مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

سالروز تولد شهید مدافع حرم سید رضا طاهر

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۱۲ ب.ظ


دهم دی ماه ، سالروز تولد شهید مدافع حرم سید رضا طاهر

تولد : 1364/10/10

شهادت : 1395/2/16 خان طومان

روحش شاد و یادش گرامیباد.

 آقا محمودرضا

نوشته همسر شهید سرلک به مناسبت ۹دی

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۱۰ ب.ظ

 هوای مه آلود فتنه فضا را پر کرده بود.

تنها کسانی که عینک بصیرت بر چشم داشتند راه را پیدا کردند.

قدیر سراسیمه به خانه آمد. لباس بسیج اش را به تن کرد. چفیه اش را به دور گردن انداخت.

گفت آشوب شده 

قرآن آتش زدند

عکس امام و رهبر را پاره کردند

اموال عمومی را غارت می کنند

حرمت امام حسین(ع) را نگه نداشتند 

دست و سوت میزنند و می رقصند

مسجد آتش می زنند

به رهبر توهین می کنند

اسلام را هدف گرفتند

از گریه های رهبر دلش گرفته بود.

زیر لب دعایی خواند و از خانه بیرون رفت.

وقتی که برگشت زخمی بود. ساعت دامادی اش را شکانده بودند.

۹ دی ماه فتنه خوابید. روز به روز اوضاع آرام شد.

چند سال بعد خبر آوردند.

فتنه شده 

آشوب شده

قرآن سر نیزه می کنند

اموال مسلمانان را غارت میکنند

به نوامیس مسلمان رحم نمی کنند

آشوب می کنند

مسجد آتش میزنند

اسلام را هدف گرفتند

به حرم خواهرِ حسین بی حرمتی می کنند.

قدیر برآشفت. لباس بسیجی به تن کرد. چفیه بر گردن انداخت. زیر لب دعایی خواند و راهی دیار غربت شد. قدیرم تکه تکه شد تا اسلام زنده بماند.

در سالروز حماسه ی ۹ دی ماه یادی کنیم از بسیجیان جان بر کفی که هر چه داشتند در طبق اخلاص گذاشتند تا دیگر اشک های رهبرشان را نبینند. و همانان در راه عقیله بنی هاشم شهید شدند.

.یادشان گرامی باد

همسر شهید قدیر سرلک

بصیرت  9دی

@bisimchi1


بعد شهادت فرمانده فاطمیون سردار شهید ابوحامد

مشخصات راه شهید ابوحامد به نقل از سردار شهید محمدرضا خاوری 

1 - خدایی بودن(اخلاص)

2 - اخلاص و صداقت و پاکی 

3 - به همدیگر و بچه ها مثل پدر تعصب داشته باشیم 

4 - سازمان حفظ شود و توسعه داده شود

5 - وحدت یکپارچیگی و ارتباط زینبی و ابوالفضلی در بین سازمان حفظ شود(آفتاب باش گر بخواهی نتابی نتوانی)

6 - همکاری دلسوزانه با یکدیگر(کوچیکی کن تا خدا بزرگت کند)

7 - بازسازی و حفظ سازمان در تمام مراحل کاری

ڪانال رسمی سردار شھید«علیرضا توسلی» ابوحامد

telegram.me/joinchat/BBDnjECMmP0PBKuxlcrTzA

بجای من زیر باران دعای‌ فرج بخوانید

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۰۴ ب.ظ



قبل رفتن لحظه آخر محکم بغلم کرد و گفت :

ما که لایق نیستیم

ولی اگر شهادت نصیبمان شد

از ما فراموش نکنید

هر وقت باران بارید

بجای من زیر باران

دعای‌ فرج بخوانید



بودن پژمان کنارمون،باعث دلگرمیمون بود

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۵۶ ب.ظ


‍ ‍ نقل ازهمسرشهید

مدتها،بود فکر رفتن به سوریه بود،اماجورنمیشد اوایل من هم راضی به رفتن نبودن ازنظرعاطفی خیلی وابسته بودیم طاقت دوری وتنهایشو نداشتم.

