مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه


وقتی برادرم در تاریخ 1394/11/8به شهادت رسیدن و وقتی به برادرم زنگ زد خبر شهادتشو دادن 1394/11/12 اون روز همسرم بعداز ظهر ساعت سه بود که آمد خونه خیلی درگرگون بود گفتم چی شده؟

گفت هیچی دیدم خیلی حالش خرابه بهش اصرار کردم چی شده بگو و بهم گفت باصاحب کار بحثم شده حقوق نمیده گفتم اشکال نداره میده خدا بزرگه.

 لباسشو عوض کرد، پدرش تماس گرفت گفت من برم بابام کارم داره رفت.

وقتی آمد ازشون پرسیدم چکارت داشت گفت هیچی بخاری خراب شده بود  یه دل شوره عجیبی داشتم اخر شب رفتم پشت بام یکم نشستم صلوات گفتم با خداحرف زدم بعد امدم خونه اصلا خوابم نمیبرد تا دیروقت بیدار بودم خیلی خیلی دلم ناآرام بود.

صبح همسرم واسه نماز صبح بیدارم کرد نماز خوندم بازم دل شوره داشتم برعکس روزای دیگه که بعد نماز میخوابیدم اون روز خوابم نبرد بلند شدم کارای خونه رو انجام دادم دخترم ظهر رفت مدرسه همسرمم گفت من میرم جایی کار دارم منو پسرم خونه بودیم زنگ زدم به پدرم باهاش حرف زدم ساعت 4 بعدازظهربود

که همسرم امد گفت بریم خونه مادر گفتم چه خبره گفت هیچی بریم بشینم  شک نکردم اخه ما زیاد وقت بی وقت میرفتیم خونه مادرم گفتم بزار نرگس بیاد بعد بریم گفت تا تو اونجا شام درست میکنی منم میام نرگس میارم گفتم باشه.

اماده شدم راه افتادیم از ماشین که پیاده شدم دیدم رفت طرف خونه ی حسین باخودم گفتم لابد از کوچه میخواد رد بشه ، اخه به هم راه داشتن وقتی نزدیک شدم دیدم پسر داییم از در خونه امد بیرون

گفتم محمد اینجا چکار میکنه؟ گفت حسین ختم قرآن داره بریم یه سلام کنیم امدم وارد پله شدم صدای پدرمو شنیدم دیگه نفهمیدم که چجوری خودمو رسوندم بالا دیدم بله داداشم پر کشیده اصلا باورم نمیشد که علی اقا دیگه نیست نمیتونم ببینمش.

«علی» دفعه آخری که آمده بود ماه صفر بود مجروح شده بود و از ناحیه آرنج دست چپ تیر خورده بود ما بهش اصرار میکردیم که دیگه برنگرده سوریه؛ ولی اصلا گوش نمیداد،همیشه تو بیمارستان پیش دوستانی که باهاش بستری بودند میرفت و کمکشون میکرد.

حتی مرخصی مجروحیتش رو نموند،انگار زمین زیر پاش داغ شده بود و همیشه میگفت:میرم و اصرار بازگشت به سوریه رو داشت و آخرشم رفت.

از پادگان بهم زنگ زد گفت: دارم میرم خیلی اصرار کردم داداش نرو بمون همین قدر هم که رفتی خدا قبول کنه کافیه.

گفتم: داداش «شهید» میشی خندید و گفت: آبجی من لیاقت «شهادت» در راه حضرت زینب(س) رو ندارم.

به روایت خواهر شهید علی یعقوبی

 @fatemeuonafg313

⬛️ کانال رسمے فاطمیون

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">