مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

 از اعزام‌شان به دفاع از حرم اهل بیت بگویید.

مرتبه اول اعزام ایشان شهریور ماه بودو اواخر مهر ماه بازگشتند. سری دوم اعزام شان 29 آذر ماه بود. که در نهایت در تاریخ 16بهمن ماه 1394در آزاد‌سازی نبل و الزهرا به شهادت رسیدند. اولین بار را یاد دارم نیمه‌های شب بود که گوشی آقا‌محمود زنگ خورد و یکی از مسئولان به ایشان گفت که آیا آمادگی برای رفتن به سوریه دارند. ایشان هم خیلی پیگیر و از مدت‌ها قبل ثبت نام کرده بودند. از این رو برای رفتن با ذوق و شوق فراوان هم استقبال کردند.

ایشان سال‌ها در جنگ بودند و بعد از جنگ هم در سپاه خدمت کردند. با توجه به صحبت‌های شما در دوران بازنشستگی هم همچنان فعالیت داشتند.

در نبودن‌های ایشان بار زندگی به دوش شما بود. با رفتنش به سوریه مخالفت نکردید؟

خب وقتی به ایشان و به اهدافشان فکر می‌کردم، می‌دانستم که حضور ایشان در آنجا نیاز است. و وقتی می‌دیدیم ایشان شوق حضور دارند و از این هجرت و جهاد راضی هستند. من هم به رضایت ایشان رضا می‌شدم، همسرم با هدف راهش را انتخاب کرده بود و برای این هجرت و دفاع سه هدف داشتند. اول اینکه از تسلط داعش و حمله به ایران جلوگیری کند. دوم دفاع از حرم اهل بیت (ع) و سوم آزاد‌سازی شهرهای شیعه‌نشین محاصره شده در دست تکفیری‌ها... اهدافی بسیار مقدس، که من ایشان را همراهی کردم.

نگران شهادتش نبودید؟

در سفر اولشان احساس ترس و نگرانی خاصی داشتم ولی برای مرتبه دوم که می‌خواستند اعزام شوند حس عجیبی همراه با دلتنگی و دلشوره داشتم اما آقامحمود صحبت‌هایی با ما داشتند که قوت قلب‌مان شد.

دختر‌ها معمولاً بابایی هستند، چطور به رفتن پدرشان رضایت دادند؟

خب دختر‌ها وقتی ذوق و اشتیاق پدر را در دفاع از حرم دیدند، به راضی بودن پدرشان رضایت دادند. مخصوصاً وقتی رسانه‌ها کودکان سوری را نشان می‌داد که بی‌سر‌پناه و آواره شدند، قلبشان به درد می‌آمد و حاضر بودند پدرشان برای کمک به آنها برود. خیلی اوقات می‌دیدم که کسل هستند و گریه می‌کنند اما هرگز به زبان نیاوردند و اعتراضی نکردند.

در منطقه چه مسئولیتی داشتند؟

با توجه به تجربه و سابقه‌ای که از جنگ تحمیلی کشور‌مان داشتند و دارای تخصص‌های گوناگون رزمی بودند، به ایشان پیشنهاد فرماندهی هم داده شد اما نپذیرفتند و در نهایت به عنوان نیروی تخصصی تک‌تیرانداز راهی شدند.

از نحوه شهادت ایشان اطلاعی دارید؟

روز پنج‌شنبه مورخ 15 بهمن ماه 1394خبر شهادت چهار نفر از همرزمان همسرم را دادند. ما خیلی ناراحت و نگران بودیم تا اینکه همسرم ظهر پنج‌شنبه تماس گرفتند و گفتند که حالشان خوب است و سالم هستند و عملیات تمام شده و ان‌شا‌الله این هفته بازمی‌گردند. خیالمان آسوده شد اما برای شهادت دوستانشان بسیار ناراحت بودیم اما گویی روز جمعه بعد از مرحله اول عملیات که منجر به آزاد‌سازی نبل و الزهرا شده، مأموریت همسرم و همرزمانشان تمام و به مقرشان باز‌می‌گردند. فردای آن روز به علت عملکرد خوب ایشان و همرزمانشان فرماندهان تصمیم می‌گیرند که در ادامه عملیات برای آزاد‌سازی شهر رتیان، گردانی که ایشان در آن حضور داشتند، دوباره به منطقه اعزام شود. لذا دوباره به منطقه اعزام می‌شوند.