اما،همیشه بامنطق حب ائمه دلم رو راضی میکرد روز رفتن فرارسید94/10/1 برای بدرقه تا لحظه آخرکنارش بودم

لحظه های جانسوزخداحافظی......حال دلی طوفانی...... تنهایی ودلتنگی.... لحظه های نفس گیر رفتن....

از شیرازپرواز داشتن به تهران ظهربهش زنگ زدم سرماشدیدی خورده بود صداش به زوربیرون میامد

گفت داروخوردم خوب میشم خانمی نگران نباش هرچی اصرارکردم خودش روبه دکترنشون بده قبول نکرد میگفت دکتر برابچه هاست این سوسول بازیابه من نیومده ارباب....

نگرانش بودم مدام تماس میگرفتم اماشب هرچی به همراهش زنگ میزدم جواب نداد،دلم مثل سیروسرکه میجوشید خدایا چی شده .... نگرانی وتنهایی ودلشوره....

به نقل ازهمرزمان شهید:

تب بالایی داشت میگفت خانمم زنگ زد،جواب بدید  نگرانم میشه اینقدتبش بالابودکه هذیون میگفت بردیمش دکتر،انواع سرم وسوزن بهش وصل بود چندتن ازفرماندهااومدن،وقتی وضعیتش رودیدن گفتند،با این وضعیت نمیتونن بیان،باید برگردن

پژمان تا این حرف فرمانده روشنید،از روتخت بلندشدنشست،گفت; (بالحن شوخی)من.!من خوبم ببینید،هیچ مشکلی ندارم،وشروع کردبه حرکتایی که مختص خودش بود (کلآپژمان ده هفتادی ما روحیه شادوشوخ طبعی داشت وباهمه شوخی میکرد،فرمانده وغیرفرمانده نداشت،از اون بچه خاکیای،خاکی خاکی بود دلش دریابودوبی ریا،زلال مثل آب رود....)

فرمانده خندید وگفت باشه توفیقی،تاصبح استراحت کن اماصبح خوب نشدی باید برگردی پژمان خندیدوگفت کی مریضه؟؟؟؟وبالحن خاصی باخنده گفت داااا‌ا‌ا‌ا‌اااعش...

مادیدیم وضعیت جسمی پژمان اصلآخوب نبود،اما باروحیه ای که داشت،توهمین مدت کوتاه همه،یه حب خاصی نسبت به این مرد،داشتیم،چنان خودشوتودل همگی،جاکرده بود،که اگر۱ساعت نمیدیدیمش دنبالش میگشتیم،

این مردم داریش توسوریه بین بچه ها زبانزدشده بود فرداصبح حالش بهترشده بود،خودش راه افتاده بود

دنبال فرمانده میگشت که نشون بده حالش خوب شده ومشکلی نداره.

بودن پژمان کنارمون،باعث دلگرمیمون بود،بودنش بهمون روحیه میداد...

بعدازظهرپرواز،داشتیم به سمت آسمان عشق دمشق

دمشق،شهرعشاق زینب

داداش دست ماروهم بگیر....

التماس شفاعت 

 @Modafean saveh

کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه

اینجا شهدا دستشان خیلی بازه...»

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۵۲ ب.ظ


خاطره شهید پورهنگ

دلهره عجیبی داشتم. چند روز بود که تماس نگرفته بود و پیامی هم نفرستاده بود. خبری از او نداشتم و نمی دانستم چه اتفاقی برایش افتاده است. تنها کاری که از دستم برمی آمد، دعا بود و دعا...

مادرم همان شب خوابی دید که کمی آرامم کرد. شهید امیر علی محمدیان که پیکرش هنوز بازنگشته است، دست همسرم را گرفته بود و او را به مادرم رسانده بود و گفته بود: این هم دامادت، صحیح و سالم!

همان شب تماس گرفت. از خوشحالی نزدیک بود بال دربیاورم. گفت که چند روز درگیر بوده و نمی توانسته تماس بگیرد. خواب مادرم را برایش تعریف کردم. چند لحظه سکوت کرد و با بغضی در صدایش گفت: معلومه هنوز لیاقت رفتن ندارم. برایم دعا کن. «اینجا شهدا دستشان خیلی بازه...»

