مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خاطره ای از شهید سید مصطفی موسوی (مسلم)

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۸ ب.ظ


20 روز منتظر شدم اما خبری از زنگ مصطفی نبود. درگیری‌ها در سوریه شدت گرفته بود و می‌گفتم شاید نتوانسته است. تا ماه اول به خودم دلداری می‌دادم. یادم می‌آمد آخرین بار که تماس گرفت می‌خواست که برایش دعا کنم مدام این جمله را تکرار می‌کرد و من هم خوشحال بودم که بالاخره مصطفی از من چیزی خواسته، خوشحال بودم که گفته بود برایم دعا کن.

 روزشماری می‌کردم تا خبری از مصطفی برسد

"بعد از یک ماه هر روز را می‌شمردم تا خبری شود. می‌گفتم پس چرا زنگ نمی‌زند. تا اینکه به ماه دوم رسید. از ماه سوم دلم آشوب بود. برادرانش خبر داشتند حتی یکی از پسرها که از سوریه برگشته بود لباس‌های مصطفی را هم آورد. پرسیدم چرا لباسش را آوردی گفت: مصطفی خواسته این‌ها را بیاورم تا برای خودش لباس نو بخرد. فکرش را نکردم اتفاقی افتاده. با خودم می‌گفتم اگر زنگ نزده دلیلش درگیری زیاد است و نمی‌تواند. بعد از سه ماه کارم گریه و زاری بود. فکر می‌کردم که اسیر شده و دست داعش است اما بقیه برای اینکه دلداری دهند میگفتند فرمانده شده و سرش شلوغ است یا هم میگفتند در محصاره است و پنهان شده...

توی دلم تلقین می‌کردم که زنده است. گریه که می‌کردم دختر کوچکم می‌گفت با گریه‌هایت راه مصطفی را سخت می‌کنی. اما کدام مادر است که بتواند دوری فرزندش را تحمل کند؟."

"چقدر دوست و رفیق داشت. سال پیش که اربعین کربلا رفتیم خودش را به ما رساند. وقتی آمد برادرش یک بنر زده بود و اسم مصطفی را درشت نوشته بود. چقدر ناراحت شد و گفت مادر چرا اینکار را کردی. خوشش نمی‌آمد، به خاطر همان یک بنر کلی ناراحت شد. خیلی قانع بود. کم لباس می‌خرید با اینکه می‌گفتم برو لباس نو بخر اما خودش دوست نداشت. پول دستش بود اما ولخرجی نمی‌کرد. همه می‌گویند با همین لباس‌های کهنه‌ام زیبا بود. بعد از شهادتش وقتی خواستیم لباس‌هایش را بیرون بدهیم دیدیم لباس نو ندارد. گاهی می‌شد یک لباس را چند سال به تن می‌کرد."

چشم انتظار به اخبار تلویزیون و رادیو منتظر خبری از مصطفی بود. منتظر اینکه بگویند منطقه‌ای آزاد شده و چند تن از رزمندگان نیز از چنگال داعش خلاص شده‌اند. فکرش این بود که مصطفی را داعش اسیر کرده. قبول کردن شهادت پسر 20 ساله‌اش سخت بود. چند ماه می‌گذشت و هنوز خبری از مصطفی نبود. جای خالی مصطفی در ماه محرم، کنار دوستانش در حسینیه خالی بود. یادش می‌آمد که سال‌های گذشته ماه محرم‌ها تمام مدتش را در هیئت بود.

https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndEG1TmuRGamgA

بیسیم چی

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۱)

  • محمود مرادی
  • سلام علیکم من اقا مصطفی رو خوب نمی شناسم مدتی که در قم تحصیل میکردم با مرحوم شهید سید محمد رضا طبسی اشنا شدم و خلاصه در نهایت با حسینیه کربلاییها(بهشتی ها) اشنا شدم حسینیه این قدر فعال برام خیلی عجیب بود  من رو کسی نمیشناخت چون زیاد حسینه وقت نمیکردم برم اما همه رو به ظاهر می شناسم ولی به اسم نه الا اندک افرادی اخرین باری که شهید مدافع حرم رو دیدم  روزی بود که من خبر شهادت سید محمد رضا طبسی که حق پدری به گردنم دارن رو شنیدم از کردستان اومدم قم برای مراسم اقا سید اونجا من سید مصطفی رو دیدم و الان هم تمثالش تو ذهنمه  و از الان دیگه تو دلمون هست من تو مشهد تحصیل میکنم در دانشگاه رضوی بعد نماز مغرب و عشاء هر روز کمی سخنرانی میکنم و ایام تعطیلی به مرزهای کردستان میرم برای سرباز های مرز نشین تبلیغ و واقعا  شهادت نصیب هر کسی نمیشه ان شا الله که با حضرت عباس محشور بشوند 
    پاسخ:
    ان شااله
    بابت خاطره ای هم که تعریف کردین ممنون برادر
    التماس دعا در حرم رضوی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">