سلام سیدابراهیم امشب اول سلام میکنم سمت بقیع، به چهار مزار بینشانهء بیزائر. به جای بقیع، آمدهام سر بر خاک تو بسایم، و بلند بلند بر غربت بقیع گریه کنم. آنگاه بر تو سلام کنم از زبان خودت که چون تویی را فقط خودت لایق سلام دادنی: «سلام عیلک یوم ولدتُ»؛ سلام مجاهد، سلام عباس حریم زینب، سلام بسیجی، سلام شهید، سلام سیدابراهیم.
به جای هدیه برایت شمع آوردهام، بسپارم به دستانت تا بقیع روشن نگاهشان داری. آمدهام زیارت مادر بخوانی من گوش کنم، گریه کنم، استخوان سبک کنم دوری بقیع را.
سلام سیدابراهیم، دمت گرم.
دمت گرم بسیجی! به راستی که تو را، آرزوهایت، راه و مرام و مسلکت را نشناختهایم، شب میلادت هم مراسم روضه به پا کردهای! تو میان خیمهء اربابی و دوستانت ـ به نام تو و به اذن تو ـ در خانهات. میبینی محمدعلی را، میانداریاش را؛ حتماً غرق کیف شدهای. چه تناقض قشنگی است شب میلاد و مراسم روضه. سلام سیدابراهیم، شیر مادر حلالت.
شیر مادر حلالت دلاور؛ امسال دلمان برای بقیع تنگ شده بود؛ حرامیها، آشکارا راه حرم را بستهاند. دوستانت به بوی یاس بقیع، دور مزارت جمع شدهاند. آن روزها که فکر روز و شبت شده بود بنای هیئت، لابد این روزهای تنهایی و بیپناهی رفقایت را دیده بودی. سلام سیدابراهیم؛ نگاهی، دعایی دلاور.
دلاور! نگاهی، دعایی؛ دلمان پوسید در دنیای بدون شما؛ الهی مادرت زنده باشد ـ یادت هست گفتی دعا کند شهید شوی؛ گفتی مفیدتری، بامرام چشممان به در خشک شد؛ میهمان داری، شب میلادت، همه روضه خواندهاند، سینه زدهاند، نایی برایشان نمانده. کجایی؟ دمی، دقیقهای از مجلس اربابی قدم رنجه کن! بیا حداقل مهمانهایت را بدرقه کن. سلام سیدابراهیم، کجایی صدرزادهء صدرنشین خیمهء اربابی.
صدرزادهء صدرنشین خیمهء اربابی! آقای صدرزاده! کجایی بسیجی؟ انگار از همان لحظهء تولدت انتخاب شده بودی؛ مصطفی شده بودی؛ صدرزاده بودی که به صدر نشستی؛ شدی صدرنشین مجلس عشقبازان.
ما که دستمان از ذیل مجلس هم کوتاه است، اصلا ما را چه به مجلس عشقبازی! بیا و معرفت نثارمان کن؛ دعایی کن شاید به روضههای باقر آل عبا، سبک شدیم، اهل پرواز شدیم، پرنده شدیم. دمت گرم، هر وقت از جام سقا #مست فیض شدی، نام ما را هم ببر، یادتت که نرفته؟ قول داده بودی. ما را یاد کن شاید به دعای ندبهء فردا صبحی، دست با کرامتی زیر برات شهادت ما را هم امضا کرد. سلام سیدابراهیم؛ الوعده وفا..
برای شهید مدافع حرم مرتضی عطایی معروف به ابوعلی دوست شهید صدرزاده و دوستدار شهید ابراهیم هادی
وقتی ابوعلی به تماشای عشق رفت
قلبم دوباره سمت تمنای عشق رفت
جانباز آستانِ حرم بود و تا دمشق
با زخم های خود به مداوای عشق رفت
این خادم حریمِ امامِ رضا(ع) چه خوب !
از نوکری به اوجِ بلندای عشق رفت
چون عاشقانه سمت رفیقش روانه شد
با صدرزاده تا خودِ شب های عشق رفت
او به شهید هادیِ ما چون علاقه داشت
با این علاقه یکسره تا پای عشق رفت
از بس که مهربان و صمیمی و ساده بود
راحت به باغ سبز و شکوفای عشق رفت
من ماندم و دوباره همان انتظارِ سخت
وقتی ابوعلی به تماشای عشق رفت
کانال شهید ابراهیم هادی
@Alamdarkomeil
میگفتید رفیقان را یکی یکی می برند و حسرت است که میماند
آنقدر دم از عشق دمشق زدید که شد سکوی پروازتان..
