مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۹۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

خاطره ای از شهید جوانی 3

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۶ ب.ظ


 پیش خودش گفت «مقدمه می‌چینم». می‌گویم «غیرتم نمی‌کشد من باشم و حرم بی‌بی زینب را بکوبند.» یا می‌گویم «مگر این‌همه سال که نشسته‌ایم پای منبر و روضه گوش داده‌ایم، حسرت این را نخورده‌ایم که ای‌کاش ما هم روز عاشورا بودیم و از حرم امام شهیدمان دفاع می‌کردیم؟» و می‌گویم «من که این‌همه سال برای اباالفضل گریه کرده‌ام و ادعای محبتش را داشته‌ام، الان زمانش رسیده که ببینم چند مَرده حلاجم و چقدر جَنَمش دارم که مثل او بروم و سینه‌ام را سپر حرم اهل بیت کنم؟» بعد پیش خودش فکر کرد «گیریم همه‌ اینها را هم توانستم بگویم. شاید اصلاً هیچ‌کدام از حرف‌هایم افاقه نکرد... بالاخره پدر و مادرند و دلشان نرم است؛ قسمشان می‌دهم. دست و پایشان را می‌بوسم که رضایت بدهند بروم... . تهش بالاخره یک طوری می‌شود».

(شبیه خودش: روایت زندگی شهید حامد جوانی، ص ۴۸.)

سفارش شهید درباره دخترش

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۲ ب.ظ

همسرم!

فاطمه را محجوب و عالمه تربیت کن.

اگر روزی جنازه من را آوردند، حتماً بگذار فاطمه بابا، یک بوسه برروی من بزند.

شهید مدافع حرم مهدی ثامنی

پیکر مطهر بازنگشت 

برای شادی روح شهداصلوات


بسم الله. . .

چندماہ بعد عقدمون من و آقامحمد

رفتیم بازار واسه خرید. . .

من دوتا شال خریدم...

یکیش شال سبز بود که چند بار هـم

پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت:

خانومی:اون شال سبزت رو میدیش به من؟

حس خوبے به من میده

شما سیدی و وقتے این شال سبز شما

هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم ...

گفتم:آره که میشه...

گرفتش و خودش هـم دوردوزش کرد

وشد شال گردنش 

تو هـر ماموریتی که میرفت یا به سرش مے بست

یا دور گردنش مینداخت ...

تو ماموریت آخرش هـم

هـمون شال دور گردنش بود که

بعد شهـادت برام آوردن ...

محمدم رو که نگاه میکردم بهش افتخار میکردم

گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم فقط بهش نگاه میکردم

انگار سالها ندیده بودمش، بعدش همون لحظه بهش پیام میدادم و میگفتم بهت افتخار میکنم

به خودم میبالم که تو شوهرمی

بہ روایت هـمسرشهـید

شهـید محمدتقے سالخورده

شهـداے_خانطومان

لشکرویژه۲۵کربلا

یگان ویژه صابرین

مدافعان حرم مدافعان حریم

بازیکن نمونه

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۲ ب.ظ


خاطره اولین آشنایی

بازیکن نمونه

اولین اشنایی من  و رضا مسابقات فوتسال دانشگاه علمی و کاربردی کاشمر بود.

رضا تازه اومده بود به دانشگاه وبه پیشنهاد یکی از دوستان رضا که از قبل ایشون رو میشناخت ازش خواستم به تیم ما ملحق بشه  .

 اصل مطلب این بود بعد از اومدن رضا به تیم ما تو اولین مسابقات فکر نمیکردم رضا آنقد قشنگ بازی کنه .

بعد از اولین بازی از رضا تشکر کردم بهش گفتم هیچ وقت فکر نمیکردم آنقد قشنگ بازی کنی. 

وخواستم بیشتر باهش رابطه برقرار کنم که همیینطور هم شد و در 6 ماه آخر دانشگاه من با رضا رفت و آمد زیادی داشتم.

رضا پسر دوست داشتنی بود هنوز شهادت رضا رو باور نمیکنم.

