مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۹۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

سید بطحایی (۲)

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۵ ب.ظ


شب حدود ساعت۱۱-۱۲اومد، خونه.

فاطمه خواب بود من رفتم بخوابم که گفت: میخوام باهات صحبت کنم کنارش نشستم.

بدون مقدمه شروع کرد: ببخشید امروز نهار عصبی شدم نزاشتم نهار بخورید.

بعد شروع کرد به گفتن که من احتمالا امشب برم !!!! گفتم کجا ؟

گفت سمت عراق من که یاد دو سری قبل که آقا مصطفی سوریه بود افتادم، اشک هام جاری شد.

فقط التماسش میکردم نرو!!! من خیلی سختی کشیدم!!! اون دو سری خیلی اذیت شدم شما هم ۳هفته است که اومدی

اون هم بعد از ۳ماه!!! آقا مصطفی همانطور که به من نگاه میکرد شروع کرد به نصیحت.... سید با زن باردار و یه بچه ۴ساله ببین چی کشیده که از من که یه رزمنده ساده هستم تقاضای کمک میکنه!!! بعد از دو ساعت صحبت دید که من راضی نمی شم گفت: باشه تا صبح یه کاری می کنم حالا بروبخواب.من تمام تلاشم را کردم تا بیدار باشم ولی بعد از نماز صبح در واقع بی هوش شدم. 

وقتی چشم باز کردم هنوز افتاب طلوع نکرده بود.آقا مصطفی نبود!! بلند شدم همه جا رو دنبالش گشتم ولی... یک آن چشمم به در خانه افتاد در نیمه باز بود.

رفتم توی کوچه آقا مصطفی توی کوچه هم نبود آمدم داخل خانه فقط راه میرفتم و گریه میکردم و به موبایلش زنگ زدم خاموش بود.

ظهر فاطمه باید کلاس قرآن میرفت توی مسیر موبایلم زنگ خورد شماره آقا مصطفی بود!!!!! تا خواستم اعتراض کنم گفت: سید شهیدشد.

مونده بودم چی بگم گفتم یعنی چی مطمئنی؟

با یه بغض عجیبی گفت برو توی اینترنت ببین نمیدونم چطور کلاس فاطمه رسیدم فقط وقتی وارد شدم همه از چهره من متوجه میشدن که اتفاقی افتاده.

وقتی سرچ کردم «سید محمد رضا بطحایی» مطالبی که اومد.... طلبه ایرانی که در سامرا به طرز فجیعی توسط داعش به شهادت رسید.

فیلم شهادت سید همان روز از شبکه های عراق پخش شده بود.

میگفتند سید در جواب درخواست داعش برای لعن امیرالمومنین مدح مولایش را میگفت حتی تا آخرین لحظه.... هنوز هم که هنوزه بعد از دو سال از زن باردارش و پسرش محمد علی ۴ساله خبری نیست.

حتی از پیکر شهید بطحایی هم چیزی بر نگشت چون میگفتن سید مشغول صحبت‌ با موبایل آن هم به زبان فارسی بوده ، لباس رو حانیت هم که تنش بود، از سادات هم که بود.

پسران معاویه ویزید حسابی بغض امیرالمومنین علیه السلام را سر پسرشان خالی کردند.

شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم)

شهید محمد رضا بطحایی 

شهید قربان نجفی

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۹ ب.ظ

بسیجی "حاج قربان نجفی" که حدود یک ماه پیش در عراق در راه مبارزه با تروریست‎های تکفیری به مقام جانبازی نائل شده بود، به شهدای مدافع حرم پیوست.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از گرگان، به نقل از روابط عمومی سپاه نینوا استان گلستان، رزمنده 8 سال دفاع مقدس و فرهنگی بازنشسته، بسیجی حاج قربان نجفی که به صورت داوطلبانه برای مبارزه با تکفیری‌‎ها و دفاع از حرم آل البیت (ع) به کشور عراق اعزام و حدود یک ماه پیش به مقام جانبازی نائل شده بود، شب گذشته در بیمارستان بقیه الله الاعظم تهران به شهدای گرانقدر مدافع حرم استان گلستان پیوست.

پیش از این نیز مردم شهیدپرور و غیور استان گلستان 9 فرزند دلاور خود را در راه مبارزه با تکفیری‌ها و دفاع از حرم آل البیت (ع) تقدیم کرده بودند.

