مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

گفتگ. با همسر شهید مسلم نصر۱

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۵۱ ب.ظ


شهید مسلم نصر متولد چه سالی هستند؟

شهید متولد 59/6/2 در شهرستان جهرم هستند.

نام فامیل شما و همسرتان نصر است، نسبت فامیلی واسطه آشنایی‌تان شد؟

من و مسلم با هم فامیل بودیم و رفت و آمد خانوادگی هم داشتیم، اما من چند سالی بود که مسلم را ندیده بودم، رفت و آمد ایشان نسبت به بقیه اعضاء خانواده اش کمتر بود و یک مدت هم دانشجو دانشگاه افسری تهران بود.

چند سال با شهید نصر زندگی کردید؟

من سعادت داشتم 9 سال با شهید زندگی کنم و یک دختر بنام مبینا خانم دارم

در کدام شهر سکونت دارید؟

شغل شهید ارتباطی با اعزام ایشان به سوریه داشت؟ و هدف ایشان از رفتن به سوریه چه بود؟

چند بار به سوریه اعزام داشتند و شما از اعزام شهید با خبر بودین ؟

اولین بار بود که اعزام شدن و چیزی هم به من نگفتن که دارن به سوریه میرن چون خیلی من آدم استرسی هستم و دوست نداشتن من نگران  بشم.

در چه سال و تاریخی اعزام شدند؟

در تاریخ 13 مهر 94 اعزام شدن

از ازدواج و روزهای اول زندگی برامون بگید؟

خانواده اش به خواستگاری من آمدند و با توجه به شناخت کاملی که داشتیم جواب مثبت دادیم، روز خواستگاری وقتی قرار شد با هم تنها صحبت کنیم، کمی در مورد خصوصیات اخلاقی و اعتقادی خودش و من صحبت کردیم و مسلم بیشتر صحبتش بر روی شغلش بود. گفت : من یک نظامی هستم و یه جورایی کسانی که نظامی هستند همسر اولشان شغلشان است. و من عاشق شغلم هستم و اکثر اوقات در ماموریت هستم، آیا شما می توانید سختی های زندگی با یک فرد نظامی را تحمل کنید؟ من که یک شناخت قبلی نسبت به مسلم داشتم و همیشه هم دوست داشتم همسرم پاسدار باشد بله را دادم و در هوای سرد 28 دی ماه سال 85 من و مسلم سر سفره عقد ساده و بدون تجملات اما زیبا نشستیم.

شما چند سال داشتین ؟

من آن زمان کلاس سوم دبیرستان بودم و می توانم بگویم بهترین دوران زندگی‌ام دو سالُ نیم عقدمان بود، همیشه در حال گردش بودیم و اکثر اوقات پاتوقِمان گلزار شهدا و کنار قبور مطهر شهدا بود. ظهرها که می خواستم از مدرسه برگردم اگر مسلم سرکار نبود، دم در مدرسه منتظرم می آمد می ایستاد تا با هم به خانه برگردیم و خیلی هم در درس خواندنم کمکم می کرد. حتی ثانیه ای نمی توانستیم دوری یکدیگر را تحمل کنیم و بیشتر اوقات به من می گفت: خانم دوست دارم برای همیشه در کنارم باشی. 21 آبان سال 88 رفتیم زیر یک سقف تا زندگی زیبا و شیرین را با یکدیگر بسازیم.

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">