ارسالی دوست شهید

شهید رضا دامرودی

https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ

می دونی شبیه شهدا شدن یعنی چی؟

یعنی مثل شهید علیرضا توسلی

( ابوحامد) فرمانده لشگر فاطمیون باشی ،که یکی از رزمنده ها یه سیلی زدش ولی شهید ابوحامد دستشو بوسید و گفت یه مرد دلاور به من سیلی زده،به قول خیلی از نیروهای حاجی،حاج ابوحامد بسیار اهل گذشت بود ،بله آنقدر از دنیا گذشت تا دنیا هم از او بگذرد و به آخرت برسد.

برای آنکه باید باشد و نیست

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۲ ب.ظ


همین سه سال پیش بود که خبر آمدنش رسید به دستمان...

چه شوق ها که باهم داشتیم...

چه آرزوها و چه آینده ها که ساختیم مثل قصری رویایی...در ذهنمان...برای پسرمان

که نامش علی اکبرشد و شیرینی زندگیمان شد.

گویا...! ارمغان سفر کربلا و سوغاتمان...پسری بود که آرزوهایت برایش هم پاک بود و هم زیبا...

میگفتی باید قاری و حافظ قرآن بشود...

باید یاد ائمه را زنده نگه دارد..و عاشق امام حسین بماند...چون از کربلا آمده.

حالا پسرمان...قاب عکس یادگار مانده از سیمای مهربانت را مدام به آغوش میگیرد و دل کندن حتی از عکست برایش ناممکن است.

و مزار پاکت که عطر زندگی میدهد و آکنده از شمیم "لا خوف علیهم و لاهم یحزنون" است قرار روزهای دلتنگیمان شده است.

حالا هرروز تورا بابایی قهرمان صدا میزند.

اما حزن دلتنگی، بیشتر از پیش در نگاهش میلغزد.

حالا بزرگتر از دوسال پیش است.

از آن موقع که در آغوشت جا میشد.

حالا مردی شده و حافظ مادرش..

مردی کوچک که خوب میفهمد نبودنت چه رنجها بر دلم مینشاند.

نبودنی که با تمام جهان و میلیاردها میلیارد پول و ثروت و مکنت پر نمی شود.

روز دل کندت از علی اکبرمان را یادم نمیرود. گویی روح از کالبدش جدا میشد.

ولی تو باید میرفتی تا چگونه رفتن را به همگان بیاموزی...باید میرفتی چرا که فرشتگان مهیای آمدنت شده بودند..

حالا تنها من ماندم و #علی_اکبر کوچکت که برق چشمانش تو را به یادم می آورد.

ماندیم در جهانی که جای خوبی نیست برای بی تو نفس کشیدن.

پسرمان امسال سه ساله میشود. و تو بهتر از دیگران این را میدانی.

هنوز کوچک است بزرگ مردمان.

کوچکتر از تحمل این همه نبودنها..

قهرمان زندگی علی اکبرم، علیرضا جان!

تو نعمت اصالت، شجاعت، مردانگی و ایمان را در خون پسرمان تزریق کردی.

مطمئن باش که علی اکبرمان عاشق جهان اسلامی خواهد ماند که با سرخی خون تو، و همسنگرانت رنگین است.و از آرمانهای آن دفاع خواهد کرد.

امروز سومین سال حضور میوه ی دلمان را در انبوه ندیدنت جشن میگیریم..با نگاههای پرمهرت و اینبار پررنگ تر از دوسال قبل، همراهیمان کن..

علیرضای شهیدم! من و پسرت همیشه به تو می اندیشیم. به اینکه چقدر زندگیمان کربلایی بود و چقدر داستان تو شبیه به داستان کربلاست.

راستی!تو هفتاد و چندمین شهیدی؟!

به امید روز وصال...

دعایمان کن..

دلنوشته

شهید علیرضا نوری

ارسالی همسر شهید

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


خیلی به نماز اول وقت حساس بود

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۰ ب.ظ


خیلی به نماز اول وقت حساس بود.

وقتی که اذان میداد هرجا که بود آماده میشد

تا نمازش رو اول وقت بخونه

شهید حسین جمالی

@shahid_jamali

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69 

یقین داشتم که پسرم شهید می شود

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۸ ب.ظ



پدر شهید طالبی: 

یقین داشتم که پسرم شهید می شود.

روح الله موقع خداحافظی به عقب نگاه نکرد 

که نکند مهر دختر یک و نیم ماهه اش مانع از رفتنش گردد.