مراسم استقبال و تشییع و تدفین شهید حاج قربان نجفی اعلام می‌شود.

جشن سالگرد ازدواج شهید وحید نومی گلزار

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۴ ب.ظ

بانوجان! شاید تو هم دوست داشتی در جشن سالگرد ازدواجتان برای شهیدت جشنی برپا کنی.

ولی متأسف مردم شهید دوستی هستم که بین شهدا فرق می گذارند....

نمی دانستیم که شهید با شهید فرق دارد....

@alamdar13

شهیددامرودی و دخترش

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۰ ب.ظ


دختر, وَ پدر, هردو چو گلخانهء لبخند

با دختر یکسالهء خود, هردو به لب قند

گلخانه و گلخنده و گلبوسه و, گلچین...

سوم, به محرّم, گل ارباب دلش کند

بیسیم چی 

تولد نازدانه های شهید حسین مشتاقی

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۵ ب.ظ

جواب مادر شهید به شایعه سازان

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۱ ب.ظ


مادر شهید سید رضا طاهر در جواب شایعات خائنین داخلی که می گویند مدافعان حرم برای پول می روند گفت:

ما به چیزی احتیاج نداشتیم.

پسرم خانه شخصی داشت. 

زن و بچه اش در کنارش بودند، دیگر چه می‌خواهد؟ 

اینهایی که می‌گویند مدافعین 20 میلیون پول می‌گیرند و به جنگ می‌روند، من به آنها می‌گویم زمینمان را می‌فروشیم و 30 میلیون هم به شما پول می‌دهیم،حاضرید خودتان یا پسرتان را به سوریه بفرستید؟! 

بیسیم چی

https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg



قضیه ی این مسجد وپناه آوردن بچه های آواره به رزمنده هاوگرفتن پرچم لبیک یازینب،دراین بین سیدرضا که مسئول آماد و پشتیبانی بود،خیلی هوای این بچه هارو داشت.

دم عشق دمشق

https://telegram.me/Labbaykeyazeinab

@Abooali0412

خاطره ای از شهید عسگری فرد

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۲ ب.ظ


ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ‌ﻫﺎﯼ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﺍﺯ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺩﺭ ﺷﻠﻤﭽﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ، ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ‌ﻫﺎ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺷﻬﯿﺪﯼ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ‌ ﺗﮑﻪ ﭼﻮﺏ ﺍﺯ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺮ ﮐﺘﻒش ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

 ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﻮﺏ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﭼﻮﺏ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭙﺮﻡ، ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭﯼ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﮑﻪ ﭼﻮﺏ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ‌ ﺩﺍﺷﺘﻪ‌ﺍﻧﺪ، ﺫﮐﺮ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻋﺴﮑﺮﯼ ﻓﺮﺩ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﻮﺩ.

شهیدمحمدرضا عسگری فرد

مدافعان حرم

https://telegram.me/joinchat/A248Aj0KBNciRhPsNEmLfg


دست نوشته شهید ابوحامد

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۹ ب.ظ


دست نوشتہ اے از فرمانده شــ‌هید سردار«علیرضا توسلے»(ابوحامد)

ڪہ توسط ڪاتب(یڪے از رزمندگاڹ لشڪر فاطمیوڹ)تحریر شد

ڪاناڸ رسمے«شــ‌هداے فاطمیوڹ»

 telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg

امر به معروف به سبک شهید «مدافع حرم»

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۴ ب.ظ

شهید حاج رحیم کابلی؛

دوست شهید مدافع حرم گفت: بچه های بسیجی دهستان میان کاله و دوستان دیگر می دانند که حاج رحیم همیشه می گفت بعد از شهدای دفاع مقدس روستا، من اولین شهید روستای قره تپه می شوم. حالا هم همین گونه شد و آقا رحیم به رفقای شهیدش پیوست.

