مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

سردار غریب با دعای خیر یک شهید آسمانی شد ۲

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۵ ب.ظ

برادر شهید

با توجه به شرایطی که مادر شهید داشت، بیشتر همکلامی‌مان با علی زبرجدی برادر شهید صورت می‌گیرد. علی در خصوص برادرش و خانواده‌ای که در آن پرورش یافته می‌گوید: 

برادرم سجاد متولد 1370 است. ما دو برادر و یک خواهر هستیم. مادرمان قدرت تکلم و شنوایی‌اش مشکل داشت و پدر کارگر ساده‌ای بود که دو سال آخر عمرش خانه‌نشین شد و بعد هم به رحمت خدا رفت. همه تلاشش کسب رزق حلال برای اهل خانه بود. سجاد آخرین فرزند خانواده بود. دوران سربازی‌اش را در سپاه گذراند و بعد از اتمام دوران سربازی‌اش چند مورد کار برایش فراهم شد اما چون روحیاتش با آنها سازگار نبود با راهنمایی و معرفی یکی از دوستانش به سپاه رفت. سجاد بسیار علاقه‌مند به برنامه‌های بسیج و مسجد بود. از همه کارهایش می‌زد تا به مسجد و هیئت و پایگاه کمیل مسجد حضرت ابوالفضل(ع) خانی‌آبادنو برسد.

همیشه هستم!

برادر شهید زبرجدی در ادامه می‌گوید: همان طور که مادرم گفتند، اولین بار که سجاد به سوریه رفت اواخر خرداد ماه سال 1395 بود. پنج، شش روز از ماه رمضان گذشته بود که سجاد برای اولین بار به سوریه رفت. با توجه به شرایط مادر و تنهایی من و خواهرم حرفی از مکان مأموریت و راهی شدنش به عنوان مدافع حرم به میان نیاورد چراکه ما خیلی به او وابسته بودیم.

مرتبه اول به من گفت که عازم کردستان است. بعد از بازگشت از مأموریت، به من گفت داداشی حقیقتش این است که من به سوریه رفته بودم. خیلی از دستش ناراحت شدم و گفتم تو چرا به من نگفتی؟ گفت به خاطر اینکه ناراحت و نگران نشوی نگفتم و بعد هم دلیل ندارد که فکر کنید هر کسی می‌رود سوریه شهید می‌شود. گفتم من می‌دانم هر کسی به سوریه برود، حتماً نباید شهید شود، اما من ازدواج کردم و تو تنها کسی هستی که تکیه‌گاه مادر و خواهرمان هستی و باید مراقب آنها باشی. سجاد در جواب می‌خندید و می‌گفت خیالت راحت من همیشه هستم. الان که به این جمله سجاد فکر می‌کنم می‌بینم بله همیشه هست. سجاد با شهادتش جاودانه شد. بعد از مأموریت اولش 25 روز به مرخصی آمد که اواخر مرخصی به من گفت دارم برای مأموریتی به اصفهان می‌روم و هشت ماهی آنجا هستم. با خودم گفتم اینطوری سجاد تا هشت ماه دور و بر ما ماندگار است و به سوریه نمی‌رود اما دو روز قبل از اینکه به اصفهان برود. مأموریت پیش می‌آید و سجاد مجدداً داوطلبانه راهی سوریه می‌شود.

برادر شهید از اعزام دوم شهید نیز می‌گوید: 20 شهریور 95 بود. من رفتم به مادر و خواهرم سر بزنم که از زبان خواهرم شنیدم سجاد به سوریه رفته است. باز هم به من نگفته بود و از دستش خیلی ناراحت بودم که چرا حقیقت را به من نگفته و راهی شده است. با خودم عهد کردم بعد از بازگشت   کتک مفصلی به سجاد بزنم. چهار، پنج روز بعد از رسیدنش به حلب سوریه اول مهر ماه بود که به من زنگ زد. خیلی ناراحت بودم. گفتم من که با رفتنت مخالفتی نداشتم اما چرا به من نگفتی؟ گفت داداشی من دروغ نگفتم، قرار بود بروم اصفهان که مأموریت داوطلبانه خورد و به سوریه رفتم. روز پرواز هم تو سرکار بودی و من نمی‌توانستم به شما اطلاع بدهم. من گفتم سجاد ما که یک خواهر و یک مادر بیشتر نداریم مراقب خودت باش. خندید و گفت چشم. بعد از آن هم یک بار دیگر با هم تماس داشتیم و گفت خبری نیست و آتش‌بس است و هیچ اتفاقی نمی‌افتد. گفتم فقط زود برگرد. خندید و گفت حتماً زود برمی‌گردم. بعد من را دلداری داد و آرام شدم و خداحافظی کرد.

و خبر شهادت

علی زبرجدی در ادامه از شنیدن خبر شهادت برادر می‌گوید: هفتم مهرماه روز چهارشنبه بود که من از سر کار برمی‌گشتم. سه تا از دوستانش را در کوچه‌مان دیدم، صدایم کردند و گفتند سجاد تیر خورده است. قرار شد فردا صبحش برویم بیمارستان تا سجاد را به بیمارستان منتقل کنند. گفته بودم اگر برسد یک کتکی از من دارد چون قول داده بود مراقب خودش باشد. فردا صبح خبر شهادتش را به من دادند. برادرم 7 مهرماه 1395 به شهادت رسیده بود.

وقتی خبر شهادتش را شنیدم، گفتم سجادجان شهادت گوارای وجودت. راهی بود که خودش انتخاب کرده بود. سجاد رفت برای دفاع از اسلام و دفاع از ناموس‌مان. سجاد می‌گفت سوریه خط مقدم ماست. آرزوی بزرگ سجاد شهادت بود که اگر خانم حضرت زینب(س) قبول کند به آرزویش رسید. من برای سجاد خیلی خوشحالم اما برای خودم ناراحتم که برادرم را از دست دادم و دلیل این همه بی‌تابی من دلتنگی برای اوست.

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">