ایشان قناسه چی بود. آقا محمود15 تیر در سلاح خودشان داشتند، با دقت تمام 14 نفر از افراد دشمن را نشان گرفته و همه آنها را به هلاکت می‌رسانند.  تک‌تیر انداز دشمن که می‌بیند همه نفراتش از دست می‌روند، سر ایشان را هدف قرار می‌دهد و محمود هم به آرزویش می‌رسد و در شب تولدش آسمانی می‌شود.

چگونه خبر شهادت همراه زندگیتان را شنیدید؟

روز شنبه من در تشییع پیکر چهار نفر از همرزمان همسرم در گلزار شهدا شرکت کردم. در گلزار خبر شهادت آقا‌محمود را به دوستانشان داده بودند. اما ما هنوز در جریان نبودیم. خواهرهایم در گلزار شهدا که بودند خبر را می‌شنوند و من از حال و روز آنها متوجه شدم که اتفاقی برای محمود افتاده است. ابتدا گفتند که زخمی شده اما من آرام و قرار نداشتم. دلم گواهی دیگری می‌داد. خیلی بی‌قرار بودم. من را به خانه پدر شوهرم بردند و آنجا متوجه شدم که همسرم به شهادت رسیده است. لحظات خیلی سختی بود. هیچ‌کس باورش نمی‌شد. اولین سؤالی که من پرسیدم این بود که پیکر همسرم کجاست؟ خیلی نگران بودم که خدای ناکرده دست داعشی‌ها افتاده باشد اما وقتی گفتند که پیکر همسرم تهران است خدا را شکر کردم.

امروز که همسر یک مدافع حرم شدید، چه احساسی دارید؟

از اینکه همسر شهید مدافع حرم هستم خوشحالم. باعث سربلندی من است که همسرم در دفاع از اسلام و اهل بیت همچون امامان به شهادت رسید. از طرفی هم سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی باعث دلگرمی و قوت قلب ما است. ایشان درباره امتیازات شهدای مدافع حرم نسبت به دیگر شهدا فرمودند: اقدام داوطلبانه، اعتقاد خالصانه با پشت سر گذاشتن هیجانات جوانی، پشت کردن به تعلقات زندگی و زن و فرزند و دفاع از حریم اهل بیت (ع) که مهم‌ترین مورد است.

درددلی با حضرت زینب (س) دارید؟
من وقتی خیلی دلتنگ و بی‌قرار می‌شوم خودم را با حضرت زینب مقایسه می‌کنم و می‌بینم داغی که من دیدم در مقابل داغ‌هایی که حضرت زینب (س) دیدند بسیار ناچیز است. از حضرت زینب (س) می‌خواهم صبر زینبی‌اش را بر من و تمام خانواده شهدای مدافع حرم عطا کند به ویژه آن خانواده‌هایی که پیکر همسرانشان هنوز بازنگشته است.
و می‌گویم: تقدیم شماست قبولش فرما/ قدر وسع ماست فدای زهراست

خانم محمدی برخی از چرایی حضور رزمندگان مدافع حرم می‌گویند و برخی دیگر از هزینه‌هایی که این خانواده‌ها دریافت می‌کنند. نظر شما به عنوان یک همسر شهید مدافع حرم چیست؟
من بسیار می‌شنوم و می‌خوانم که می‌گویند این رزمنده‌ها که به سوریه می‌روند صرفاً برای گرفتن پول و سهمیه‌ است اما این کوتاه‌فکری بعضی افراد است که از سرنا آگاهی حرف می‌زنند زیرا هیچ آدم عاقلی حاضر نیست که به خاطر پول از جان و مال و خانواده‌اش بگذرد. آنان که جانشان را از دست می‌دهند یا یک عمر ویلچرنشین می‌شوند، یا آدمی که گوش‌هایش دیگر نمی‌شنود و دیگر توان دیدن ندارد، پول را می‌خواهد چه کند؟ این پول و سهمیه چه کمکی به او می‌تواند بکند. امیدوارم خدا قدرت درک به این افراد بدهد. این افرادی که از سر نا‌آگاهی حرف‌هایی می‌زنند که دل خانواده‌ها را خون می‌کنند و امیدوارم خون ریخته شده این شهدا پایمال نشود.
مردم شهر قم از شهید مدافع حرم شهرشان به خوبی استقبال کردند؟
هر چه از شکوه و عظمت مراسم خاکسپاری برایتان بگویم کم گفته‌ام. بااینکه آن روز عصر هوا خیلی سرد بود و باران به شدت می‌آمد مردم کم نگذاشتند. شهیدم در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.
روزنامه جوان
 