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg


وارد سوله ها که می شدیم برای پذیرایی از مهمانها به من می گفت احسان جان تو سوله چند نفر هستند

می گفتم نمی دونم سیصد نفری می شوند.

می گفت الان تو سه ثانیه سیصد تا صلوات برا شهید درویشی دشت می کنیم باصدای بلند و داش مشتی ای که داشت می گفت شادی روح شهید درویشی صلوات....

سوله بعدی شهید برونسی و به ترتیب می رفت و واقعا به برکت همین صلواتها کارمون هم  خیلی برکت پیدا

 می کرد.

با عملکرد سریع سید از چند صد نفر به خوبی پذیرایی می کردیم خیلی زود سفره ها رو پهن می کردیم بعضی ها دو تا ماست یا نوشابه می خواستتد سید بدون هیچ ممانعتی می داد.

می گفتم سید جان اینطوری حاتم بخشی می کنی اگه کم بیاری می خوای چیکار کنی ؟؟!

می گفت کم نمیاد اینها مال ما نیست که ، مال شهداست ما هم کارگر زائرهای شهداییم ان شاالله خودشون برکت 

می اندازند و واقعا هم برکت پیدا می کرد.

راوی :دوست شهید 

کانال شهید مدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی

@ShahidMiladMostafavi

روز عاشورا بود بیاد دارم تواون روزای شلوغ میگفت تعدادی ازدوستان و همکارانشون گوشی های همراهشان را خاموش کرده بودندکه اعلام آماده باش ندهند ولی ایشون تو همان روزها پابه پای فتنه گران ایستاد. دریغ از اینکه مقابل دشمنان اسلام ضعف نشان دهد. وقتی که ایشان ازناحیه  گردن و دست و پا مجروح میشوند و به بیمارستان بقیه الله انتقال میدهند و درمنزلمان هیئت دهه اول محرم یعنی شب شام غریبان مداح مجلس انتهای عزاداریها برای بیماران شفای عاجل خواستند که همان لحظه گفتند برای بهبودی حال آقا مرتضی هم دعا بفرمایید ما و خانواده ی ایشان سراسیمه خودمان را به ایشان رساندیم . با لباس بیمارستان به تن دست و پا شکسته و مهرهای گردن آسیب دیده...

 شهید کریمی در همان روزها عشق به ولایت مداری و شهادت داشتند که بامردانگی خودش رابه عشق حقیقی یعنی شهادت رساند...

شهیدمدافع حرم مرتضی کریمی

جانباز فتنه88

بصیرت

@bisimchi1

وداع خانواده شهید با شهیدشان

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ب.ظ


وداع خانواده شهید مدافع حرم  فاطمی شهید سیدعلی.دوست.حسینی در معراج شهدا

لشکر فاطمیون ورامین

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g

شھداے مدافـــع حـــرم قــــمــ

شهید جاویدالاثر«محمدصدیق رضایی»

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۳۴ ب.ظ

شهید جاویدالاثر«محمدصدیق رضایی» متولد:1346 که در سال 1394 در سوریه -درعا ، بصرالحریر به شهادت رسید

خاطره ای که میخوانید به روایت همسر شهید نوشته شده است:

چندروزی بیشتر از اومدن کربلایی به مرخصی  نگذشته بود که توی یک عصر زمستونی گوشیش زنگ خورد

جواب داد بعد یه احوالپرسی گرم یک دفعه گفت:

واقعا!

مطمئنی؟

بعدگفت:

«ان الله انا الیه راجعون»

وقتی تماسش قطع شد ازش پرسیدم:

چی شده؟

چرا اینقدر ناراحت شدی؟

گفت:

دوتا از فرماندهامون شهید شدن...

خدابیامرزتشون آدمهای خوبی بودن،شجاع دلسوز و باتجربه...

