مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

معرفی شهد علیرضا توسلی (ابوحامد)

يكشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۴۴ ب.ظ


علیرضا

سال 41 در افغانستان به دنیا آمد .. در خانواده ای مذهبی و با روزی حلالی که حاصل زحمات پدرش بود ، بزرگ شد . 

دفاع مقدس

بیست و چند ساله بود که به جبهه های جنوب ایران رفت و از آرمان های جهان اسلام دفاع کرد . در جبهه دیده بان بود .  عاشق امام خمینی (ره ) بود . یک آلبوم از عکس های امام داشت . بعد از جنگ به قم رفت و در جامعة المصطفی مشغول  تحصیل شد

ازدواج 

آشنایی ما به سال 79 برمی گردد . ما هیچ آشنایی و نسبتی از قبل نداشتیم . همسایه ای داشتیم که داماد خانواده شان ، علیرضا را می شناخت . خانواده ما را پیشنهاد داده بود . و اینگونه بود که آشنا شدیم .  

همان اول که برای خواستگاری آمد آب پاکی راروی دستم ریخت . گفت که کار من مبارزه است و تا زمانی که نفس دارم در جبهه مقاومت می مانم . من هم از همان اول آمادگی چنین زندگی را داشتم . 

کارگری

چند ماه بعد از ازدواجمان رفت افغانستان برای جهاد با طالبان . آنجا در حال مبارزه بود تا واقعه 11 سپتامبر اتفاق افتاد به ابران برگشت و گفت دیگر جای ما در افغانستان نیست . مشغول کارگری شد . در کار سنگ مهارت داشت . نقاشی ساختمان هم یک مدتی می کرد . خوب کار می کرد . خیلی مقید بود که خوب و دقیق کار کند تا نانی که به سفره می آورد حلال باشد.  روی نماز خیلی تاکید داشت .

عاشق جهاد

در همان ایام که کارگری می کرد هم لحظه ای فکر مبارزه از ذهنش نمی رفت . تا اینکه جنگ 33 روزه لبنان پیش آمد . در آن زمان ما در قم ساکن بودیم . ابو حامد پرپر می زد که در جبهه های لبنان ، در کنار حزب الله شرکت کند  ولی جنگ زود تمام شد . خیلی حسرت خورد که نتوانست در جنگ شرکت کند . عاشق مبارزه با صهیونیست ها بود

تیپ ابوذر

بعد از جنگ ، ما جلساتی را در تهران به عنوان تیپ ابوذر تشکیل می دادیم و نزدیک به 70 نفر در آنجا گرد هم می آمدیم و این جلسه ها ادامه داشت .  

گاهی در مدت زمانیک ماه ، یک الی دو جلسه تشکیل می دادیم . 

 تا اینکه در سال 90 فعالان این گروه به این نتیجه رسیدند که باید بچه شیعه های افغانی سهمی را در سوریه و دفاع از عمه سادات ، به خود اختصاص دهند قرار شد خیلی سریع مسوول تشکیل یک تیپ را مشخص کنیم . 

 هر کسی حاضر نبود زیر بار این مسوولیت برود .  

چون سابقه شهدای زیاد تیپ ابوذر در دفاع مقدس چشم همه را ترسانده بود .  

تا اینکه شهید علیرضا توسلی به صورت خودجوش و داوطلبانه این مسوولیت را برعهده گرفت و گفت حاضر است این مسوولیت را بر عهده گیرد . 

اعزام 

خیلی نگران بودم ، پیش خودم می گفتم افغانستان کشور خودمان است. ایران هم کشور خودمان است . اما سوریه واقعا کشور دیگری است . نه زبان و نه فرهنگ مشترکی داریم ،جغرافیای آن جا را نمی شناسیم . وقتی این حرف ها را با او در میان گذاشتم ، می گفتند : اسلام حد ومرزی ندارد . حتی اگر در قلب آمریکا ، مسلمانی احتیاج به کمک داشته باشد ما در صف اول کمک به او  و دفاع از اسلام هستیم . 