«مینی رزمنده» ای که مدافع حرم شد

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۴۷ ب.ظ

به گزارش سرویس مقاومت جام نیـوز، «مینی رزمنده» لقبی بود که در دوران دفاع مقدس به شهید محمود هاشمی داده بودند. رزمنده‌ای که با وجود سن کمش رفت تا خود را به قواره یک مدافع اسلام ناب محمدی برساند. «مینی رزمنده» سال‌ها بعد هم بار سفر بست. رفت تا این بار هم مدافع حرم و اسلام شود. ... شهید مدافع حرم محمود هاشمی یکی از همان سربازان گمنامی بود که شهرت را در شهادت جست. سربازی امام زمان هم برای مردان مدافع حرم عالمی دارد. تک‌تیراندازی که با 15گلوله 14 داعشی را هلاک کرد و در آخرین لحظات شلیکش آسمانی شد. آنچه در پی می‌آید روایتی است از زبان بتول محمدی، از سال‌ها زندگی تا شهادت همراه زندگی‌اش شهید مدافع حرم محمود هاشمی.

خانم محمدی! شهید هاشمی چه زمانی به خواستگاری شما آمدند و چگونه با ایشان آشنا شدید؟

من بتول محمدی هستم متولد فروردین ماه 1355 اهل قم. من و همسرم بعد از معرفی و وساطت خواهر ایشان با هم آشنا شدیم و در 15 بهمن ماه سال 1371ازدواج کردیم. ایشان نظامی بودند و در سپاه پاسداران خدمت می‌کردند. آقامحمود متولد 17 بهمن ماه 1350بود. ایشان از همان سنین نوجوانی یعنی زمانی که 14 سال بیشتر نداشتند راهی میدان نبرد علیه کفار و دفاع از اسلام در جبهه‌های حق علیه باطل شدند.

بنابر این شما از همان ابتدا می‌دانستید که با یک فرد مجاهد ازدواج می‌کنید که لباس رزم بر تن دارد؟

بله کاملاً درست است. آن زمان محمود به صورت بسیجی در جبهه‌های جنگ تحمیلی‌ حاضر شده بود. در مدت حضورش چندین بار مجروح شده بود و بعد از بهبودی دوباره راهی جبهه شده بود. از همان ابتدای آشنایی‌مان به من گفتند که شغل سختی دارند و امکان دارد زمان‌های زیادی را به مأموریت بروند. محمود از همان ابتدا آرزوی شهادت داشت. من می‌دانستم که با یک مجاهد خستگی‌ناپذیر ازدواج می‌کنم که جهاد برایش یک تکلیف است نه یک حرفه و شغل. عاشقانه خدمت‌کرد تا اینکه بازنشسته شد اما بعد از بازنشستگی هم برای خدمت آرام و قرار نداشت.

پس بعد از بازنشستگی هم همچنان فعالیت داشتند.

روحیه آقامحمود اینگونه بود. با وجود اینکه بازنشسته شده بود اما همچنان در زمان‌های گوناگون در زمینه‌های مختلف مانند آموزش بسیجیان، برگزاری اردو‌های راهیان نور، آموزش تخصصی سلاح و غیره شرکت داشتند. ایشان در زمینه‌ ورزش هم در رشته‌های مختلف با سپاه و بسیج همکاری داشت و حتی به عنوان یکی از بهترین بازیکنان تیم بازنشستگان نیروهای مسلح استان قم شناخته و برگزیده شده بود.

چند سال با هم زندگی کردید؟

من و محمود 23 سال با هم زندگی کردیم. حاصل زندگی ما هم دو فرزند دختر است. دختر بزرگم، هانیه که متولد 1373 هستند و فاطمه دختر کوچکم متولد 1383 است.

از شاخصه‌های شهید در مدت زندگی‌تان برایمان بگویید. به نظر شما چطور شد که ایشان لایق مدافع حرم شدن و شهادت در این راه شدند؟

 یکی از این ویژگی‌ها نماز اول وقت ایشان است که در همه جا به آن توجه ویژه‌ای داشتند. در خاطره‌ای که در مأموریت داشتند و در دستنوشته‌های ایشان خواندم این بود که در حال نبرد یادشان می‌افتد که نماز اول وقتشان را به جا نیاوردند و اگر الان به شهادت برسند بی‌نماز شهید شده‌اند. از این روبه عقب برمی‌گردند و در حال دویدن نمازشان را زبانی می‌خوانند و بعد از انجام مأموریت نمازشان را مجدداً به جا می‌آورند. از دیگر ویژگی‌های ایشان می‌توانم به صله رحم و دید و بازدید از بستگان اشاره کنم. محمود سعی می‌کرد به بهانه‌های مختلف بستگان را دور هم جمع کند. تمام تلاش خود را می‌کرد تا گره از مشکلات مردم و دوستان باز کند. بسیار مردم‌دار بود. منش او به این گونه بود که تکیه‌گاه محکمی برای دوستان و بستگان و مردم بود. محمود رزمنده‌ای شجاع و نترس بود.

