مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

مرا از دعای خیرت فراموش نکن عزیز دلم!!!!

دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۴۸ ب.ظ

خاطره

دختر شهید مدافع حرم 

سردار حاج حمید مختاربند 

رمضان ۹۳ بود. به شبهای قدر نزدیک می شدیم که خبر رسید مادر بزرگم با بیماری کهنه اش دست و پنجه نرم می کند و در بیمارستان بستری شده. 

شب نوزدهم مادر بزرگ دارفانی را وداع گفت و از رنج بیماری راحت شد.  

پدر آن روزها در سوریه بود و به محض شنیدن خبر خود را با هواپیمای باری به ایران رساند تا در مراسم ایشان شرکت کند و فرصتی شد تا دیدارها تازه شود. 

شب 21 ماه رمضان، شبی که درهای مهربانی خدا به روی بندگان از همیشه بازتر است مادربزرگمان را به رحمت خدا سپردیم و به خانه برگشتیم. 

آن شب دیدم که پدر با تمام خستگی که از مسیر و مراسم در چشمانش موج می‌زد مشتاقانه و سبک‌بال برای شرکت در مراسم شب قدر به مسجد رفت، گویا می دانست که باید امشب امضای شهادتش را از دست امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بگیرد. 

بعد از چند روز پدر، مادر، خواهرو برادران مهمان خانه‌ام شدند.

قبل از افطار نماز را به جماعت در خانه خواندیم. 

نمی دانم چرا آن شب نماز خواندن پدر فرق کرده بود. چقدر آرام‌تر و سبک‌بال‌تر نماز می‌خواند، انگار روی ابرها ایستاده بود. 

کم‌کم نشانه‌های رفتنش را می‌دیدم ولی دلم نمی‌خواست باور کنم. 

بعد از افطار در حال خداحافظی بود که صدایم کرد و گفت: موبایلت را بیاور می‌خواهم چند تا عکس یادگاری به دخترم بدهم. 

خدایا!!! پاهایم سنگین شد و چیزی در دلم فرو ریخت. عکس یادگاری!!!

برایم عکسی فرستاد که کنار همرزم دیروز و شهید مدافع امروز حاج هادی  کجباف گرفته شده بود.   

باز به خودم نهیب زدم که نه این‌ها نشانه‌ی وداع نیست. 

فردای آن روز ما برای آخرین بار مهمان خانه ی پدر بودیم و کنار هم افطار خوردیم.

آن شب ما غرق در شادی از دیدن و حضور پدر بعد از ماهها دوری بودیم و او رویای رفتن در آغوش خدا را در سرش می پروراند. 

کاش می دانستم و آن شب چشم از او برنمی‌داشتم. 

کاش می‌فهمیدم که این آخرین بار است که در یک سفره با هم غذا می‌خوریم. 

کاش تمام آن لحظه‌ها را ضبط می‌کردم تا امروز که دلم برای خندیدنش یک‌ذره شده اندکی مرهم دردهایم بود.

چند روز بعد پدر با وعده ی دیدار در اول محرم به سوریه برگشت.

دو ماه بعد در روزهایی که به ماه محرم نزدیک میشدیم و منتظر دوباره دیدن پدر بودیم، خبر پرواز آسمانیش از قنیطره به گوش ما رسید.

پدر به قولش وفا کرد و روز اول محرم بر بال ملائک به ایران برگشت و دیدار در معراج شهدا شد خاطره ی آخرین کنارهم بودنمان....

در این شبها مرا از دعای خیرت فراموش نکن عزیز دلم!!!!

کانال شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند (ابوزهرا)

@shahid_mokhtarband

عکس یادگاری پدر...

از راست شهدای مدافع حرم 

حاج حمید مختاربند

حاج هادی کجباف 

حاج نادر حمید

http://uupload.ir/files/u2rs_2017-06-13_17.06.16.jpg

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">