ابو حامد و تیپ فاطمیون 

پس ازاعزام به سوریه ، نام مستعار (( ابو حامد )) را برای خودش انتخاب کرد . او به همراه شهید بخشی ، معروف به فاتح و شهید کلانی ، در سوریه تیپ فاطمیون را با همکاری سپاه  پایه گذاری کردند . علت نام گذاری تیپ هم ارادت خاص شهید توسلی به حضرت زهرا سلام الله علیها بود .

فرمانده 

یکی از حرف های مهمی که ابو حامد می گفت ، این بود که کسی که بخواهد به عنوان یک فرمانده بر سر نیروها بایستد ، اولین چیزی که بر عهده می گیرد این است که باید همه جوره با تمام مشکلات نیرو ها کنار بیاید و برای همه الگوی مقاومت باشد . در عین جدیت شوخ طبع بود و با اخلاقش خیلی ها را جذب می کرد . از ماشین فرماندهی استفاده نمی کرد و با ماشین معمولی رزمنده ها تردد می کرد . یک بار چند تا بخاری آورده بودند برای گردان ، شهید توسلی اول بخاری ها را بین اتاق های بقیه رزمنده ها پخش کرد و بعد آخرین بخاری را برد اتاق خودش .

بخشی از وصیت‌های سردارشهید رضا‌بخشی(فاتح)

يكشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۴۱ ب.ظ


بسم رب الشهداء و الصدیقین

من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش

چون به فکر سوختن افتاده ای، مردانه باش!

دوستان زیادی داشتم که در طی این سالها عاشقانه پر کشیدند و رفتند، شبها، روزها، خوبیها و خوشیها و بدیها و مرگ و زندگی را در کنارهم تجربه کردیم.

این تعهدی شخصی و درونی است که نسبت به خودم و در قبال شهدا احساس می کنم.

بسیاری از مصائبی که امروز تحمل

 می کنم بخاطر همین بچه هاست،

 بی خوابی، گرسنگی، سرما و گرما، بی احترامی و جسارتها و هر چیزی که می خواهد باشد.

من اطمینان دارم این مسیر، مسیری مقدس است، نباید حیف و پایمال شود، خونهای بسیاری پای این نهال ریخته شده، نشود که بخاطر اشتباه و جاه‌طلبی برخیها پایمال شود، بخاطر همین من حاضرم از همه چیزم برای این راه مایه بگذارم.

اگر خدا لیاقت شهادت را به من داد و من هم به جمع بچه ها پیوستم، می خواهم کسانی که بعد از من می آیند و مسئولیت قبول می کنند، وجدانی کار کنند و همیشه وجدان خودشان را قاضی قرار دهند.

خونهایی که اینجا ریخته شده، دست و پاهایی که اینجا قطع شده، جانبازی های بچه ها و مجروحین قابل فراموشی نیست.

صفحه دسکتاپ لب تاپ من از عکس شهدا پر شده، گاهی اوقات که می بینم، خجالت می کشم.

حقیقتا کم کاری می کنیم، یا هدفی که تعیین شده را دنبال نمی کنیم و پشت کار نداریم.

دوست دارم کسانی که بعد از من می آیند، با انگیزه دوچندان و خیلی قوی تر از ما، ما که چیزی نیستیم، کسانی بیایند که برای نفرات بعد از خود الگو باشند.

بچه های زیادی از گرانبها ترین چیز که زندگی شان بوده و از آن با ارزش تر نداشتند، گذشتند، کاری بکنیم که فردا شرمنده این شهدا نباشیم و هر طور شده از این تشکیلات و از این راهی که باز شده دفاع کنیم.

مساله مهمی که می خواهم بگویم این است : دوست دارم بچه هایی که من با آنها کار کردم، حقیقتا من را حلال کنند، می ترسم از اینکه کسی از من ناراضی باشد، خیلی می ترسم.