شهید روح الله طالبی

شهادت:  روز تاسوعا ۱۳۹۴

بیسیم چی

@bisimchi1



گفتگو با همسر شهید مدافع حرم افشین ذورقی 2

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۹ ب.ظ

 همیشه برای رفتن به مأموریت آماده بود

14 سال با شهید ذورقی زندگی کردم البته اگر همه شب‎ها و روزهایی که شهید کنار خانواده بود را کنار هم بگذاریم عمر مفید زندگی ما شاید به پنج سال برسد.

همیشه مأموریت بودند هر موقع هم دستور مأموریت بود آماده بودند فرقی هم نمی‎کرد شرق کشور باشد یا غرب؛ بارها پیش آمده بود که از مأموریت یک ماهه بر می‎گشتند برای 24 ساعت هم خانه نبودند و مجدد برای مأموریت دیگری تماس می‎گرفتند و ایشان با آمادگی کامل اطاعت می‎کردند.

من هم از اینکه پس از یک مأموریت طولانی به مأموریت دیگری می‎رفت برایم سخت بود که اینطور مواقع به من نگاه می‎کردند و فقط همین جمله را می‎گفتند «خانم، اسلام در خطر است» و من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.

اخلاص و صداقت از ویژگی‎های شاخص ابومحسن

همیشه معتقدم که شهادت حقش بود، سرشار از اخلاص بود. اخلاص در نیت و عمل و صداقت در گفتار و رفتار از ویژگی‎های شاخص شهید ذورقی بود؛ طوری‎که هر قدمی که بر می‎داشت برای رضای خدا بود .

افرادی مانند شهید ذورقی کسانی هستند که در گمنامی تمام زندگی می‎کنند و همه کارهایشان مخفی و فقط برای خداست.

به من می‎گفتند« خانم، فقط خدا و شما که با من زندگی می‎کنید مرا می‎شناسید» از این رو از بس مخفیانه برای خداوند کار انجام دادند تا به آن درجه اعلا رسیدند که خداوند با مزد شهادت آنها را به دیگران نمایان می‎کند اینجاست که تازه پس از شهادت اطرافیان می‎گویند عجب فلانی شهید شد!

در همه این سالها آن چیزی که پایه‎های زندگی‎مان را محکم‎تر می‎کرد صداقتی بود که بین ما وجود داشت، هیچ مسأله‎ای به جزء صدقه‎های پنهانی بین من و شهید ذورقی مخفی نبود.

ایشان معتقد بودند صدقه پنهانی باید مخفی بماند و می‎گفت اگر خانمی نماز شب می‎خواند نباید همسرش متوجه شود و بالعکس و توجیه‎اش این بود که نماز شب یعنی همه خواب هستند و فقط بنده و خداوند با هم نجوا می‎کنند پس باید مخفیانه باشد.

سجده و آرزوی شهادت کار همیشگی پس از هر نماز

نمازشان بسیار با اخلاص بود و سجده پس از نماز و آرزوی شهادت در سجده کاری بود که هیچ وقت آن را ترک نکرد.

با آرامش خاص و عجیبی نماز می‎خواند و ذکرها را می‎گفت آنقدر نماز خواندنش زیبا بود که همیشه دوست داشتم به ایشان اقتدا کنم البته اگر متوجه کارم می‎شد بسیار ناراحت شده و می‎گفت من این لیاقت را در خودم نمی‎بینم که شما به من اقتدا کنید هر چقدر می‎گفتم من قبولت دارم باز هم مخالفت می‎کرد؛ به خاطر همین موقع نماز خواندنش جایی می‎نشستم و عبادتش را تماشا می‎کردم و غبطه می‎خوردم.

تلاوت قرآن در پنج‎شنبه شب‎ها را هیچ وقت ترک نکرد

یکی  از عادت‎های شهید ذورقی اهمیت به تلاوت قرآن به ویژه در شب‎های پنج‎شنبه بود فرقی نمی‎کرد این شب در محل کار، مأموریت و یا در منزل باشند.

به عنوان مثال اگر نیمه‎شب از مأموریت بر می‎گشتند وقتی می‎خواستم برایش شام یا چای ببرم می‎گفتند اول قرآنم را بیاورید. تا زمانی‎که یک سوره یا صفحه از قرآن را تلاوت نمی‎کرد امکان نداشت لب به غذا بزند چون معتقد بود شب‎های جمعه اموات منتظرند.

