مدافع حرمی که ذکرش شهادت در راه اهل بیت بود 2
اگر خبر میآورند زیر ماشین رفته میمرد اما الان شهید شده
وی
اظهار میکند: هر کسی که از دیروز آمده و به ما تسلیت گفته میگویم تسلیت
نگویید چرا که بهتر از این نمیشود، اگر خبر میآورند زیر ماشین رفته
میمرد اما الان شهید شده و از مملکت و ناموس و ائمه اطهار دفاع کرده
است.یکی از دوستانش به من خبر شهادتش را داد و گفت مرتضی در آغوش خودم جان
داده و هر دو دستهایش نیز قطع شده و در حال حاضر وضعیت خوبی ندارد.یکی
از دوستان مرتضی نیز سنجاق سینهای برایم آورده که روی آن نام یا زینب کبری
(س) حک شده است و میگفت مرتضی چند روز قبل از شهادتش گفت این سنجاق سینه
را به دست پدرم برسان، از پسرم ممنونم که آن زمان هم به فکر من بوده است،
من که پدر خوبی برایش نبودم اما امیدوارم دعایش نصیبم شود.
در مقابل همسرم احساس حقارت میکنم
پدر
شهید میگوید: من در مقابل مادر مرتضی احساس حقارت میکنم، حدود 24ساعت
همسرم از شهادت مرتضی اطلاع داشت اما به من نگفت، دیروز گفتم خانم شما خبر
داشتین گفت مگه شما ناراضی بودین؟ گفتم من نباید خبر شهادت پسرم را
میشنیدم؟ گفت گریه نکن و پسرت را تضعیف نکن جلوی مردم؛ گفتم من افتخار
میکنم که پسرم شهید شده و افتخار میکنم چنین پسری دارم.
مادر شهید
مرتضی عطایی نیز با چهرهای آرام وارد اتاق میشود به اندازهای چهره اش
آرام است انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده شاید به این دلیل که میداند پسرش
به آرزویش رسیده و از این بابت خوشحال و آرام است.
برای مصیبتهای امام حسین(ع) اشک میریزم نه شهادت پسرم
وی
میگوید: مصیبتهای امام حسین(ع) در صحرای کربلا را مدام مرور میکنم آن
زمان هیچکس نبود به امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) تسلیت بگوید اما من از
دیروز افراد زیادی برای تسلیت و همدردی به منزلمان آمدهاند،هر وقت گریهام
میگیرد برای حضرت زینب (س) و مصیبتهای امام حسین(ع) اشک میریزم و برای
شهید خودم گریه نمیکنم.شهید من امام حسین (ع) را دارد و نیازی به گریه من
ندارد و برای خودم گریه میکنم که شهیدم دست من را نیز بگیرد.
مادر شهید تصریح میکند: روز اول که شهید شده بود به من نگفتن اما بعدازظهر تماس گرفتند که زخمی شده و خوب گفتم مثل همیشه به خانه میآید بعد گفتند دستش قطع شده گفتم این همه جانباز داریم مرتضی منم یکی مثل آنها تا اینکه دیدم تماسهایشان خیلی زیاد است طاقت نیاوردم گفتم اگر چیزی شده بگوید من آمادگی همه چی دارم به هرحال مرتضی به میدان جنگ رفته؛ وقتی به من گفتند آرام شدم و خیالم راحت شد که به آرزویی که داشت رسیده است.
- ۹۵/۰۶/۲۵