از هیچ چیز دیگر ترسی ندارم ولی از اینکه یک کسی بخاطر اشتباه من دچار مشکل شده باشد خیلی می ترسم.

به خانواده و مخصوصا به مادرم بگویید که زیاد برای من گریه و بی تابی نکنند.

تنها کسی که در این دنیا خیلی دوستش دارم ، مادرم است، واقعا هیچ کس به اندازه مادرم برایم عزیز نیست.

اگر من بین بچه ها نبودم، همین الان عاجزانه از آنها می خواهم که من را حلال کنند.

دوراندیشی شهید پورهنگ

يكشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۳۸ ب.ظ

بسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن

خاطره شهید 

سال 80 بود. امتحانات خرداد حوزه که تموم شد، برای اردوی سه روزه با اساتید و مدیران حوزه به اردوی دماوند رفتیم. محل اسکانمون حوزه دماوند بود. با دوستانمان که برای گشت و گذار به روستاهای اطراف می رفتیم بعضی از رفقا میوه های درختانی که شاخه هایش از باغ بیرون زده بود تحت عنوان حجم شرعیِ " حق ماریه" می چیدند و می خوردند. من نمی خوردم متوجه شدم محمد هم نمی خورد.

پرسیدم: محمد تو چرا از این میوه ها نمی خوری؟ همه می خورن. شرع هم که اجازه داده. خیلی دوست داشتم جوابش رو بدونم.

گفت:ما که خودمون درست و حسابی نیستیم.(البته از روی تواضع) اینارو می خوریم فردا که ازدواج کردیم رو بچه هامون اثر بد می گذاره. 

فردای اون روز رفتیم دیدار حضرت "آیت الله جوادی آملی." 

دوستان این موضوع رو با ایشون مطرح کردند و با ناراحتی شدید ایشون مواجه شدند. فرمودند درسته که شرع اجازه این کار رو داده و لیکن شما طلبه اید و نباید این کار رو می کردید. من هم رد مظالم این عمل شما رو به عهده می گیرم. 

از محمد خوشم اومد هنوز معلوم نبود که ازدواج میکنه ولی به فکر بچه هاش بود...

راوی: دوست شهید

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg


عاشقانه همسر شهید:

ایمان قوی و محکم،ولایتمداری و صبر او زبانزد بود. نماز اول وقت عبدالحسینم هرگز ترک نمی‌شد. می‌دانستم که زندگی با یک نظامی دشواری‌های خودش را دارد.

 شاید نبودن‌هایش باعث دلتنگی می‌شد اما رسالتی که او به عنوان یک نظامی در پیش داشت، قوت قلبی برایم بود.

 من عاشق پاکدامنی، صداقت و حیای ایشان شدم. در همان شب خواستگاری عاشق عبدالحسین و رفتار و منشش شدم. نجابت و عفت در کلام، نگاه و رفتارش دیده می‌شد.

 شاید بشود گفت در شب خواستگاری عاشق یک شهید شدم.

اولین باری که از رفتن و مدافع حرم شدن برایم سخن گفت تیرماه سال ۱۳۹۴ بود. عبدالحسین به من گفت ثبت‌نام کرده اگر بی‌بی زینب (س) قبول کنند برای دفاع از حرم به سوریه برود. از من خواست تا برایش دعا کنم تا هر چه زودتر قرعه به نامش بیفتد. 

ابتدا خیلی ناراحت شدم. از همان لحظه در دلم آشوب بود. تا ۱۴ آبان ماه سال ۱۳۹۴ که به او اطلاع دادند آماده رفتن شود. 

سه روز بعد هم در ۱۷ آبان ماه بود که همسر و همراه زندگی‌ام به صورت داوطلبانه راهی شد.

 این بار اولین بار و آخرین بار اعزامش بود.