فردا تشییع پیکرشونه حتما با هم بریم

صبح روز بعد ساعت نه صبح راه افتادیم و رفتیم حرم

جلوی درب ورودی حرم که رسیدیم تابوتهای شهدارو بردن تو صحن

یه لحظه وایستاد و با لبخند بهم گفت:

خانم یه روز من رو هم اینجوری میارن حرم

دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره!

چشمام پر از اشک شد و گفتم:

محمد اینجوری نگو خدا نکنه...

ڪانال رسمی سردار «شـ‌هیدرضا بخشی» فاتح

telegram.me/joinchat/DJP5pj3sxeJqr18_mBeo9Q


درب تویوتا باز شد و مردی با لباسهای خاکی رنگ و اورکت از آن پیاده شد، همه در ابتدا فکر کردند، خواب 

می بینند، اما این واقعیت بود، ابوحامد آمده بود تا نیروهایش را تنها نگذارد.

فرمانده گروهان جلو رفت و حاجی را در آغوش گرفت و بعد بچه ها یکی یکی جلو رفتند و با او احوالپرسی کردند

در دل آن شب سرد، دیگر کسی سرما را حس نمی کرد، گرمای حضور حاجی همه سنگرها را گرم کرده بود

پشت تویوتا چند جعبه مهمات و غذای کافی برای چند روز بود.

رزمنده ها دور حاجی بودند و درباره ادامه عملیات حرف می زدند، بسیاری از نیروها برای اولین بار ابوحامد را می دیدند و خرسند از اینکه با فرمانده شان از نزدیک گفت و گو می کنند، گرم شده بودند.

وقتی همه مشغول صحبت بودند، دونفر که همراهان حاجی بودند، مهمات و آذوقه ها را خالی کردند و پشت سر بقیه رزمنده ها نشستند.

آن روزها کسی نمی دانست که این جوان نسبتا لاغر که همه جا شانه به شانه ابوحامد و همیشه در حال فعالیت است، کیست؟ و بعدها قرار است چکار کند؟

آنقدر خاکی و بی ریا بود که حتی بعد از شهادتش کسی نمی دانست، سمت او معاون فرماندهی لشکر بود

آن جوان فعال کسی نبود جز فاتح دلهای فاطمیون، سردار شهید رضا بخشی.

فردای آن روز نیروها با حضور حاجی عملیات را آغاز کردند و ضربه سختی به دشمن زدند

پرچم سرخ حسینی را بر فراز تل اذان نصب کردند و همگی با هم نماز عشق خواندند

عملیات تل اذان با پیروزی رزمندگان فاطمیون خاتمه پیدا کرد و این نقطه استراتژیک به دست دلاورمردان فاطمی از حضور تروریست ها پاکسازی شد.

این شب ها وقتی شبکه های تلویزیون خبر آزادی کامل حلب از چنگال تروریستها را پخش می کنند، اشک در چشمانم جمع می شود، یاد شهدایی به خاطرم می آید که با قطره قطره خونشان سنگرها را حفظ کردند و در نقاط مختلف حلب جانفشانی کردند.

حلب آزاد شد، در حالیکه خون شهدای فاطمیون در نقطه نقطه آن ریخته شده است و این آزادی نه تنها برای سوریه؛ بلکه برای تمام کسانی که در جبهه مقاومت اسلامی می‌رزمند، شیرین است

این تروریست‌ها نبودند که در حلب شکست خوردند؛ بلکه این آمریکا و اسرائیل و عربستان بودند که بعد گذشت چهار سال و اندی زبونانه خاک حلب را ترک کردند

آزادی حلب را باید به خانواده شهدایی تبریک گفت که فرزندانشان را در راه دفاع از حفظ حریم ولایت فدای حضرت زینب(س) تقدیم کردند

نام حلب برای بچه های فاطمیون با یادآوری خاطراتی که گاه قلب آدمی را می فشارد همراه است و ناخواسته اشک را بر دیدگان جاری می سازد.

کاش ابوحامد می ‌بود و می‌ دید که حلب، شهر خون، آزاد شد...