بچه‌ها مشتاق شنیدن خاطرات دوران دفاع مقدس پدرشان بودند؟

بله، محمود همیشه از خاطرات جنگ به گونه‌ای برای ما تعریف می‌کردند که ما مشتاق بیشتر شنیدن می‌شدیم. ایشان بیشتر اتفاقات خنده‌دار و شاد را برای بچه‌ها تعریف می‌کردند، برای همین این خاطرات برای بچه‌ها ناراحت‌کننده و خسته‌کننده نبود و مشتاقانه پای حرف‌ها و خاطرات پدر می‌نشستند.

یکی از خاطرات جالبی که آقامحمود همواره برای ما تعریف می‌کردند این بود که در زمان جنگ فرماندهان به خاطر اینکه سن و سال کمی داشت و ریز نقش بود به ایشان لقب «مینی‌رزمنده» داده بودند. هنوز هم خیلی‌ها محمود را با لقب همان دوران یعنی مینی‌ رزمنده می‌شناسند.

ایشان از همرزمان شهیدش یاد می‌کرد، دلتنگی برای رفقا و...؟

بله، چند تن از رفقای صمیمی آقامحمود سال 1390 در جبهه‌های شمالغرب سردشت به شهادت رسیدند.

ایشان بعداز شهادت دوستانش یک اتاق برای خودش ساخت و این اتاق را پرکرد از عکس شهدا. بیشتر زمان خودشان را در خانه در این اتاق می‌گذراند و مداحی گوش می‌کرد. همه نگرانی من این بود که خدای ناکرده افسرده نشود که به لطف خدا توانستند با فقدان دوستانشان کنار بیایند و دوباره خودشان را پیدا کردند.


دست نوشته شهید سید رضا حسینی

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۴۴ ب.ظ


فاطمیون به گزارش خبرنگار حسن شمشادی

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۶ ب.ظ


چندی پیش با مجله همشهری جوان گپ و گفتی داشتم درباره فاطمیون که مشروح آن در شماره ۵۵۱، مورخ ١٨ اردیبهشت ۹۵ منتشر شد . 

بخشی از این گفتگو را تقدیم حضورتان می کنم : 

تابستان ۹۱ که یک سال و نیم از جنگ داخلی سوریه می‌گذشت، اولین هسته مدافعان حرم شکل گرفت. هسته‌ی اولیه‌ی آن از اتباع خارجی مقیم سوریه شامل عراقی‌ها، لبنانی‌ها، پاکستانی‌ها، افغان‌ها و ایرانی‌های مقیم سوریه بود. این ایرانی‌ها، کسانی بودند که سال‌ها ساکن سوریه بودند و به آنها جالیه می‌گویند. آنها اولین مدافعان غیر سوری بودند، شاید ما هم در مستشاری و جذب نیرو و سازمان‌دهی، نظارتی داشته باشیم اما هسته‌ی اولیه را خودشان تشکیل دادند و در برابر امواج اولیه‌ی حملات به حرم حضرت زینب(س) ایستادند. بعد از مدتی، ابوحامد (علیرضا توسلی) که ساکن مشهد بود، ۲۰ نفر از رفقایش را که قبلا با آنها در قرارگاه رمضان و سپاه خودمان در زمان جنگ، کار کرده بود، جمع کرد و رفتند. این حرکت، هسته‌ی اولیه داخلی این مدافعان بود که کم‌کم گسترده و عمیق شد. اگرچه بخش عمده‌ای از مدافعان، مقیم ایران بودند اما بخشی از آنها افغان‌های خود آن کشور بودند که نه دغدغه‌ی اقامت داشتند و نه مدرک.