کمک در کار منزل

 کار کردن در منزل را عار نمی‎دانست حتی اگر خسته بود و یا تازه از محل کار بر می‎گشت در کارهای خانه کمک می‎کرد. همیشه طوری برنامه‎ریزی داشتم که با آمدنش کاری در منزل نباشد این مواقع وقتی می‎دیدند کاری نیست جاروبرقی را می‎آوردند و منزل را جارو می‎کردند.

برای مثال اگر از مأموریت یک ماهه بر می‎گشت اولین استکان چای یا لیوان آب را خودش می‎شست، وقتی می‎گفتم شما خسته هستی می‎گفتند من فقط به مأموریت رفتم در حالی‎که که شما در این مدت کارهای زیادی انجام داده‎ای از طرفی برای بچه‎ها هم پدر بودی و هم مادر.

طی این سالها که همسرم مأموریت‎های طولانی و فراوان داشت هیچ وقت اعتراض نمی‎کردم. خانم‎های همکاران همسرم می‎گفتند چرا برای مأموریت‎های طولانی آقای ذورقی اعتراض نمی‎کنید و یا مانع رفتن ایشان نمی‎شوید؟

من هم می‎گفتم چرا باید اعتراض کنم وقتی زمان ازدواج شرایط کاری ایشان را پذیرفتم. بعضا شاید برداشت دیگران این بود که مخالفت نکردنم با مأموریت‎هایش به خاطر این است که رابطه خوبی درمنزل نداریم اما واقعا اینطور نبود، همیشه اطمینان داشتم اگر ثوابی در کارش باشد من هم شریک هستم.

یقین داشتم که شهید می‎شود/ دوست نداشتم در ایران شهید شود

من یقین داشتم که روزی همسرم شهید می‎شود همیشه به ایشان می‎گفتم این قدر خوب نباش شهید می‎شوی داغ شما به دلم می‎ماند. می‎خندید و می‎گفت: « شهادت لیاقت می‎خواهد من که زبانم موجب آزار دیگران است کاری هم که برای خلق خدا انجام نمی‎دهم چطور می‎توانم شهید شوم» با اینکه آرزویش شهادت بود اما با تواضع چنین سخن می‎گفت.

در همه این سال‎ها به ویژه پنج سالی که سخن از مدافعان حرم شده بود برایش آرزوی شهادت می‎کردم اما دوست نداشتم در مرزهای ایران شهید شود و می‎گفتم همسرم آنقدر خالص است که مزد شهادتش باید طور دیگری باشد.

همه مأموریت‎هایی که در ایران می‎رفتند امنیت جانی نداشت ولی من همیشه می‎گفتم اینجا هم نباید شهید شوی ان‎شاءالله به سلامت بر می‎گردی. می‎گفت:« خانم، پس من کجا باید شهید شوم؟» می‎گفتم جایی که واقعا بتوانی مزد اخلاصت را بگیری.

ادامه دارد.


گفتگو با همسر شهید مدافع حرم افشین ذورقی 1

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۷ ب.ظ

حسرت دیدار فرزند سوم در راه دفاع از اسلام و قرآن

«شهید افشین ذورقی‎بحری» یکی از شهدای مدافع حرم گلستانی است که برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) در نبرد با تروریست‎های تکفیری به شهادت رسید.

این شهید گرانقدر که به ابومحسن معروف بود، متولد سال1361 و اصالتاً اهل سیستان و بلوچستان است که در روستای سیاهتلو گرگان در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود.

وی که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حال خدمت بود در 23 اسفند ماه سال 1394 همزمان با  سالروز شهادت حضرت فاطمه (س) برای دفاع از حریم اهل بیت (علیهم‎السلام) به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام شد و پس از حضور 36 روزه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شهید ذورقی‎بحری طبق وصیتی که داشت در امامزاده‎عبدالله (ع) گرگان نزدیک مزار دوست و همرزم شهیدش «سید احسان حاجی‎حتم‎لو» آرام گرفت.

وی دو فرزند به نام‎های محسن و محمداحسان دارد و فرزند سومش نیز در اواخر شهریور ماه سال جاری به دنیا می‎آید.