به گزارش سرویس مقاومت جام نیـوز، سرهنگ پاسدار حاج رحیم کابلی از فرماندهان و رزمندگان لشگر 25 کربلای مازندارن بود که در هشت سال دفاع مقدس با همرزمانش به دفاع در مقابل دشمن بعثی پرداختند. وی که شور شهادت و عشق اهل بیت در روح و جان داشت برای دفاع از حرم عمه سادات(ع) به سوریه هجرت کرد و در پی مبارزه با تروریست های تکفیری در کربلای «خان طومان»، به آرزوی دیرینه‌اش دست یافت و خلعت شهادت به تن کرد. خاطره ای از مداح اهل بیت(ع) محسن طاهری امیری که از دوستان این شهید والا مقام است را در ادامه می خوانید:

خاطراتی از والفجر 8

اولین روز سال 94 به اتفاق دوستان و حاج رحیم کابلی در راه یادمان اروند بودیم، بین راه حاجی صحبت های زیبایی درباره عملیات والفجر 8 کرد و همه با دقت به سخنانش گوش می کردیم.

وقتی به یادمان شهدا رسیدیم، من به اتفاق شهید کابلی از جمع جدا شدیم و سریع تر رفتیم، در ادامه راه باز هم حاج رحیم از رشادت های همرزمانش گفت و چون می دانست که من مداح هستم، بیشتر از فضای مراسم دعای کمیل و زیارت عاشورا و مناجات ها در زمان جنگ تعریف می کرد.

امر به معروف به شیوه شهید کابلی

وقتی رسیدیم در کنار یادمانی که به تازگی ساخته شده بود، تا چشمش به یادمان افتاد، خاطره ای به ذهنش رسید، و با هیجان آن را اینگونه برایم تعریف کرد: چند سال قبل من شب ها در اینجا می خوابیدم، شبی یکی از دوستان آمد و به من گفت: حاجی دو نفر اینجا هستند که وقتی همه خوابیدند، پول های ضریح یادمان شهدا را بیرون بر می دارند. این حرف را گفت و رفت.

این حرف را شنیدم بلافاصله رفتم و جای آن اشخاص را گیر آوردم، وقتی رسیدم متوجه شدم که این افراد تازه از دزدی برگشته اند، تا من را دیدند از ترس پول ها را مخفی کردند و ترسیدند، گفتم اجازه می دهید بیایم داخل؟ آن ها قبول کردند، خلاصه رفتم نشستم و بعد از سلام و احوال پرسی، شروع کردم به تعریف از شهدا و عنایاتشان، بدون اینکه درباره کار اشتباه آن دو نفر حرفی بزنم. در بین صحبت هایم دیدم، کم کم قطرات اشک از چشمان شان جاری شد تا جایی که با صدای بلند گریه می کردند، به خطایی که مرتکب شده بودند اعتراف کردند و از من تشکر کردند.

حاج رحیم در ادامه حرف هایش گفت: آن دو نفر به من گفتند آقا حرف های شما خیلی روی ما اثر گذاشت، تا حالا هیچ کس این گونه با ما صحبت نکرده بود. شهید کابلی عزیز با بیان تاثیرگذارش کارهای خارق العاده می کرد.

بعد از جنگ اولین شهید روستای قره‌تپه من هستم

بچه های بسیجی دهستان میان کاله و دوستان دیگر می دانند که حاج رحیم همیشه می گفت بعد از شهدای دفاع مقدس روستا، من اولین شهید روستای قره تپه می شوم. حالا هم همین گونه شد و آقا رحیم به رفقای شهیدش پیوست.

خبرگزاری فارس


بسم رب الشهدا...

من افتخار داشتم پیش داداش حامد15ماه سربازی کنم. در سپاه عاشوراراننده ایشون بودم.

شیفتایی که ایشون میومد انگار دنیا رو به من و دژبان ارشدها میدادن.

فداکاری و مهری که ایشون به ما داشتن فراموش نشدنی هست.

یکی از روزها من و ایشون شیفت بودیم تو لشکر، من راننده بودم و ایشون هم افسر گشت.

زمانی که شیفت میشه هیچ گونه مرخصی نمیشه داد به راننده جز زمانی ک یک نفر جایگزین باشه

اونروز هم مصادف با عاشورا و تاسوعا بود.

ما هم خونمون هیئت داشتیم مثل هر سال، دلم یجوری میشد با خودم هی میگفتم کاش الان خونه بودم تو هیئت شرکت میکردم.

رفتم پیش آقا حامد گفتم: فرمانده من نمیتونم بمونم آروم و قرار ندارم

گفتن: چرا؟

گفتم: دلم میخواد برم هیئت و هر سال من اینروزا هیئت میرم.

ایشون هم گفت کسی هست بجات باشه؟

گفتم: هیچ کسی نیست.

گفت: بخاطر امام حسین و ارادتی که به ایشون دارم  بهت مرخصی میدم.