ایرانی‌ها به دنبال مدرک افغان

به طور کلی اساس شکل‌گیری فاطمیون بچه‌های افغانستان هستند، البته از جاهای دیگر هم هستند مثل شهید صدرزاده، حتی بعضی از ایرانی‌ها به خاطر سخت‌گیری‌هایی که هست، با مدرک افغان‌ها می‌روند. اینها به هر دری می‌زنند تا به سوریه بروند. این عشق دارد آنها را می‌سوزاند و خبر هر شهادتی، آنها را بیشتر می‌سوزاند. حاضرند پول بدهند و هویت افغان بسازند و بروند. الان برعکس است. این تغییر هویت برای رفتن به سوریه است که البته به ندرت موفق می‌شوند. ضمن اینکه فاطمیون، مهاجران و آوارگان جنگ داخلی افغانستان نیستند. بیشتر آنها مجاهدین جنگ با شوروی‌اند که رشدشان در ایران صددرصد مؤثر بوده است. خیلی‌هایشان از بچه‌های مشهد بوده‌اند. مگر حرم امام رضا می‌تواند تأثیر نگذارد؟ محمدرضا اسماعیلی که سرش را بریدند، پدرش از مجاهدین قدیمی بوده. بعضی‌ها فرزندان مجاهدین و برخی فرزندان کارگران افغان هستند. فاطمیون در محیط مذهبی منطقه بزرگ شده‌اند.

فاطمیون، باور عجیبی دارند

من هم جنگ خودمان و هم بسیجی‌های خودمان را دیده‌ام و هم دفاع مقدس اکنون در سوریه و عراق. جنس‌ها یکی است و می‌خواهم جسارت کنم و یک پله بالا‌تر بروم و با احترام به بسیجی‌های زمان جنگ هشت‌ساله، اعتراف کنم که این مبارزان، ورژن متفکر‌تر و با انگیزه‌تری‌ هستند. اینکه شما در اوج جوانی به این باور برسید که این نبرد، مقدس است و مثل جنگ داخلی افغانستان نیست؛ اینکه با توجیهات قوم و قبیله‌ای یه میدان نروی از یک باور قوی می‌آید. 99درصد آنها بسیار باورمندند؛ به خصوص نسل جوانشان، نه اینکه نسل اول و دوم این‌گونه نباشند. سه نکته درباره‌ی این شور وجود دارد: اول از همه اینکه همه‌ی این باور‌ها، به خود افراد برمی‌گردد.  اینها در خانواده‌های فوق‌العاده مذهبی بزرگ شده‌اند. با جوانی شانزده‌ساله در زینبیه حرف می‌زدم گفت: «من از بچگی نام حسین و زینب را شنیده‌ام و عشق به آنها با پوست و گوشتم عجین شده. نمی‌توانم این تهدید را نبینم.» خیلی‌ها در صدسالگی به این باور نرسیده‌اند. ریشه‌های اعتقادی آنها فوق‌العاده قوی است. محب اهل بیت(ع) هستند. خاستگاه‌شان نشان می‌دهد که چه ریشه‌های عمیقی دارند. دوم اینکه همین فضای مجازی برای آنها ایجاد انگیز، کرده. سوم اینکه وقتی می‌بینند رفقای خودشان می‌روند و شهید می‌شوند، انگیزه پیدا می‌کنند. بسیاری از فاطمیون بعد از یک اتفاق، جذب شده‌اند مثل شهادت دوستشان...

پی نوشت : 

یک : بر خلاف نظر نویسنده محترم این گزارش، من جنگ در سوریه را داخلی نمی دانم و إطلاق کلمه داخلی بر این جنگ بین المللی و نیابتی، اشتباه  و افتادن در دام مدیریت رسانه ای دشمنان مردم و نظام سوریه است.

دو : مقایسه میان بسیجی های زمان دفاع مقدس و نبرد شام، به خاطر نشان دادن اهمیت فکر و اندیشه و باورهای راستین مدافعان حریم ال الله است و بس .

سه: در این گزارش، حضور اینجانب در بحران سوریه را سه سال مرقوم فرموده اند که بدین وسیله به بیش از" چهار سال " اصلاح می کنم . 

لینک مطلب : 

http://javan.hmg.ir/Contents/%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF?magazineid=1862

حسن شمشادی . خبرنگار 

https://telegram.me/shemshadichannel

ماجرای تقلب (شهید جوانی)

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ب.ظ

بسم رب الشهدا...

خاطره طنز

امتحان عربی داشتیم، منم عربیم افتضاح ولی حامد از هر جهت ممتاز بود.

امتحان عربی هنوز شروع نشده بود بهم گفت:حامد چی شده چرا هولی؟ (شهید و دوستشان هم نامند)

گفتم: حامد من نخوندم آخه، بلد نیستم این معلم هم خیلی سختگیره میشه ورقه ی منم تو پر کنی؟

گفت: نه خیلی اصرار کردم ولی قبول نکرد. 

وقتی دید ناراحت شدم گفت: بزار ببینیم موقعیت چی میشه.

گفتم باشه.

امتحان شروع شد منو حامد صندلی هامونو جوری گذاشتیم که اون پشتم بود و طوری که میزش رو میدیدم.