شهید حاج افشین ذورقی‎بحری کسی است که آرمان‎های مقدس‎اش در دفاع از دین موجب شد تا در راه شیرین عاشقی و جهاد، حسرت دیدن فرزند سومش را به جان بخرد تا اکنون از دنیای باقی نظاره‎گر فرزندش باشد.

این افتخار نصیبمان شد تا بخشی از خاطرات و سیر شهادتش را از زبان همسر بزرگوارش «اشرف کشانی» جویا شویم که توجه شما را به آن جلب می‎کنیم.

کودکی

شهید افشین ذورقی در سال 1361 در خانواده‎ای مذهبی و پر جمعیت متولد شد؛ سه خواهر و سه برادر بودند که ایشان سه سال بیشتر نداشت که پدر خانواده به رحمت خدا می‎رود.

سرنوشت طوری رقم می‎خورد که خانواده از وجود پدر محروم شود تا از این پس بانویی زحمت‎کش برای شش فرزندش هم پدر باشد و هم مادر.

مادری به تمام معنا زحمت‎کش و فداکار که پس از فوت همسرش با کارگری و مشقت و با حمایت فرزند بزرگتر،  فرزندانش را بزرگ کرد.

مادر ایشان نه تنها در مادری نمونه بودند بلکه در برخورد با عروس هم بسیار مهربان بودند آنچنان صمیمیت میان بنده و مادر شهید زیاد بود که موجب تعجب اطرافیان بود که ما عروس و مادرشوهر هستیم و یا مادر و دختر و  به واسطه همین نمونه‎بودن و تربیت صحیح چنین مادری است که فرزندشان شهید ذورقی‎بحری به معراج می‎رود.

استفاده مفید از وقت و توجه فراوان به مطالعه

در رشته فناوری اطلاعات (IT) تحصیل کردند با اینکه مدام در حال مأموریت بودند و در کلاس حضور نداشتند اما شاگرد ممتاز دانشگاه بود.

علاوه‎بر تحصیل در رشته خود در رشته‎های مختلف از رشته‎های رزمی تا ماشین‎آلات کشاورزی همه را فرا گرفتند و گواهینامه داشتند.

به وقت اهمیت زیادی می‎دادند و از ثانیه ثانیه عمرشان استفاده مفید می‎کردند، به مطالعه کتاب اهتمام ویژه‎ای داشتند حتی در همه مأموریت‎ها کتاب به همراه داشتند.

دو خواسته‎ای که کنار سفره عقد مطرح شد

از همان ابتدا که خطبه عقد خوانده شد وقتی با شهید ذورقی هم‎صحبت شدیم سه مسأله را با من مطرح کردند.

ابتدا به خاطر اینکه به در خواست ازدواجشان پاسخ مثبت داده‎ام از من تشکر کردند و بعد دو درخواستی که از بنده داشتند را مطرح کردند.

اولین درخواست ایشان دعا برای شهادت بود، ایشان معتقد بودند شهادت بالاترین رتبه و مقامی است که خداوند به بندگان مخلص خود عطا می‎کند.

فکرمی‎کنم منظورش از دعا کردن برای شهادت این بود که به آن درجه از اخلاص و تقوا برسند که مزد آن اخلاص شهادت باشد.

درخواست دیگری که پس از عقد مطرح کردند مدارا کردن با مادرش بود. به من گفت: « اگر روزی مادرم ناراحت بود و در ناراحتی و عصبانیت حرفی به شما زد شما تندی و رفتاری که مقابله‎ به‎مثل باشد، نداشته باش اما ناراحتی، کدورت و تلافی رفتار مادرم را با من جبران کن.»

در واقع می‎خواست مرا متوجه این مسأله کند که چقدر احترام به مادر واجب است و همینطور به من بگوید که چقدر مادر برایش عزیز است.

در آن زمان هر دو خواسته‎اش را پذیرفتم به خصوص در مورد احترام به مادرش، به ایشان قول دادم که خیالت راحت باشد هیچ زمان چنین مسأله‎ای ایجاد نمی‎شود، اصلا در شأن خودم نمی‎بینم که به مادرت جسارتی داشته باشم.