چه زیبا عیدی گرفتید
رسید موعد دیدار..
و شبهای دلتنگی تان به خیر شد
بیسیم چی
@bisimchi1
بسم رب الشهدا
خاطرات مادر شهید سید ابراهیم
شنیدن بعضی از معضلات جامعه،
مصطفی رو خیلی عذاب می داد ...
و ساعت ها به فکر فرو میبرد از جمله مشکل فقر مالی مردم بود...
اینکه کودکی نتواند ،از کوچکترین
امکانات تحصیلی استفاده کند ، زجرش
می داد...
سل 82 پدر مصطفی برای پسرا یک مغازه محصولات فرهنگی
مانند ادعیه،زندگی نامه ی شهدا، سربند، پلاک، تسبیح و ... اجاره کرده بود...
یه روز مصطفی اومد از من خواهش کرد که با بابا صحبت کن ،تا در کنار کار فرهنگی یک قسمت ازمغازه رو
لوازم التحریر بذاریم...
وقتی علتش را پرسیدم جواب داد : اگر بتونیم در کنار کار فرهنگی دستی بگیریم ،موفق ترهستیم...
درنظر داشت که لوازم التحریر رو با قیمت پایین و یا به شکل رایگان در اختیار بچه های
بی بضاعت قرار دهد...
یکی از اولویت های مهم مصطفی در زندگی،دستگیری و کمک به دیگران بود...
بسم رب الشهداوالصدیقین
رزمنده دلاور اسلام مرتضی عطایی از فرماندهان سرافراز و همیشه پیروز لشگرفاطمیون به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.
شنیده بودم هر کس عید قربان گوسفند قربانی کنه خداوند سلامتی و خوبی ها رو واسش تو کل سال تضمین میکنه میخاستم برا سلامتی رضا اینکارو بکنم.
رضا تهران بود و برام به تنهایی پیگیری قربانی کردن گوسفند سخت بود.
شنیدم که خیریه ها قبول میکنن.
نیایشو برداشتم و رفتم خانه سالمندان و هزینه ای رو دادم برا قربانی...
خیالم راحت شد و برگشتم خونه...
وقتی رضا از تهران اومد براش با خوشحالی تعریف کردم...
گفت چرا اینقد خودتو بi زحمت انداختی ؟
تقدیر آدم دست خداست...بعدش برا اینکه ناراحت نشم کلی تشکر کرد.
اما مهم این بود ک تقدیرش رو خوب نوشت خدا و بهترین ها رو نصیبش کرد
شهادت...بعد از قربانی بهترین چیز نصیب رضا شد
شهادت می ارزه بi سلامتی ای که تو این دنیا داشته باشی...
عرفه
جای ما کنار شهدا خالی
مارٱیت الا جمیلا
خاطره همسر شهید از روز عرفه
کانال شهید رضا دامرودی
@shahid_damroodi
محمدرضا وقتی که عازم سوریه بود مهم ترین نگرانی اش این بود که مثل هر سال دهه محرم اینجا نیست و
نمی تواند به هیئت برود .
در تماس هایی که با ما و خانواده داشت هم همیشه این ناراحتی را بیان میکرد.
یکی از شب های محرم به هیات میثاق باشهدا رفتیم.
استاد پناهیان آن شب از اخلاص میگفت بعد از اتمام هیات ، محمدرضا تماس گرفت و به او گفتم امشب خیلی به یادت بودیم. انگار که رزق او بود که به او صحبتهای آقای پناهیان را منتقل کنم.
گفتم: "محمدرضا ،اگر میخواهی شهید بشی، باید خالص بشی"
آخرین تماسش با مادرش، سپرد که دعا کن شهید شوم و مادر هم به او گفته بود برای شهید شدن باید اخلاص داشته باشی . محمد رضا در جواب به مادرش گفته بود: این دفعه واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی به هیچ چیزی ندارم ... الان دیگه سبکبار سبکبارم"
تخففوا تلحقوا...
سبکبار شوید، تا برسید...
شرط شهادت، خلاصه شده
در همین جمله امیرالمومنین علی علیه السلام،
سبکبار شدن... خالص شدن...