گفتم: فرمانده اینجوری نمیشه

گفت: میشه

گفتم: کسی نیست جای من وایسته

گفت: خودم هستم تو برو به مرادت برس من حلش میکنم باشد که روزی منم به مراد دلم برسم.

اونروز نفهمیدم منظورشون از مراد دل چیه بعد چند مدت که خدمتم تموم شد.  خبر مجروح شدن و بعدش شهادت ایشون رو شنیدم فهمیدم که مراد دل ایشون شهادت در راه امام حسین و اهل بیت ایشان بود.

با تشکر از دوست عزیزمون

کانال شهید ابوالفضلی، حامد جوانی

@alamdar13

کانال آرشیو خاطرات شهید

@shahid_javani

خاطره ای از شہیـد مدافع حرم سعید سامانلو

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۶ ب.ظ


رحیم سلطانی از دوستان شهید بزرگوار سعید سامانلو هستم.

یکی از ویژگی های آقا سعید لبخندش بود. همیشه یه لبخند زیبا و قشنگ رو لباش بود

خیلی خوشم میومد ازش

من شنیده بودم ﺍگه ﺑﺎ اشخاصی ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘشان ﺩﺍﺭﯼ، ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑزن که دوست داشتنت را بفمنند ...

ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ ...

ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﺑﺮﻭﺷﺪﯼ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ ...

ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﭘﺎﺳﺨﺖ ﺭﺍ ﺩﻫﺪ ...

ﺍﯾﻦ ﺭﻣﺰ ﻣﻮﻓﻘﯿته  ...

اما تا حالا نشنیده بودم اگه شهید شدی بازم می تونی لبخند بزنی !!!!!

که این رو قشنگ، در دوست خوب خودم شهید سامانلو دیدم

سعید حتی در شهادتش هم لبخند قشنگی به لب داشت که دل آدم رو می برد

یه روز بهش گفتم آقا سعید عاشق لبخندهاتم 

خندید و بهم گفت با این حرفت یاد شعر ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮﯼ انداختیم 

بعد برام خوند

 ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﻪﯼ ﻭﺳﻌﺖ ﺧﻮﯾﺶ

ﻣﺤﻔﻞ ﺳﺎﮐﺖ ﻏﻢ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ

ﺣﺎﺻﻠﺶ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺟﺰﺍ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺟﻨﺒﺶ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ

ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺎﻫﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﺣﯿﺎﺕ

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ می خندد

واقعا گل گفتید، هم خدا به آقا سعید ما خندید هم سعید به پروردگار....

@Shahid_samanlo

شهیدسعیدسامانلو 



من یکبار خوابی دیده بودم که آن‌ را برای محمودرضا تعریف کردم. من خواب دیده بودم که با حاج همت دست دادم و همدیگر را بغل کردیم و به او گفتم حاجی دست ما را هم بگیر. منظورم هم از این حرف این بود که باب شهادت را به روی ما هم باز کنید که حاج همت دستش را کشید و گفت: «دست من نیست». قبل از اینکه این خواب را برای اخوی تعریف کنم، روی این خواب زیاد فکر کرده و برای دوستانی هم تعریف کرده بودم. با خودم می‌گفتم مگر می‌شود؟ همه چیز دست شهداست و شهدا دستشان باز است. این معما برای من حل نمی‌شد و همیشه فکر می‌کردم که تعبیرش چیست؟ برای محمودرضا که تعریف کردم به راحتی برایم حلش کرد. گفت: «شهادتِ شهید دست هیچکس نیست؛ فقط دست خودش است. شهید تا نخواهد شهید شود، شهید نمی‌شود.» و در حرفهایش به من فهماند که خودش هم بخاطر تعلقاتش شهید نمی‌شود.

شهید

محمودرضا بیضائى

حسین نصرتى


همسایه ی بی بی زینب و اولین های مدافع حرم

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۱ ب.ظ


دیدار اول

همسایه ی بی بی زینب و اولین های مدافع حرم

مقصد خانه‌ای محقر با دیوارهای سیمانی در باقرشهر جنوب شهر تهران است. وقتی زنگ خانه را به صدا در می‌آوریم دختر بچه‌ای با موهای آبشاری از تنها پنجره آن خانه سر بیرون می‌آورد و می‌گوید: سلام عمو.