از همان لحظه کنار سفره عقد متوجه شدم که ایشان آدم این دنیا نیست یعنی از دلبستگی‎ها و علاقه‎هایشان راحت می‎شد متوجه شد که به این دنیا تعلق ندارد همان جا بود که بند دلم کنده شد.



راهیِ نور...

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۵۸ ب.ظ


نوشته های محمد جواد 

راهیِ نور...

اواخر بهمن ماه بود که محمود تماس گرفت و پیشنهاد سفر جنوب رو داد.

چون زمان بین دو ترم بود و نزدیک عاشورا، قبول کردم که بریم.

محمود و یکی از دوستاش و من...

قرار این بود که روز عاشورا برای برنامه خیمه سوزان فکه باشیم...

خلاصه کنم!

نزدیک غروب بود و داشتیم از مسجد خرمشهر پیاده می رفتیم سمت کارون.

همینجوری قدم زنون که میرفتیم دیدیم اون دست خیابون چادری برپاست.

میز بزرگی بود که روش یه چیزی شبیه حلوای جنوبی پخش بود،

یه سماور بزرگ و چند تا فانوس و یه عکس بزرگ از یه مرحوم -که خدا ان شاءلله رحمتشون کنه -

بینمون حرف افتاد که آیا بریم اون دست خیابون دلی از عزا دربیاریم

یا اینکه ولش کن بابا کی حالا حوصله داره،اصلا مگه چی دارن میدن!!!

خلاصه تو همین حال دیدم محمود سریع حرکت کرد و گفت: ما که رفتیم بخوریم!!!

و به یک چشم بهم زدن رسید اونور خیابون و ایستاد جلوی بساط...

با خودم گفتم: محمود فکر کرده زرنگه الان منم میرم و یه حال اساسی به خودم میدم.

در حال رفتن بودم که وسط راه رسیدیم به هم؛ گفتم: محمود بخور بخوره؟

گفت: آره بدو که به تو هم برسه!

خودم رو با هیجان رسوندم سر میز

دیدم یه مرد عرب دشداشه پوش اونور میز ایستاده 

و یه دشداشه پوش دیگه هم اومده و منتظره که چیزی بگیره.

روی میز رو نگاه کردم دیدم یه چیزی شبیه به حلوا رو میز پهنه؛

دیدم اون بنده خدایی که صاحب چادره دستش یه نایلون کرده

 و میخواد به اون عرب دشداشه پوش حلوا بده.

دیدم خیلی معطل کرد حوصله ام سر رفت انگشتم رو کردم تو حلوا 

و سریع یه تیکه از حلوا رو گذاشتم گوشه لپم!!!

اون دوتا بنده خدا همینجوری هاج و واج با تعجب به من نگاه میکردن...

اینقدر حلوا رو با عجله کرده بودم تو دهنم که چسببید به سقف دهنم.

هنوز مزه اش رو احساس نکردم تا اینکه اولین بذاق تو دهنم ترشح شد...........

چشمتون روز بد نبینه....

تمام دهنم تلخ شد...

تازه دوزاریم افتاد که

اون چیزی که خوردم

حلوا نبود

بلکه

"حنا" بود!!!!!

انگار لوله بزاقی دهنم گشاد شده بود، هی ترشح میکرد

حنا هم چسبیده بود سقف دهنم کنده هم نمی شد

تلخ بودااااااااااا

تلخ!!!!

به روی خودم نیوردم که چه سوتیه عظمایی دادم

خیلی ریلکس از جلوی اون دو تا عرب متعجبِ هنگ شده رد شدم و رفتم سمت محمود و دوستش.

محمود پخش زمین شده بود

داشت از فرط خنده ریسه می رفت.

حرف هم نمی تونستم بزنم،

 همونجوری لال بازی به محمود گفتم: مگه نگفته بودی بخور بخوره!!!