اختصاصی کانال ابوحامد

ڪانال رسمی سردار شھید«علیرضا توسلی» ابوحامد

telegram.me/joinchat/BBDnjECMmP0PBKuxlcrTzA

سید میلاد دوست داشت شهید گمنام باشد

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۲۲ ب.ظ


سید مهدی مصطفوی برادر شهید درباره شهید سید محمد می‌گوید:

سید میلاد لیسانس عمران داشت و دو سال در آزادراه ساوه همدان خدمت کرد. در آن پروژه سرپرست آزادراه بود.

وی افزود: او بسیار اهل ورزش بود، کمربند مشکی جودو داشت و در ورزش‌های رزمی مقام دومی کشور را به دست آورده بود، در ورزش زورخانه‌ای هم شرکت می‌کرد.

 اهل مسجد بود و به نمازش خیلی اهمیت می‌داد. 

همیشه خمس مالش را دقیق حساب و پرداخت می‌کرد، هیچ وقت برنامه هیئت را ترک نمی‌کرد. 

برادر شهید مصطفوی ادامه داد: سید میلاد شخصیت دستگیری داشت و اگر کسی از ایشان کمک می‌خواست چیزی کم نمی‌گذاشت. به خانواده شهدا بسیار خدمت می‌کرد و همیشه از آنها دلجویی می‌کرد، اکثرا در اردوگاه شهید درویشی خادم‌الشهدا بود، هر سال از اردوگاه به دیدار مادر شهید درویشی هم می‌رفت.

وی گفت: سید میلاد حدود ۱۲-۱۳ سال خادم‌الشهدا بود و آرزوی شهادت در عمق جانش نفوذ کرده بود. 

خیلی تلاش می‌کرد که او را به سوریه اعزام کنند. حتی می‌گفت که من هزینه بلیط هواپیما و مخارج خودم در سوریه را می‌پردازم فقط من را با خود ببرید. آرزوی شهادت در خون سید میلاد بود.

او در ادامه اظهار داشت: برادرم ۲۹ ساله و مجرد بود، عضو سازمان نظام مهندسی بود و در پروژه ساوه همدان که به آزادراه کربلا معروف است دو سال مشغول به کار بود. در آزمایشگاه بتون همدان کار می‌کرد و در ساخت پل‌های شهری همدان مسئولیت نظارت داشت.

برادر شهید مصطفوی افزود: همرزمان شهید از دلاوری‌های او بسیار می‌گفتند. آنها معتقد بودند که سید میلاد با ما فرق داشت، بسیار دلاور بود و جرئت بسیاری داشت همیشه در عملیات‌ها جلوتر از دیگران حرکت می‌کرد، آن نقطه‌ای هم که برادرم در آنجا شهید شده ظاهرا ۵۰۰ متر جلوتر از بقیه بچه‌ها بوده است.

وی تأکید کرد: به نظر بنده عشق شهید به عمه‌اش حضرت زینب سلام الله علیه او را به سوریه کشاند، از همان زمانی که سوریه ناامن شد و سید میلاد دید که حرم حضرت زینب سلام الله علیه در معرض خطر است می‌گفت من باید بروم، نمی‌توانست صبر کند. روزی که به سید میلاد زنگ زدند و خبر دادند که باید برود و روز اعزام رسیده است خیلی خوشحال شده بود، سر از پا نمی‌شناخت، حال خاصی پیدا کرده بود، انگار اصلا در این دنیا نبود و می‌خواست بال دربیاورد و پرواز کند.


وی افزود: در سوریه که بود با ما ارتباط تلفنی داشت تا یک هفته قبل از شهادتش که گفت ما عملیاتی در پیش داریم و باید برویم، در همان عملیات سید میلاد به آروزیش رسید و شهید شد.

برادر شهید گفت: سید میلاد با اینکه از نظر مادی و دنیوی چیزی کم نداشت، اما وابسته به موقعیت و جایگاه دنیوی نشده بود، وقتی خاطرات و کتاب‌های شهدای دفاع مقدس را می‌خواند به حال آنها حسرت می‌خورد. وقتی می‌دید که شهدای دفاع مقدس از همه چیزشان گذشتند و آن طور جانفشانی کرده و از وطن و انقلاب دفاع کردند سید میلاد هم آرزوی شهادت می‌کرد و می‌گفت کاش روزی بیاید که من هم شهید شوم.