 به نقل ازهمسرشهید مدافع حرم

عبدالحسین یوسفیان

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

https://telegram.me/Modafean_saveh

بسم رب الشهداوالصدیقین

سردار رشیدسپاه اسلام حاج غلامعلی قلی زاده رزمنده هشت سال دفاع مقدس و مدافع حرم حضرت زینب (س) از خطه آذربایجانشرقی به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.

 پیکر این شهید دلاور سپاه اسلام در شهرک واوان اسلامشهر تشییع و تدفین خواهد شد.

دوست دارم هر وقت عمرم سر اومد شهید بشم

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۲۵ ب.ظ


شهید مدافع حرم سعیدسامانلو

داخل قَبر

نوجوان که بودیم مرتب با سعید سر درس علما تو حرم شرکت می کردیم یا گاهی به زور و با هزار التماس تو کلاس های درس شون حاضر میشدیم  اجازه نمیدادند چون، هم سن مان خیلی کم بود هم اینکه طلبه نبودیم اما هر دو مون شیفته درس و بحث علما و کلاس های اخلاق بودیم.

یه روز درس درباره مردن و اون دنیا بود درس که تموم شد نزدیک ساعت 1.30 ظهر بود؛ سعید گفت بیا بریم قبرستان و سری به اموات مون بزنیم.

با هم رفتیم قبرستان بقیع دیدیم قبری کندن و انگار آماده ست برای آوردن مرده.

نگاه که کردم تو قبر هول بدی افتاد به جونم گفتم سعید چقدر قبر تنگ  و ترسناکه دلم می خواد برم یه بار تا زنده ام تو قبر بخوابم.

به سعید گفتم نمی دونم چرا میترسم اول تو برو. 

گفت باشه و رفت تو قبر نشست یک ساعتی برای صاحبش قرآن خوند و گفت انشالله هر کسی که هست مورد مغفرت خدا قرار بگیره بعد خوابید و نگاه به آسمون میکرد.

گفتم سعید در بیا از تو قبر ترسیدم ازت، چه راحت خوابیدی، شاید فامیل های مرده بیایند

سعید گفت حس عجیبی دارم نمیترسم ولی حال و هوای خاصیه این پایین

سعید بهم گفت دوست ندارم بمیرم خدا خودش میدونه، دوست دارم هر وقت عمرم سر اومد شهید بشم. کاش خدا منو به آرزوم برسونه.

سعید که از تو قبر در اومد هر کاری کردم نتونستم برم تو قبر میترسیدم (نمیدونم چرا) 

گفتم سعید اضطراب گرفتم بیا بریم گفت نه دوست دارم ببینم صاحب قبر کی؟ تا ساعت 3 نشستیم تا اینکه بلاخره صاحب قبر رو آوردن حاج آقایی میانسال و بسیار مومن صاحب اون قبر بود شب پیش وسط دو نمازش ایست قلبی کرده بوده و به رحمت خدا رفته بود.

سعید خیلی بالای سرش گریه کرد و باز کلی قرآن خوند و رحمت براش می فرستاد.

من مطمئنم حکمتی بود که ما اون روز اونجا قرار گرفتیم  ولی خوشحالم که سعید به آرزوش رسید

سعید مرد بود و مثل یه مرد به شهادت رسید سعید برای من حقیر هم دعا کن تو مستجاب الدعوه هستی عزیزم....

راوی:(دوست شهید)

خاطرات ناب شهدا 

شهید سعید سامانلو

ڪانال خـاڪـےها

telegram.me/joinchat/AtQMXTwpQdo8yChf_PrD7g


یک روز صبح که برای نماز صبح بیدار شدم، بعد از نماز خواندن، بدون آنکه همسر عزیزم بفهمد، به بی غیرتی خویش گریه کردم. چرا که داعش کثیف و حرامزاده به حرم دختر علی(ع) حمله کرده بود و من بی غیرت به راحتی خوابیده بودم.