معلم ورقه ها رو داد مشغول شدیم منم الکی مثلا دارم مینویسم زیر چشمی هم دارم حامد رو زیر نظر میگیرم که اشاره ای کنه.  

خلاصه بعد از 15 دقیقه دیدم نگام کرد و خندید.

اشاره کردم بیا ورقه منم پر کن اولش قبول نکرد، وقتی دید من باز ناراحتم یه لحظه ای که معلم رفت ته کلاس ورقشو داد به من منم دادم به اون.

منم خوشحال و خندون خیالم راحت.

به به چه حالی داشتم!!!

من که دیدم حامد اسم و مشخصاتشو ننوشته برداشتم اسم وفامیلی حامد رو نوشتم.

گفتم: حتما هول شده یادش رفته بنویسه. خلاصه معلم ورقه هارو جمع کرد منم خوشحال بغلش کردم.

گفتم: ساندویچ دانش آموزی مهمون من.

اونم گفت: تو هم خرما مهمون من آخه باباش خرما میاورد واسه فروش منم که دوس داشتم حامد برام میاورد یا میرفتیم پارکینگشون میخوردیم.

هفته ی بعدش معلم ورقه ها رو اصلاح کرده بود و نفر به نفر صدا میزد. دیدیم منو حامدو صدا نکرد اسم همه رو که خوند، گفت: حامد جوانی..

حامد پاشد رفت بعدش گفت: حامد جوانی تو چرا دوتا ورقه داری؟؟!!!

پس دارین تقلب میکنین.. ؟؟

واااای من یادم افتاد که رو ورقه که حامد خالی گذاشته بود اسم اونو نوشتم اون بیجاره هم اسم خودشو رو ورقه ی خودش.

معلم گفت: من میدونم کار تو نمیتونه باشه تو ممتازی..

حامد جعفری ازت خواسته این کارو بکنی اونم اصلا هیچی نمیگه داره به من نگاه میکنه..

خلاصه گفت: برین هردوتون پیش مدیر، از شانس منو حامد مدیر مدرسه هم کاندیدای شورا شهر شده بود، حال و روزش عالی بود.

معلم قضیه رو گفت.

مدیر بهم گفت: ورقه ی تو کدومه؟ منم یکیشو برداشتم. چون حامد یکیشو 20 نمره ای نوشته بود و یکی رو 16 نمره ای. منم اون 16 نمره ای رو برداشتم گفتم اینه.

گفت: اسمشو خط بزن اسم خودتو بنویس. منم نوشتم، بعد به معلم گفت تمام شد برین سر کارتون با اینا هم کاری نداشته باش.

اومدیم کلاس حامد اون روز تا دم در خونمون بهم گیر داده بود.

آخه مگه تو حامد جوانی هستی؟

منم میگفتم شده بودم دیگههه

تشکر از دوست و رفیق شهید، آقای حامد جعفری

کانال شهید ابوالفضلی، حامد جوانی

@alamdar13

کانال آرشیو خاطرات شهید

@shahid_javani

سالروز تولد شهید تقی ارغوانی

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۶ ب.ظ


سالروز ولادت شهید مدافع حرم کربلایی محمد تقی ارغوانی گرامی باد.

 ولادت ۵۳/۰۳/۰۲

شهادت ۹۴/۱۱/۲۲ جنوب حلب سوریه

https://telegram.me/ShahidArghavani

خاطره ای از شهید مهدی یاغی

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۱ ب.ظ

شبیه باباست ..صورتش ..معصومیتش..حتی اخلاقش شیطنتهاش ... 

شاید کرار آمد تا هروقت دل مادر بهانه ی مهدی ش را بگیرد؛ با دیدن صورت ماه کرار آرام گیرد..

 نیمه شعبان سالروز تولد شهید لبنانی مدافع حرم مهدی یاغی

دوعکس بزرگ: مربوط میشه به کودکی و جوانی شهید مهدی یاغی

چهار عکس کوچک: کرار فرزند اول شهید

 یه نکته ی زیبا در وصیت نامه ش میگه:

من به رفقام گفتم هروقت دلتون گرفت یا دوست داشتید دور همی داشته باشید بیاید سز مزار من پیش من ..

نیاز نیست حتما قران بخونید ..

بیاید با من حرف بزنید ..من صداتون رو میشنوم..

یه خاطره ی قشنگ هم از روزهای شهادتش:

شهید مهدی شب بیست و یکم ماه رمضان شهید شد..

دو شب قبل شهادتش یعنی شب نوزدهم به رفیقش میگه میای امشب باهم شهید بشیم..

رفیقش میگه نه بهتره شب بیست و یکم شهید بشیم..قشنگتره..