وی ادامه داد: یکی از شهدایی که سید میلاد او را الگوی خود قرار داده بود، شهید مهدی زین‌الدین بود، عکس این شهید بزرگوار را در خانه داشت. حتی عکس شهید زین‌الدین را روی لباسش چاپ کرده بود و همیشه زیر لباس بیرونش می‌پوشید. می‌خواست همیشه عکس شهید زین الدین روی سینه‌اش باشد.

 وقتی که می‌خواست با کسی درددل کند با شهدا صحبت می‌کرد. در شهر خودمان به خانواده شهدا سر می‌زد و از پدر و مادر شهدا دلجویی می‌کرد. اگر کمکی از دستش برمی‌آمد برای آنها انجام می‌داد.

برادر شهید اظهار داشت: سید میلاد خیلی دوست داشت کربلا برود اما قسمت نشد امسال من بعد از شهادتش به نیابت از برادرم به کربلا رفتم.

وی افزود: بیشترین انسی که در خانواده داشت با مادرم بود، با مادرم خیلی دردودل می‌کرد روحیات سید میلاد با روحیات مادرم از لحاظ معنوی و دینی خیلی به هم نزدیک بودند، بعد از فوت مادرم سید میلاد خیلی تنها شد. هر وقت مادرم نماز می‌خواند سید میلاد از مادرم می‌خواست که برای شهادتش دعا کند اگر ما به دوستان و آشنایان التماس دعا می‌گوییم برادرم فقط می‌گفت دعا کنید که من شهید بشوم برای هر کسی هم که می‌خواست دعا کند دعا و آرزوی شهادت می‌کرد، اگر کاری برایش انجام می‌دادم و می‌خواست از من تشکر کند می‌گفت ان‌شاءالله شهید بشوی، شهادت یکی از بزرگترین آرزوهایش بود.

برادر شهید مصطفوی گفت: از وقتی که رفت تا زمان شهادت فقط ۱۴ روز طول کشید. 

سید میلاد دوست داشت شهید گمنام باشد، شب قبل از عملیات به همرزمانش گفته بود من دوست دارم گمنام بمانم اگر شما هم شهید بشوید من شما را عقب نمی‌آورم تا در منطقه بمانید و گمنام باشید همان چیزی که برای خودش دوست داشت برای دوستانش نیز همان را می‌خواست.

راوی : برادر شهید 

 https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ

خاطره شهید پورهنگ

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۱۹ ب.ظ


با هم رفت و آمد داشتیم. یادم می آید کوچکتر که بودیم گاهی به منزلشان می رفتیم و شب می ماندیم. بعضی شب ها هم حرف ها گل می انداخت و تا اذان صبح می نشستیم به حرف زدن.

همیشه فکر می کردم خیلی سخت است که ساعت ها حرف بزنی اما از کسی بدگویی و غیبت نکنی.

اما آن شب ها، ساعت ها برایمان حرف می زدند و من متعجب می شدم که چطور این چند ساعت بدون حتی یک کلمه غیبت سپری می شد...

راوی: از بستگان شهید پورهنگ

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg

آسمان نشین مهربانم تولدت مبارک

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۴۴ ب.ظ



به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد تولد شهید عباس آبیاری قرائت زیارت عاشورا در کنار مزار شهید

 پنج شنبه ۹ دی ماه - ساعت ۱٦ 

شهریار،عباس آباد گلزار شهدای عباس آباد کرشته

منتظر حضور گرم شما عزیزان هستیم.

ارسالی خواهر شهید

@bisimchi1

به بهانه ۹ دی روز بصیرت

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ق.ظ


شهدای مدافع حرم مصداق کامل بصیرت و آگاهی بودند

درفتنه۸۸از حریم ولایت دفاع کردند تا در دفاع از حریم امامت برگزیده شدند.

مهدی حیدری فتنه۸۸

@gharchaknews