و خیلی از امیرالمومنین خجالت کشیدم و از ایشان خواستم که مرا به سوریه ببرد تا من فدای دختر عزیز ایشان شوم. که الحمدلله این امر برای من محیا شد و من به سوریه رسیدم.

بعد که به زیارت ایشان مشرف شدم، حال عجیبی داشتم.

فهمیدم که عنایت خاص به من شده است.

و خواستم که من و تمام اعضای خانواده ام فدای ایشان شویم که ان شاالله این اتفاق خواهد افتاد.

در حرم حضرت رقیه (س) احساس خاصی داشتم، ناخودآگاه یاد حضرت زهرا(س) افتادم...

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg

مصاحبه با برادر شهید سید میلاد مصطفوی ۲

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۲۰ ب.ظ


وی افزود: شهید سید میلاد کمی دیرتر از بقیه شهدا برگشت، حدود ۲۰ روز بعد از شهادتش برگشت ، در همین فاصله یکی از همرزمان برادرم خواب ایشان را دیده بود و در خواب از ایشان پرسیده بود که سید میلاد کجایی؟

گفته بود من دوست دارم که گمنام باشم اما پدرم، برادرم و خانواده چشم انتظار من هستند من باید برگردم، همرزم برادرم در خواب گفته بود که تو کجایی، برادرم گفته بود دنبال من آمدند و من را پیدا نکردند به این آدرس که من می‌گویم بیایند من آنجا هستم😭 این رزمنده بزرگوار با فرمانده‌شان هماهنگ کردند و طبق آدرسی که برادرم در خواب داده بود دنبال سید میلاد رفتند و همانجا پیدایش کردند.

برادر شهید مصطفوی اظهار داشت: یک‌بار که از سوریه تماس گرفته بود به شوخی به او گفتم ان‌شاءالله که شهید بشوی! گفت شهادت لیاقت می‌خواهد، من آدمی‌ نیستم که لیاقت شهادت را داشته باشم. به دوستانش هم همین را گفته بود.

همرزمان برادرم که آمده بودند می‌گفتند از دو سه روز قبل از شهادتش حال و هوای خاصی داشت. با ما خیلی فرق می‌کرد، انگار می‌دانست که قرار است شهید بشود. به قول بچه‌های قدیمی جنگ آن کسی که قرار است شهید بشود نوربالا می‌زند. سید میلاد هم همین طورشده بود، دوستانش می‌گفتند اخلاق، رفتار و  چهره‌اش عوض شده بود؛ آن سید میلادی نبود که ما چند سال می‌شناختیم.

وی در پایان گفت: سید میلاد در سوریه سردار سلیمانی را هم دیده بود

 و بعد از ملاقات با سردار سلیمانی روحیه بسیار بالایی از ایشان گرفته بود

 بعد از دیدار سردار سلیمانی قوت و نیرویش دو برابر شده بود.

یا زهرا

راوی : برادر شهید

کانال شهید مدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ


۱-ای عزیزانم متقی باشید.

۲-مطیع ولایت فقیه باشید تا راه را گم نکنید.

 ۳- در انجام واجبات الهی سهل انگاری و کوتاهی نکنید و از محرمات اجتناب و دوری کنید.

 ۴- عزیزانم نماز خود را با خضوع و خشوع و با توجه بخوانید.

 ۵- عزیزانم سعی کنید نماز خود را در اول وقت شرعی به جای آورید.

 ۶- عزیزانم نماز خود را سبک نشمارید که مورد سخت و خشم خدا واقع خواهید شد.

۷-عزیزانم از شما میخواهم به نوافل

۸-عزیزانم در امیر دینتان متعصب باشید و نسبت به احکام دینی خود بی تفاوت نباشید.

۹- عمر خود را بیهوده تلف نکنید

۱۰- عزیزانم در شب و روز جمعه از گناهان خود توبه کنید و از خدا با تضرع وزاری بخواهید که او شما را بیامرزد.