تا نیم ساعت از دهن ما آب حنایی رنگ خارج می شد لا مصب

و محمود می خندید

و می خندید 

کانال آرشیو

Archive

وصیّت نامه شهید مدافع حرم کربلایی عباس آسمیه

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۵۱ ب.ظ


بِسمِ رَبَّ الشُهدا و الصِدیقین

السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ

بِفِنَائِکَ‏ عَلَیْکَ مِنِّی سَلاَمُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ

وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لاَ جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُم

السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ

وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ

  دلتنگم یا حسین(ع) دلتنگ یک نگاه  ...  کی پاکم می کنی یا ثارالله(ع)

محتاجم چون زهیر ، محتاج یک نگاه  ... کی پاکم می کنی یا ثارالله(ع)

می گیری عاقبت دستانم را   ...  می بوسم عاقبت دستانت را  

(( امیری حسین (ع) و نعم الامیر : حسین (ع) فرمانده من است و او برترین فرماندهان و امیران است . ))

این عبارت زیباترین و عاشقانه ترین جمله ی زیبا بود برای من ، پس حسین(ع)جان با نگاهی ولایی مرا هم همچون زهیر سرباز و فدایی خود ساز . 

بعد از اقرار به وحدانیّت و ربوبیت حضرت حق تعالی و شهادت به فرستاده ی بر حق و بی همتای او حضرت ختمی مرتبت نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی( اَلّلهُمَ صَلِّ عَلی مُحمَّدٍ و آل مُحمَّدوَ عَجِل فَرَجَهُم )و شهادت به عصمت و حقانیت امیرمؤمنان حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام )با عرض ارادت به پیشگاه مادر سادات و مادر شهیدان حضرت فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)و عرض ادب و ارادت محضر امام غریب مدینه حسن بن علی (علیه السلام )و درود و رحمت بی پایان بر قافله سالار عشق و سرور و سالار شهیدان عالم حضرت أَبَاعَبْدِاللَّهِ حسین (علیه السلام)

و داغدار کربلا سیدالساجدین حضرت علی بن الحسین (علیه السلام ) و شکافنده تمامی علوم حضرت باقرالعلوم محمد بن علی (علیه السلام ) و شیخ الائمه رئیس مذهب تشیعه حضرت جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام ) و باب الحوائج موسی بن جعفر (علیه السلام ) غریب و اسیر زندان های بغداد و ولی نعمت ایرانیان شاه خراسان ، سلطان علی بن موسی الرضا (علیه السلام ) که جانها فدای او باد و امام مظلوم و شهید زهر و جفا و نور چشم امام رضا آقا محمد بن علی امام جواد (علیه السلام ) و مظلوم غریب سامرا امام هادی (علیه السلام )که جان مدافعان حرم فدای او باد و فرزند عزیزشان امام حسن عسکری (علیه السلام ) و سلام و تهیت و درود عرشیان و خداوند منّان بر منجی عالم بشریت و دردانه ی خلقت و منتقم خون شهدای کربلا ، قائم آل محمد ( اَلّلهُمَ صَلِّ عَلی مُحمَّدٍ و آل مُحمَّدوَ عَجِل فَرَجَهُم ) حضرت صاحب الامر و الزمان مهدی فاطمه (علیه السلام )و درود و رحمت بی پایان بر شهیدان سرفراز کربلا و عشاق الحسین (علیه السلام ) ، خاصه پرچمدار قیام عاشورا ، مادر عاشورا و تکمیل کننده نهضت خون خدا ، عمه سادات حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) و علمدار دشت کربلا و سقای کودکان حرم ، سلطان ادب و معرفت حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام )که جان و زندگی خود را مدیون نگاه خاصه ی ایشان   می دانم .

..سلام و درود حضرت حق بر پیر میکده عشق حضرت امام روح الله الموسوی الخمینی (رحمت الله علیه)که باب بازگشت به طریق معنویت و انسانیت را بر روی تمامی انسان های پاک سرشت و آزادی خواه عالم گشود و شهدای مظلوم هشت سال دفاع مقدس که بهتر است بگویم غریب به ده سال دفاع جانانه و عاشقانه و شهید والامقام برادر حاج قاسم کاظم دهباشی که نقش مؤثری در شکل گیری شخصیت این حقیر سراپا تفصیر داشته که خود را به ایشان وهمرزمان عزیزشان که بستر آنها گمنامی بود و تلاششان اعتلای اسلام و قرآن بود و آروزی سلامتی برای مقام عظمای ولایت ، رهبری فداکار حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای که جان بسیجیان فدای او باد .