و شهدا این را خوب فهمیدند و عمل کردند ..
کانال شهید
@Shahid_dehghan
شهادت روزآخرمحرم۹۴
بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم
@haram69
علی جوان قهرمان پارا بدمینتون کشور شد
سلام
نذر کرده بودم اگر اول بشم،مدالم رو تقدیم به دوست و هم دانشگاهی عزیزم شهید جاوید الاثر مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس) بکنم.
روحش شاد باشه به روح خودش قسم،درد داشتم و با پای مصدوم بازی کردم اما من، هم با خودم، عهد کرده بودم و هم سر مزار دوست شهیدم قول داده بودم که باید قهرمان بشم.
روحمان با یادش شاد
دختر شهید عادل سعد «پنجمین شهید مدافع حرم دزفول» عروسیش درست 20 شهریورِ...
کارت عروسی هم پخش کردن...قرار بوده 16 شهریور بابایی عادل برا عروسی دخترش دزفول باشه...
آخه به دخترش قول داده که ان شا الله شانزدهم دزفولم..!
آره درست 16 شهریور ساعت 10 شب بود که بابای مهربون خودش رو رسوند فرودگاه دزفول ...
آره شانزدهم بود که جاماندگان قافله شهادت ؛رفیق شهیدشون عادل سعد رو از فرودگاه آوردن بسمت قلب معنوی شهر دزفول ؛ حرم حضرت سبزقبا«ع»...
رفقا مطمئن شدم که شهدا اگر به کسی قول دادن پای قولشون هستن...
راست میگن اگر سرشون بره قولشون نمیره...
بخدا شهدا زنده هستن
و ما مرده ایم...
بقول شهید سید مرتضی آوینی:
شهدا مانده اند و زمان ما را با خود برده است....
شهید سعد می دونم که تو هم برای دستگیری از همه ی ما برگشتی ؛ پس کمکمون کن قَدرِت رو بدونیم...
تقدیم به روح بلند شهید عادل سعد...
فاتحه و صلوات...
همیشه برای نماز جــماعت ظـــــهر و عصر در پادگان همیشه زودتر از همه کارکنان در مسجد حضور پیدا میکرد، و از آنجا که صف اول نمــــــاز به تعداد پنج نفر و آنهم اکثرا جای مسئولین بود ولی ایشان پشت سر
امام جماعت نماز میخواند؛ من به این موضوع که یکی از کارکنان عقیدتی و خادم مسجد بودم خیلی غبطه میخوردم تا اینکه برای اعزام به سوریه رکن یکم تیپ ثبت نام میکردند، کسی که عاشق صف اول نماز بود الان همه عاشقشند.
کانالشهیدمرتضیزرهرن
@shahidzarharan
شهادت فروردین۹۵ ارتش نوهد
بانکــاطلاعاتشهدایمدافعحـــرمـ
@Haram69
زینب گودرزی
فرزند شهید احمد گودرزی
دختری که گرمای آغوش پدرش را لمس نکرد
شهدای مدافع حرم قم
@sh_modafeaneqom
خاطره مادر شهید مصطفی صدرزاده
مصطفی نسبت به سیادت ،خیلی حساس بود...
اگرمتوجه می شد از کسی که سید هست خطایی صورت گرفته
خیلی غصه می خورد...
می گفت: متوجه نیستند که به خاندان پاک رسول (صلی الله علیه و آل و سلم) وصل هستند...
ای کاش می دانستند با بعضی کارها باعث ناراحتی جدشون می شوند...
همیشه به شوهر خالش میگه عمو...
دیشب بین حرفاش چند بار صداش زد بابا...
متوجه شدم که هوای بابا ش زده به سرش...
از بهونه گیری هاش هم معلوم بود..
خوابید..
صبح به محض این که از خواب بیدار شد گفت "مامان بابایی اومد بوسم کرد خیلی خوشم اومد"
گفتم کی اومد دخترم؟
گفت "تو خواب بودی"
دل نوشت :
ممنون رضا که حواست به دل دخترت هست ...
کانال شهید دامرودی
https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ
گفت:دیشب خانه ما را دزد زد.ناراحت شدم؛اظهارتاسف کردم.
گفت:نه! الحمدلله که خانه ما را دزد زد؛اگر خانه دیگری بود آنها با نظام و انقلاب بد میشدند..
سیدابراهیم