گرفته بود یه ماشین داشتیم تویوتای تک کابین که جای دونفر بود.سید و من و علی ایرانی بودیم و چهل تا سوری حدودا

سید قبلا مجروح شده بود و سرما براش زجراور بود گفتیم نشست تو ماشین

به علی گفتم تو هم برو هر دوساعت جابجا میکنیم . هرکاری کردم قبول نکرد. یه بخاری بنزینی جیبی داشت و کیسه خوابم ازم گرفت و رفت زیر ماشین خوابید تا صبح. دیگه دوسه روز دیگه موندیم اونجا و مقاومت کردیم تا خان طومان بطور کامل آزاد شد و وارد خان طومان شدیم. اونجا هم خط تحویلمون دادن و نیرو گذاشتیم و هر شب سرکشی میکردیم با علی 

چند شب علی رفت توی اتاق دوربین از اونجا آتیش رو هدایت میکرد

بعد چند شب اومد گفت إقا من از یجا موندن تنفر دارم

نمیرم دیگه تو اتاق دوربین و دوست دارم برم تو خط کار کنم

با صحبت حلش کرد خلاصه و دوباره با هم میرفتیم تو خط

یه بار بهش گفتم تو هم داغون دنبال شهادتیا

گفت نه. من برا شهادت نیومدم.اومدم خدمت کنم تا جایی که میتونم

یه بار به خونه زنگ زد گفتم به امیر سلام برسون ابوامیر

گفت خیلی دلم براش تنگ شده

تازه زبون باز کرده

دوسه بار مشت و مالم داد تمام خستگی از تنم رفت بیرون.بچه ی ایثارگر و فدا کاری بود. دم از خستگی نمیزد

یه بار بهم گفت فلانی چرا انقد لباسات کثیفه. گفتم کثیف بهتره و اصلا وقت نکردم لباس بشورم

به زور لباسامو دراورد انداخت تو لباسشویی دستی و برام شستشون

خیلی شرمنده ش شدم اون روز

تا یه مدت هم باهم بودیم تا اینکه بچه های اطلاعات شناسایی میگشتن دنبال نیروی جوون 

ما دوتا رو درخواست دادن که بریم برای کار گشتی شناسایی

خوشحال بودیم جفتمون

که مسئول لشگر اومد و با رفتن جفتمون مخالفت کرد

بار دوم که درخواستمون اومد علی رو موافقت کرد ولی منو نذاشت برم و اون روز جدایی خیلی بد بود.

یه شب اومد پیشمون دیدم لباساش تا کمر گلی شده

فهمیدم شب قبل رفته بود شناسایی

پوتینشم داغون شده بود

بهم گفت هروقت رفتی شهر یه پوتین خوب برام بخر پولشو میدم

بعد دوروز رفتیم برای نیروها وسیله بگیریم و رفتم مغازه نظامی فروشی پوتیناش همه چینی بود و نگرفتم

خلاصه مجبور شد از پشتیبانی پوتین بگیره و بپوشه(ناگفته نماند که از قیافه پوتینای پشتیبانی بدش میومد. هم علی و هم من. جفتمونم از تهران پوتین خودمونو برده بودیم)

شهید علی آقاعبداللهی 

شهید حسین معز غلامی

مدافع حرم

@jamondegan

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۴)

مردان خدا همیشه زنده اند حسین جان شهادت مبارک 
حاج اکبر غلامی پدر پر سخاوت تسلیت .
حیف این جوونها که اینجوری شست و شوی مغزی میشن.حیف انسان و انسانیت بر باد رفته که به جای زندگی و لذت از زندگی و خانواده و فرزندش باید برای عده ای سودجو کشته بشه.چه پست فطرتن کسانی که از سادگی و صداقت این جوونهای پاک سواستفاده میکنن و امنیت و اسایش را از انسانها و انسانیت در جهان میگیرن.ای کاش همه سیاست مداران و شیادان سیاسی جهان بجای جنگ و نفرت تیشه به ریشه نفاق و تفرقه میزدن و با قانونی که بر طبق حقوق بشر نوشته شده زندگی میکردن.اگه همه ادیان میخواستن با مخالفینشون بجنگن که الان نسل بشر منقرض شده بود.تا کی نفرت و تفرقه؟؟چرا نباید عشق و زندگی رو از مردمان بیرون از خاورمیانه یاد بگیریم؟؟چرا فقط در خاورمیانه انسانها همدیگه رو تیکه پاره میکنن؟؟؟واقعا قلبم درد گرفت از خووندن این خاطره....
پاسخ:
این شهدا راه را شناخته بودن و رفتن می دونستن برای چه چیزی می رن و کجا میرن انینطوری که تصور می کنین نیست کسی اینا رو شستشوی مغزی نکرده و یا مجبور نکرده اگه وصیت نامه این شهدارو خونده بودین این حرف رو نمی زدنین. وصیت شهدارو مطالعه کنین متوجه راه و هدف این شهدا خواهید شد.
کی گفته شهدا از زندگیشون لذت نمیبرن؟اونا لذت عمیق و واقعی زندگی رو میچشن نه لذت پوچ و ظاهری دنیا رو..لذت معنوی..لذت با خداوند زندگی کردن...
حسین اقا دعام کن...
پاسخ:
آه از خاطره ها ...
کاش یکم سطح فکر بالایی داشتیم و زندگی رو به این دنیای پوچ محدود نمیکردیم..
کاش اونقدر کوتاه فکر نبودیم که بهمون بگن جهان سومی...
کاش یکم انسان بودیم و فکر میکردیم بعد حرف میزدیم که مبادا دل یه انسان دیگه  مثل خونواده شهدا رو بشکنیم..
کاش روشنفکرنما نبودیم..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">