شب شهادت امیر المومنین مهدی یاغی لحظه ی افطار قبل از روزه ش رو باز کنه به دیدار خدا رفت...

ارادت به شهدای گمنام

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۴ ب.ظ

یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام و بی‌صدا به اتاقش رفت.

 صدا کرد:  مادر، برایم چای می‌آوری؟ برایش چای ریختم و بردم.

وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست.

پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه‌ رنگ با آرم «الله» بیرون آورد. 

پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش».

خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری».

اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است»

 وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به‌ خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند». 

نمی‌دانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش می‌شود....

شهیدحسن قاسمی دانا 

راوی:مادر شهید قاسمی دانا 

@merajolshohada

سید بطحایی 1

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ


چهارشنبه ۲۱خرداد سال ۹۳(۱۳شعبان) راهیچ وقت فراموش نمی کنم وقتی میخواستم سفره نهار را آماده کنم آقا مصطفی مشغول شماره گیری با تلفن بود میخواست باسید بطحایی(یکی ازبهترین اساتید حوزه علمیه واستاد اخلاقش) در عراق تماس بگیرد، در کنارش نشستم و گفتم : ببین من چی میکشم تا بتونم با شما صحبت کنم .

گفت: واقعا همیشه اینطور سخت شماره میگیره؟ گفتم :همیشه !!!...

وقتی سفره پهن شد، غذای فاطمه را کشیدم و مشغول دادن غذا به فاطمه شدم، موفق شد که تماس بگیرد، صدا خیلی بد میامد. 

گذاشت روی آیفون، گفت: سید خوبی؟کی میای ایران ؟

سید با یه بغضی گفت: مصطفی تو مگه مدافع حرم نیستی؟ اسلحت رو بردار بیا اینجا!!! با زن و بچه توی محاصره گیر افتادیم.

 آقا مصطفی دیگه نمیدونست چطور صحبت میکرد!! بلند بلند داد میزد کجایی سید ؟؟؟..... 

سید بطحایی گفت: ما با زن و بچه توی حرم امامین‌ عسکریین برای زیارت اومده بودیم که محاصره شدیم.

آقا مصطفی گفت مرد چرا زن و بچه را بردی؟؟ اگه بلایی سرشون بیاد سید جواب داد: نمیدونستم اینطور میشه ما هر سال نیمه شعبان میامدیم  و بعد از برگشت از سامرا حرکت میکردیم سمت ایران برای تلبیغ در ماه رمضان 

مصطفی اگه تونستی بیا.........تماس قطع شد آقا مصطفی با مشت میکوبید روی زمین دائم سر سید فریاد میکشید چرابا زن و بچه رفتی؟؟

بعد از چند دقیقه گفتم  بیا سفره پهنه، غذا سرد میشه، گفت میل ندارم  یکدفعه نگاهش به فاطمه افتاد که از فریاد های آقا مصطفی ترسیده بود رفت و فاطمه را بغل کرد اومد کنار سفره نشست و مشغول خوردن غذا شد.  

قاشق اول

  دوم

سوم

یکدفعه با گریه دوباره فریاد زد: چه خاکی به سرم بریزم؟ الان کجا برم سید؟ چه کنم؟

فاطمه ازگریه وفریادآقا مصطفی اذیت شد من با فاطمه رفتم توی اتاق بعد از چند دقیقه که آروم شد اومد توی اتاق، از ما عذرخواهی کرد.

فاطمه را محکم توی بغل گرفت و گفت: بابایی ببخشید آدم بدا میخوان دوستمو اذیت کنن خیلی ناراحتم .

اون روز‌ فقط راه میرفت و با سید حرف میزد و اشک میریخت میگفت تا حالا سید هیچ چیز از هیچ کسی نخواسته 

بعد رو به من کرد و با اشک  گفت: ببین توی چه وضعیتیه که از من درخواست کمک میکنه....

نقل از همسر شهید

 کانال شهید مصطفی صدرزاده ( با نام جهادی سید ابراهیم)

 https://telegram.me/shahidmostafasadrzade

@shahidmostafasadrzade

شهادتش، مزد پر کاریش بود(شهید بیضایی)

يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۹ ب.ظ

  شش: شهادتش، مزد پر کاریش بود و با شهادتش «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» را ثابت کرد. روزهایی که تهران با او بودم شاهد بودم که چطور دو شب متوالی را نمی‌خوابد یا خوابش از دو سه ساعت بیشتر تجاوز نمی‌کند. تماسهای کاریش شبها گاهی تا ۲ صبح طول می کشید و از صبح خیلی زود هم شروع به زنگ زدن به نفرات مختلف برای هماهنگی کارهای آنروز میکرد. چشمهای همیشه سرخ و تن همیشه خسته‌اش بارزترین خصوصیتش بود. دفعه قبل که بعد از شهادت شهید محمد حسین مرادی برگشته بود کمردرد شدیدی داشت و نمی‌توانست رانندگی کند. می‌گفت آنطرف برای این کمردرد رفتم دکتر، مسکنی زد که گفت این فیل را از پا می‌اندازد ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد. با همین کمردرد هم سفر آخر را رفت. روزی هم که شهید شد، از دو شب قبل بیدار بود. توی اتاقش پوستری از حاج همت روی کمد لباسهایش زده بود که این جمله حاج همت روی آن به چشم می‌خورد: «با خدای خود پیمان بسته‌ام که در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم» و از این لحاظ به حاج همت اقتدا کرده بود.

برشی از وصیتنامه شهید محمدرضا دهقان

يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۶ ب.ظ


اگر دلتان گرفت

یاد عاشورا کنید

و مطمئن باشید

غم شما از غم ام المصائب

حضرت زینب کبری

کوچک تر است

@Shohadaye_ModafeHaram

بابا جونم؟ پس کی میای دوباره با هم بازی کنیم؟ 

دلم تنگ شده برات... اما اشکال نداره بابا 

رفتی تا خیلی از بچه ها بتونن با باباهاشون بازی کنن .. 

منم با قاب عکست ... 

علی اصغر بابا

@shahidalidoost

خواب پدر

يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۴ ب.ظ

همسر شهید اعطایی تعریف می کردند: پسرشون خیلی نمی خواد باور کنه که باباش نیست، انگار یجورایی منتظره برگرده! چند روز میبینه که رفته تو اتاق و عکس های بابا رو گذاشته جلوشو با نوای مداحی می خونه: باباااا شهیده باباااا شهید شده..

همسرشون می گفت: محمد علی می خوند و من گریه می کردم...

ایشون می گفتن چند وقت پیش نصفه شب دیدم بیدار شده و فقط گریه می کنه، گفتم چی شده؟ اصلا حرف نمی زد. بالاخره ازش پرسیدم بابا رو تو خواب دیدی؟ گفت آره ددهو (مثلا باباشو صدا می کرده) تازه بعد کلی گریه خندید که باباشو  دیده....

شهید مدافع حرم سید یحیی براتے

يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۷ ب.ظ

شهید مدافع حرم سید یحیی براتے  

تاریخ شهادت ۱۳۹۴/۹/۱۶

نحوه شهادت انفجارمهیب کورنت

گوشه اے ازخصوصیات اخلاقے شهید 

 خیلی فرد شوخ طبعی بود مربی قران بود به نماز اول وقت خییلی اهمیت می داد، همیشه توپادگان زودتر از همه تو صف نماز حاضر می شد سعی میکرد نماز شبش قضا نشه اگرهم قضا میشد قضاشا میخوند، همیشه صبح ها تو منطقه با صدای سید از خواب بلند میشدیم  از غیبت خیلی بدش میومد اگر کسی هم غیبت کسی رو میکرد به او تذکر میداد، در کل تو گردان الگوی ماها بودند. به زیارت عاشورا بسیار علاقه و انس داشتند.

نقل از همرزم

سخن شهید

هرگاه به یاد من افتادین ذکر صلوات فراموش نشود

"اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ  ِمُحَمَّدٍ وَ عَجّلْ فََرجَهُمْ"

بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم 

@Shohadaye_Modafe_Haram


قبلنا چادر نمیزاشتم، شهید مسافر زیاد میرفت مسجد خیلی هم سر به زیر بود، یه بار ساپورت پوشیده بودم، یه لحظه دیدم منو خیلی تند نگاه کرد سرش رو انداخت پایین. خیلی سر به زیر بود، معلوم بود بدش میاد از بی حجابی، ساده پوش  بود، بی آلایش اهل نماز معلوم بود خانواده خیلی خوبی بودن، بعضی ها اصلا معلومه مال دنیا نیستن خیلی خوبن، من تنها چیزی که ازش یادمه اینه که منو کج کج نگاه کرد که نشون داد چرا اینجوری میگردی.  ماکه چیز بدی ازش ندیدیم، عکساش رو در دیوار محلمونه جوان ها نوشتن زیرش:

آبروی محله شهید سعید مسافر

نقل ازیکےخواهران محل

شهادت فروردین۹۵

محل شهادت تل العیس

بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم 

@Shohadaye_Modafe_Haram