صاحب‌خانه در را باز می‌کند و میزبان مستاجر آن خانه کوچک و قدیمی است. پله‌ها و نرده‌های زمخت آن خانه را به سختی بالا می‌رویم. همسر شهید با دختری شش ساله که دختر روسری بر سر کرده است به استقبالمان می‌آید. محمد سرور رجایی فعال فرهنگی افغانستانی می‌گوید: شهید رفیعی پیش از تشکیل تیپ فاطمیون گروهی را در سوریه تشکیل دادند. خانواده این شهید گرانقدر آن وقت ساکن سوریه بودند. دوم فروردین سال 92 به آن‌ها خبر می‌رسد که تکفیری‌ها به حرم حضرت رقیه(س) حمله کرده‌اند. شهید رفیعی با جمعی از دوستان خود به سوی حرم می‌رود و در آن درگیری به شهادت می‌رسد و پیکرش مفقود می‌شود. احرارالشام اولین عکسی که از شهدای افغانستانی مدافع حرم منتشر کرد مربوط به این شهید بود.

همسر نیز از روزهای زندگی خود می‌گوید: وقتی شما به خانه‌ی ما می‌آیید خیلی خوشحال می‌شویم. دل فرزندان ما را هم شاد می‌کنید. ما ابتدا چند سال در ایران بودیم و از 10 سال پیش به سوریه رفتیم و تا مدتی پس از شهادت همسرم در سوریه ساکن بودیم. پسرهایم به دلیل مشکل ویزایی که دارند در افغانستان هستند و نمی‌توانند به ایران بیایند. خودم نیز مدت ویزای موقتم تمام شده است و به من گفته‌اند باید از علما نامه بگیری تا ویزایت را تمدید کنیم. من و دو دختر کوچکم در ایران تنها هستیم. این دختر کوچکم اسمش در شناسنامه فرشته است و در خانه مبینا صدایش می‌کنیم. دختر دومم که 9 ساله است ملیکا نام دارد.

جویای دختر بزرگتر می‌شویم و او در تک اتاق خانه است و شرم دارد که در جمع ما حاضر شود. مادر می‌گوید: همسرم پرونده اعزام از ایران نداشته و از سوریه به جمع مدافعان حرم پیوسته است. از یکی از نهادها نامه‌ای گرفتم و به بنیاد شهید رفتم و گفتند چون خودتان و همسرتان افغانستانی هستید نمی‌توانیم شما را تحت پوشش قرار دهیم. من هم ناامید شدم و دیگر پیگیری نکردم. آقایانی که به دیوار تکیه داده‌اند به تکاپو می‌افتند و در گفت‌و‌گوی با یکدیگر به دنبال یافتن راه‌حلی برای این مشکل هستند.

همسر شهید می‌گوید: همسرم وقتی که ایران بود در کنار نیروهای بسیجی دوره‌های آموزشی را می‌گذراند. از آن روزها مدارک و تقدیرنامه‌هایی را داشتیم که وقتی خانه‌مان در سوریه مورد اصابت موشک قرار گرفت آن‌ها نیز از بین رفت. هر کدام از غیر سوری‌ها که برای نبرد با تکفیری‌ها وارد میدان نبرد می‌شدند از دولت سوریه تعهد می‌گرفتند اما همسرم هیچ وقت راضی نشد چنین کاری را بکند چرا که می‌گفت من تنها برای دفاع از حرم در عملیات‌ها حضور پیدا می‌کنم و هیچ توقعی از هیچ کس و دولتی ندارم. ما هم راضی به رضای خدا هستیم و شک نداریم که خداوند متعال یاری دهنده من و فرزندانم خواهد بود و هیچ گله و شکایتی ندارم. وظیفه همسر من دفاع از حرم بوده است و خوشحالم که در این راه جانش را فدا کرده است.

:دوست دارم تاسوعا شهید بشم...

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۸ ب.ظ

روستای بلاس.جنوب حلب

همونجا نزدیک سید ابراهیم یه خمپاره 120 خورد و کلی گرد و غبار بلند شد...همه فکر میکردیم سید ابراهیم (صدرزاده) شهید شده...با سرعت خودمون رو به چاله ی انفجار رسوندیم،دیدیم سید داره از بین گرد و خاک میاد بیرون...

بهش گفتیم،فکر کردیم شهید شدی!!!

گفت: دوست دارم تاسوعا شهید بشم...