۱۱-عزیزانم مرگ را همیشه در پیش چشم خود داشته باشیم.

۱۲-عزیزانم به تعهد ها و وعده هایی که به دیگراتن میدهید عمل کنید.

۱۳- عزیزانم شما را سفارش میکنم به حق  و الناس.

۱۴-عزیزانم یار و مددکار یکدیگر باشید و به یک دیگر احترام بگذارید.

۱۵- عزیزانم پاسدار خون شهیدان و ارزش های ولایی که شهیدان خون پاکشان را برای آن ریخته اند باشید.

۱۶- عزیزانم شما را سفارش میکنم که قرآن زیاد بخوانید.

۱۷-عزیزانم درگذشتگان و اموات خود را فراموش نکنید.

۱۸-عزیزانم در مراسمات عزای ائمه اطهار (ع) بخصوص سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع) شرکت کنید.

۱۹- عزیزانم شب هنگام رفتن به رختخواب با نفس خود این چهار امر (مشارطه ، مراقبه ،محاسبه ، معاتبه و استیفا ) را تعهد نمایید. 

۲۰- عزیزانم همیشه شکر گذار نعمت های الهی باشید و کفران نعمت نکنید.

وسایل شهید سراجی

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۱۶ ب.ظ

آخرین وصیت سردار شهید ابوحامد

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۱۳ ب.ظ


ابوحامد:

اختصاصی 

انتشار برای اولین بار

آخرین وصیت سردار شهید ابوحامد

یکبار به ابوحامد گفتم :

#حاجی اگر اختیار دست خودتان باشد، ترجیح می دهید #شهید شوید یا زنده بمانید و به نبرد ادامه دهید؟

لبخند ملیحی زد و آرام گفت :

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست

در صراط مستقیم ای دل! کسی گمراه نیست...

اهل دل بود، کتاب زیاد می خواند و با آنکه به دانشگاه نرفته بود در تاریخ و فلسفه و عرفان اطلاعات زیادی داشت

حاجی کمتر بیکار بود و همیشه در حال فعالیت بود.

چراغ اتاقش تا نیمه های شب روشن بود و در 24 ساعت شبانه روز کمتر پیش میآمد که وقت آزاد داشته باشد

نکته ای که در ابوحامد بیشتر از سایر اخلاق حسنه اش نمود داشت، نماز اول وقتش بود.

روز عملیات تل قرین، زیر آتش شدید دشمن و تقریبا دوسه ساعت قبل از شهادتش در گوشه سنگر به نماز ایستاد

این نماز آخرش بود و چند ساعت بعد به آسمان عروج می کرد و شاید این آخرین وصیت او بود که به من، به تو، به همه ما می گفت :

نماز اول وقت را ترک نکنید، حتی اگر زیر آتش دشمن بودید...

کاری که اباعبدالله الحسین در روز عاشورا و در میدان جنگ انجام داد و ابوحامد که شیعه حسین ابن علی(ع) بود نیز به ایشان اقتدا می کرد و هرگز نماز اول وقتش را به تعویق نمی انداخت.

خاطره ای از شهید ذوالفقاری

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۰۶ ب.ظ


‍ ‍ بسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن

یا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ

پسرک فلافل فروش

چند بار او را دیدم. فهمیدم از طلبه های بااخلاص نجف است.

یکبار موقعی که می خواست مُهر بردارد با هم مواجه شدیم و من سلام کردم. 

فهمیدم ایرانی است. گفتم: چطورید، اسم شما چیست؟ اینجا چکار می کنید؟

گاهی به چهره من انداخت و گفت: یک بنده خدا هستم که می خوام در کنار امیرالمومنین (ع) درس بخوانم.

کمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم: من هم مثل شما ایرانی هستم، اهل شیراز و پدرم از علمای این شهر بوده، می خواستم با شما که هموطن من هستی آشنا بشم.

لبخندی زد و گفت: من رو "ابراهیم" صدا کنید. تو این شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظی کرد و رفت.

شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری 

خاطرات شهید ابراهیم هادی 

 @Modafean_saveh

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

خاطره برادر شهید مختاربند

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۰۴ ب.ظ


آزاده ی عزیز حاج محمدعلی مختاربند

شهید حاج حمید از همان ابتدا اهل پشت میز نشینی نبود و در جنگ تحمیلی علیرغم مسئولیتی که داشت بازهم شیر شجاع میدان نبرد بود و اصرار داشت پا به پای بسیجیان در نبرد علیه دشمن شرکت کند.سال 61 نزدیک عملیات والفجر مقدماتی بود و ذوق و شوق زیادی در بین بسیجی ها برای شرکت در عملیات وجود داشت.

آن روزها کنار منزل پدری برای حاج حمید مشغول ساخت منزلی بودیم.

یک روز ایشان آمد و دید که من در کنار کارگرها مشغول کار بنایی هستم.برای تشکر به من گفت:برادر هرچه می خواهی بگو برایت تهیه کنم.من جواب دادم: تنها درخواستی که دارم این است که ترتیب رفتن مرا به عملیات بدهی و ایشان هم موافقت کرد.

روزهای قبل از عملیات، یکی از بچه های سپاه مرا دید و گفت:دیروز در جلسه مسئولان سپاه، حاج حمید با اصرار از فرماندهان خواسته که با شرکت او در عملیات موافقت کنند. 

ولی به دلیل اینکه ایشان مسئول بسیج شهرستان بود و به وجودشان نیاز داشتند چنین اجازه ای به او نداده اند.

بالاخره بعد از اصرار فراوان، حاج حمید موفق شد در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کند و این آخرین باری بود که من ایشان و برادرم شهید محمود را قبل از اسارت دیدم.

شهید حاج حمید با دست خودش ما و دیگر نیروها را از زیر قرآن رد کرد.شهید محمود نیروی اطلاعات عملیات بود و من به عنوان نیروی پیاده شرکت کردم که بعد از مجروحیت به اسارت نیروهای دشمن درآمدم.

 @Modafean_saveh

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

اگه نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۰۲ ب.ظ


خاطره شهید شیخ محمد پورهنگ 

تازه می خواست ازدواج کنه.

به شوخی بهش گفتم:

خیلی دیر جنبیدی. تا بخوای ازدواج کنی و ان شاالله بچه دار بشی و بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا!

یه نگاه بهم کرد.

 این دفعه هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که کلی رفتم تو فکر.

گفت: سید، خدا جبران کنندس.

گفتم: یعنی چی؟

گفت: فکر می کنی برای خدا کاری داره بهم دوقلو بده؟

سیدجان،اگه نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس.

وقتی خدا بهش دوقلو عنایت کرد تازه فهمیدم چی گفته بود...

راوی: دوست شهید

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg


خاطره شهید مدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی و گریه های نیمه شبش در سه راهی شهادت طلاییه 

رفته بودیم طلاییه غروب بود هوا تاریک شد و ما رو نگذاشتند حرکت کنیم قرار شد شب رو در یادمان بمونیم.

نیمه های شب ظلمات عجیبی منطقه را فرا گرفت سید میلاد بلند شد رفت بیرون تا سه راهی شهادت رفت من هم پشت سرش رفتم اما ترسیدم برگشتم 

همه جا را سکوت مطلق فرا گرفته بود 

تو حال خودم بودم که سید ناله ها و گریه های سید میلاد رو از سه راهی شهادت می شنیدم تقریبا یک ساعت صدای ناله و گریه های  سید رو می شنیدم

واقعا جرات می خواست نیمه های شب تنها بری تو این بیابون اما سید دلش خدایی بود و تاریکی رو نمی دید و نور الهی اون لحظه ها رو می دید.

راوی :دوست شهید (خادم الشهدا)

کانال شهیدمدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