 ... و اما بعد امروز که مستکبرین جهان و ستمگران عالم برای برهم زدن تار و پود شیعه و از هم گسستن فرهنگ عاشورا و انتظار هم پیمان گشته اند و اوج نیات شوم و پلیدشان در کشورهایی چون سوریه ، عراق ، نیجریه ، بحرین و فلسطین و ... به عرصه ظهور در آمده و مردم مظلوم و    بی دفاع عالم اسلام خاصه جهان تشیع ، وحشیانه ترین هجوم ها و تاخت و تاز ، بی رحم ترین نیروی اهریمنی قرار گرفته اند قلب هر انسانی آزادی خواه به درد آمده و میل بر این دارد اگر بتواند قدمی در راه دفاع از مظلومین و یکتاپرستان عالم خاصّه شیعیان مظلوم بردارد.

خانواده عزیز و مهربانم ، تمامی عاشقان مکتب اهل بیت ، هم سن و سالان ، همکاران خوبم و دوستان عزیزم را به خواندن زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام سفارش می کنم و  لحظه ای از آن غافل نباشید .

https://telegram.me/Asemiye

کانال شهید عباس آسمیه

اشتیاق شهید برای نمــــــــاز اول وقت

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۴۶ ب.ظ

شهید مدافع حرم محمدحسین حمزه

پارسال  دزفول سخت مشغول باز سازی یادمان بودیم، حسین سر از پا نمی شناخت، بسرعت کار میکرد،

وسط کار ، وقت اذان ظهر شد، محمدحسین دست از کار کشید و رفت تا وضو بگیرد و نماز اول وقتش را بخواند، بهش گفتم، حسین! چند لحظه صبر کن،

حاج آقا میاد نماز جماعت برگزار می کنیم،

گفت :نماز اول وقت را از دست می دهیم،

گفتم :طبق نظر مراجع فضیلت نمازجماعت از اول وقت بیشتره...:

بی اعتنا به حرفهام شدو رفت!!

گفتم: حسین، هوای نفسه ها...

چند قدمی که رفته بود، ایستاد و برگشت،

لبخندی زد وگفت :حق با شماست، صبر می کنم،

جاتون خالی، آنروز یک نماز جماعت با حالی خوندیم. طولی نکشید که او هم آسمانی شد.

کانال شهید  

@Shahid_Hamze

شهادت اردیبهشت۹۵ 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69

رفتار شهید طهماسبی در خانه

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۴۳ ب.ظ


رفتار مهدی در خانه خیلی خوب بود.

همیشه بعد از صرف غذا برای قدردانی از من و خانه داری و تربیت فرزند، دست مرا می بوسید و پسرم امیرمحمد را هم تشویق میکرد که این کار را انجام دهد.

رابطه عاطفی خاصی با فرزندانش داشت.

هنگام نماز خواندن،از رکعت اول تا آخر،امیرمحمد روی شانه پدرش آویزان میشد.

مهدی در جواب این رفتار به من میگفت دوست دارم بچه ام به نماز و تاثیری که در اخلاق میگذارد پی ببرد و نسبت به نمازگزار حسن ظن داشته باشد.

مهدی همیشه میگفت باید با رفتارمان راه درست را به دیگران و فرزندانمان بیاموزیم.

همسر شهید مهدی طهماسبی

تربیت فرزند با عمل صالح

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYZDQntEl0ChxA

خواهران مدافع حرم 

http://8pic.ir/images/vp07l0yvcor3iscyuxad.jpg

آخرش هم مزدشو از خانم سه ساله گرفت

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۳۸ ب.ظ


با شعر

 (خرابه چراغونه امشب

موهام فرش مهمونه امشب 

دلــــــــــــم خــــــــــــــــــــــــونه امشب)

انس عجیبی گرفته بود.

میخوند و به پهنای صورت اشک میریخت.

سه روز بود که ماه محرم شروع شده بود و

هر سه روز رو به مداح گردان گفت همین نوحه رو بخونه....

آخرش هم مزدشو از خانم سه ساله گرفت و روز سوم محرم روز منتسب به حضرت رقیه سلام الله آسمونی شد...

بعد از شهادتش شعر کامل اون نوحه رو با دستخطش توی جیبش پیدا کردند...

شهید رضا دامرودی

اولین شهید مدافع حرم سبزوار 

شهید رضا دامرودی

 https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