مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

..عملیات تدمر.4

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۹ ق.ظ


بیشتر از اون نمیشد پیشروی کنیم،چون مقابلمون دشت بود و عوارض مناسبی جهت سنگر گرفتن پیدا نمیشد...

به قول سید ابراهیم،باید سریع تر سر وته کار رو جمع و جور میکردیم،چون تو اون گرما و سابقه ای که از دشمن داشتیم،طولانی شدن کار به ضرر ما تموم میشد،لذا ،تک تیراندازها با سلاح تخصصی شون(دراگنوف و اشتایر)شروع کردن به هدف یابی...

زیر اون آفتاب داغ و زمین تفدیده ،بیشتر از ربع ساعت نمیتونستی یه جا دووم بیاری...

بطری های آب رو هم که آورده بودیم،به شدت داغ شده بودند و حتی با پوست دست هم که تماس پیدا میکرد ،تحملش سخت بود ،چه برسه به اینکه بخوای برای رفع عطش ،جرعه ای بنوشی...و این لحظات ،تداعی کننده ی،روز عاشورا و صحرای کربلا بود و قدری از مصائب حضرت سیدالشهدا علیه السلام رو بخاطرمون میاورد...

موقعیت اونا در لابلای درختها و پوشش گیاهی انبوه،خیلی بهتر از ما بود...

یه تجمع حدود هفت هشت نفری،با یه پوشش خاص،(لباسها با رنگهای مختلف و قابل تشخیص)دیده میشدن...

سریع تیربار رو چاق کردیم و مشغول تیر تراش زدن تو تجمع شون شدیم...چندین بار اینکارو کردیم و حتی خود سید ابراهیم مشغول تیربار زدن شد...

بعد مدت کوتاهی دوباره دوربین کشیدیم و دیدیم بازهم در حال جابجا شدن هستن...

بعد از بی نتیجه موندن کارمون،چند تا آرپی جی حوالشون کردیم و گرای نقطه مورد نظر رو به ادوات دادیم تا با خمپاره وو آتیش دور، احوالشون رو بپرسن...بعد دقایقی،زمین و زمان از گرد و غبار حاصل از برخورد خمپاره ها، به جهنمی تبدیل شد...

بعد صاف شدن هوا و باز شدن دیدمون،باز هم متوجه تردد همون افراد شدیم😳😳😳

بعد کمی دقت، متوجه خونه ای در جوار باغ مورد نظر شدیم و متفق القول گفتیم،: لانه ی فساد همین خونه اس...

با هماهنگی و اصرار شدید ،تانک رو هماهنگ کردیم تا بیاد جلو و یه شلیک به خونه ی مورد نظر داشته باشه(چون روز قبلش ،به محض بیرون اومدن تانک T55 از سنگرش و شلیک به سمت دشمن،یه موشک کورنت به تانکمون اصابت کرد و جلو چشممون منهدم شد،برا همین احتیاط میکردیم و با ملاحظه ی بیشتری ازشون استفاده میکردیم)الحمدالله و باذن الله،اولین شلیک ،خونه رو به تلی از خاک تبدیل کرد و با ندای تکبیر بچه ها همراه شد...

تانک سریع کشید عقب و تو موضع مناسبی از دید دشمن مخفی شد...

صحنه ی عجیبی بود...با رصد مجدد باغ ،توسط دوربین،متوجه شدیم که همون افراد داخل باغ به سمت ما و بچه های حزب الله آتیش میریختن و انگار نه انگار که اینهمه رو سرشون گلوله و خمپاره فرستادیم...

تشنگی و فشار سنگین کار و از طرفی طولانی شدن نبرد،حسابی کلافه مون کرده بود...

از سمت راستمون هم،تپه ای بنام تل ششم،به استعداد ۱۵ نفر داعشی ،حسابی مقاومت میکردن و ما با یک گروهان،دو مرتبه بهشون زدیم ولی موفق نشدیم(البته حفظ جون بچه ها خیلی برامون مهم بود،لذا سیدابراهیم با احتیاط کامل عمل میکرد و میگفت:فلانی ؛ نباید بی گدار به آب بزنیم و بی دلیل خونی از دماغ کسی بیاد)با فشار زیاد بچه ها از سمت راستمون،حدود ۷ نفرشون به هلاکت رسیدن و الباقی که حدود ۸ نفر بودن،با اینکه میدونستن حریف بچه ها نمیشن،ولی با این حال مقاومت میکردن و تکبیر میگفتن...با دور زدنشون و محاصره کردنشون،همشون به اجداد نحسشون ملحق شدن و وقتی بالای سر جنازه هاشون رسیدیم،به صحنه ی قابل تاملی برخوردیم....

ادامه دارد... 

"دم عشق،دمشق

telegram.me/Labbaykeyazeinab

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">