مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

مدافعی که با نام افغانی به سوریه رفت 2

يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۱۵ ق.ظ

بازگشت به سوریه

من می‌رنجم وقتی عده‌ای بدون درک می‌گویند که افغانستانی‌ها برای پول به سوریه می‌روند. همسر من با اینکه ایرانی بود ولی با نام افغانستانی به سوریه رفت چراکه هدف او فقط دفاع از حرم بود. وقتی تنهایی و بی کسی حرم حضرت زینب(س) را دید خیلی دلش گرفت و عازم سوریه شد.

محمدعلی خیلی شاد و شوخ طبع بود. یک بار در تماس تلفنی گفت که بعد از سه ماه برمی‌گردد اما 4 ماه شد و نیامد. گفتم پس چرا نمی‌آیی؟ گفت: بچه‌ها نمی‌گذارند، می‌گویند تو همینجا و با خنده‌ها و شوخ‌طبعی‌هایت به ما روحیه بده.

محمدعلی گاهی وقت‌ها از وضعیت آنجا برای من می‌گفت. او می‌گفت: تروریست‌ها کودکان را گول می‌زنند تا در بین نیروهای مقاومت عملیات انتحاری انجام دهند. آنان به زن‌های حامله هم رحم نمی‌کنند و به عنوان نیروی انتحاری از آنان استفاده می‌کنند. می‌گفت باید قدر آرامشی را که در ایران داریم را بدانیم.

پس از بازگشت از اولین سفر، آماده رفتن مجدد به سوریه شد. بعد از یک ماه ساکش را بست. یک پشه بند برای خودش خرید چون میگفت پشه‌های آنجا خیلی اذیت می‌کنند. برای اینکه این بار هم مانعش نشوم ساکش را پیش دوستش گذاشته بود. ملافه بزرگ سفید رنگی هم خریده بود و می‌گفت می‌خواهم وقت خواب پهن کنم که جایم تمیز باشد. محمدعلی به تمیزی محیط در بدترین شرایط هم اهمیت می‌داد.

روزهای آخر از من خواست موهایش را کوتاه کنم با اینکه تازه اصلاح کرده بود ولی گفت بیا کمی موهایم را مرتب کن چون آنجا آرایشگاهی نیست و معلوم هم نیست که کی برگردم.

همان روزها دخترم مریضی سختی گرفت. صبح قرار بود برود و من هم میخواستم دخترم را بیمارستان ببرم. هنوز خواب بود که آرام بچه‌ها را بلند کردم و حاضر شدیم تا به بیمارستان برویم. می‌خواستم بیدار نشود تا خواب بماند و نرود اما وقتی از بیمارستان برگشتم دیدم نیست.

خنده‌هایش را فراموش نمی‌کنم

مگر می‌شود لبخندهایش را به خاطر پول از دست بدهم، لحظات خوشش را به خاطر پول از دست بدهم، مگر می‌شود نوازشش روی سر بچه‌ها را به خاطر پول از دست بدهم. تنها آرزویش این بود که پسرش را ببرد استخر، مگر می‌شود این‌ها به خاطر پول فدا شوند.

هر وقت می‌رفت بازار اگر خوراکی می‌خرید توی پلاستیک مشکی می‌گذاشت که نکند کسی ببیند و دلش خواسته باشد. به دخترم می‌گفت می‌خواهی میوه بخوری در خانه بخور شاید کسی در مدرسه میوه نداشته باشد. از من می‌خواست به دخترم حرفی نزنم که ناراحت بشود. حتی خودش  در خانه ظرف می‌شست تا بچه‌ها کار نکنند. پسرش را روی شانه‌اش می‌گذاشت و می‌گفت می‌خواهم از بالا همه چیز را ببیند.

هرچه داشت برای همه بود، به پول و مادیات اهمیت نمی‌داد. ظاهر و باطنش یکی بود. مقید بود که حق الناسی به گردن نداشته باشد. می‌گفت خدا از همه چیز می‌گذرد الا حق الناس، به فرزندانش هم سفارش می‌کرد حق الناس از کسی به گردن نداشته باشند.

دوست داشت اسم دخترمان زینب باشد

ارتباطش با بچه‌ها خیلی خوب بود. با بچه‌های دیگران هم همینطور بود. در خانه با بچه‌ها بازی می‌کرد. بار اولی که از سوریه برگشت دست به گردن دخترم انداخته بود و جلو جلو راه می‌رفتند. توی خیابان دخترم را می‌بوسید و می‌گفت: عاشقتم بابا جان.

اسم دخترم را خودم انتخاب کردم. همه تصمیمات زندگی را به من محول می‌کرد. اسم دخترمان را نگار گذاشتم ولی خودش اسم زینب(س) را دوست داشت پسرم را هم نذر کردم و به امام رضا گفتم اگر پسر شد محمدجواد می‌گذارم.

دخترم هنوز شهادت پدرش را باور نکرده است. می‌گوید اشتباه شده بابای من خلی زرنگه؛ واقعا هم خیلی تند و فرز بود. میگه بابای من برمی‌گردد. پسرم می‌گوید بابا چرا از مهمانی خدا برنمی‌گردد و هر دو هنوز در انتظار بازگشت پدرشان هستند.

سایت جام نیوز

اس

  • خادم اهل بیت (ع)

محمد علی خادمی

نظرات  (۱)

خداوند این شهید عزیر را با شهدای کربلا و عمه سادات مهشور نماید .برای ایشان علو درجات و همسر صبورش و دختر مهربان ومحمدجواد عزیزش ارزوی صبر می نمایم .
پاسخ:
ان شااله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">