از نحوه اعزام به سوریه به ما بگید.در چه تاریخی اعزام شدن؟ چندمین بارشون بود؟
ایشون اسم نوشتن بعد که کربلا 25لشگر می خواست اعزام کنه ایشون چون فنی کاربودن بردن
امادقیق نمی دونم درچه تاریخی رفتن ولی برگتش پارسال شب یلدا ایشون مجروح شدن راهی کردن بیمارستان بقیه الله
البته مانمی دونستیم که ایشون مجروح شد واومد ایران
اول زنگ زدن به داداشم که تهرانه بهش خبردادن که اینجوری شد بعد داداشم یواش یواش به بابام گفت
بعد چون شب یلدا بود بابام ساری بودن
بابام به زنداداشم گفت که شهیدوآوردن تهران
زنداداشم وبرادرزاده هام خیلی ذوغ کرده بودن وخوشحال بعدا آروم بهشون گفت داداشم مجروح شد اوردن
سه تاترکش تو کتفش خورده بود
گفتش نمی خوام درشون بیارم می خوام یادگاری داشته باشم موجم گرفته بودش
قرص آرام بخش می خوردکه موجوعصبشم اذیتش نکن.
بعد داداشم تعریف می کرد می گفت اونجا زن وبچه ها چنان بد شهید می کنن که اصلا نمی تونین تصورشم بکنید
می گفت من چطور می تون خونم بشینم درصورتی حرم حضرت زینب درخطره
می گفت من باید برم
گذشت تاعید که برادرزادم می گفت بابام فکرکنم بخواددوباره بره ماجدی نگرفتیم گفتیم هنوزخوب نشد نمی برنش
بعدا شنیدیم که آره بعدسیزده بدربود که شبانه ساعت 12 شب اومدن بردنش
قبل رفتن با شما خداحافظی کرد؟؟
نه باایشون خداحافظی نکردم چون من تهران بودم بعدشم خانوادشم خبرنداشتن اومدن ببرنش تازه فهمیدن داره می ره سوریه
آره داداشمم فقط به بابام گفته بود که اگه به زنگ زدن من رفتم همه چی روبه بابام سپرد.
بعد که رفت با شما تماس نگرفت؟
آره همیشه به خانوادش وبابامامانم زنگ می زد
بعد از چند روز خبر شهادتشون رو به شما دادن؟ و شما چطور متوجه شهادتشون شدید؟
اینطوربهتون بگم که یه هفته مونده بود که ماموریتشون تموم بشه
چهارشنبه صبح بودکه تماس گرفتن صحبت کردن پنجشنبه که خانوادم منتظربودن که زنگ بزنه چون همه روز زنگ می زد
پسرعموم که رفته بود سوریه اون مهندس بود اون هم همون جایی بود که داداشم بود زنگ زد به زن عموم اینا گفته بود که تلفن اونا قطع شد کاملا نمی تونیم بفهمیم که چه اتفاقی افتاده
بعدکه به بابام اینا گفتن تواین حول ولا بودن که اخبارخبردادن که داعش آتش بسو شکست و حمله کردو همه اوناشهید شدن اینم بگم که اول می گفتن هنوز معلوم نیست که شهید شدن
خوب راستشو نمی گفتن به ما.
خیلی سخت بود اون روزا
مردیمو زنده شدیم
خوب می دونید چی بود عکسی ازشهیدشدن داداشمم نداشتن
الانم هم عکس شهید شدن داداشمو هم ندادن
می گن خونپاره خورده اثری ازش نموده
برادر من هم با برادر شما شهید شد. اون موقع ما تلگرام نداشتیم و هیچی هم نمیدونستم. اون داداشم که تو تهران بود جمعه مثل اینکه متوجه میشه ولی چون اسامی ها هنوز قطعی نبود چیزی به ما نگفت...و ما بعدا شنبه متوجه میشیم...که دیگه کل شهر میدونستن..
دوستاش می گفتن که دوست داریم شهید بشیم داداشم می گفت من دوست ندارم می خوام درسمو بخونم همه نباید بریم کشور هم مدافع می خواد ازرهبر وکشورکی حمایت بکنه
آره ماهم شنبه فهمیدیم ولی بازهم می گفتن قطعی نیست.
شهیددبلباسی وداداشم باهم بودن
واقعا برای خواهر دوری از برادر سخته ، برادری که همیشه باهات بود و همیشه حامیت بود. الان هر جا میرم یاد داداشم می افتم..
تک تیرانداز به سرشهید بلباسی تیرمی زنن وشهید می شه راننده بود
بعدداداشم می گن رفت ازماشین کشید پایین همین که پایین آورد یه خون پاره می زننوداداشمم شهید می کنن
می دونین من هنوزباورم نمی شه که داداشمو دیگه نمی بینمش وعید امسالو بدون داداشم ...
من میگم هر کی شهید میشه یه ویژگی مخصوصی داره که اونو از بقیه متمایز میکنه . فکر می کنید اون ویژگی تو برادرتون چی باشه؟
عروسی داداشمو کرد وخونه بابامو ساخت تموم کرد همه کارشو انجام دادو باخیال راحت رفت
دقیقا...ولی من میگم اون همیشه هست..
هست ولی من می خوام بقلش کنمو بوسش کنم ...
ایشون خستگی روخسته می کرد.
انگار این ویژگی تو همه شهدا مشترکه. اونا هیچ تعلقی به دنیا نداشتن ، دلشونو از این دنیا کندن و رها کردن..
هیچ وقت غیبت نمی کرد ،کاربابامو انجام می دادبیکارنمی نشست
طوری بود که بابام اصلا حول هیچی رونداشتن
تازه ما وقتی داداشم شهید شد اون موقع فهمیدیم که به هم محلیهایی که دستشون تنگ بود مخفیانه کمک می کرد
فکر می کنید اگه برادرتون شهید نمیشد الان چه کاری رو پیگیر میشدن و حتما انجام میدادن؟
اول اینکه درسشو ادامه می داد
درویش آقارو تکمیل ساختشو تکمیل می کرد
دغدغه ایشون نسبت به جامعه چی بود؟
دغدغه ایشون حجاب تاکید برخوندن جوانا به قرآن
جوانا روبهابدن توجامعه بهتر واردبشن.